۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

ابواب مفتوحه




عرصه بازه!



" .. شکی نیست که که انتقاد علمی در هر رشته از علوم موجب رشد و توسعه آن خواهد شد، همانگونه که یکی از عوامل رشد و عمیق­ترشدن فهم بشر از واقعیت مصالح ومفاسد در همه زمینه ها گشوده شدنِ باب تعامل و تضارب افکار و نقد علمی بوده است، و یقیناً اگر این باب گشوده نمی­شد بشریت از بعد علمی غفلت می ورزید و یا از آن جلوگیری می کرد. درست است که اصل دین تافته خدایی است و ثبوت احکام آن معمولاً از راه وحی است ولی فقه تافته و ساخته انسان هاست و این فقها هستند که به قدر فهم و درک خود مبانی دین و احکام فقهی را استنباط و رائه نمودند، پس همچون سایر علوم قابل نقد و بررسی است. .. "
حسینعلی منتظری، باب مفتوح اجتهاد - پاسخ به پرسشهای عبدالکریم سروش، مجله کیان شماره 47

  { اصل دین...! اصلا دین چیست؟ منشأش کجاست؟ به چیزی گفته می شود؟ فهمیدن این که اصلش چیست که واقعاً سخت است.. ترجیح می دهم الان به آنچه فکر کنم که از آن فهم می شود، به معنای عرفی اش، تا به معنای اصیل و عمیقش.. به این معنا فکر کنم همه موجودات زنده بی دین نیست.. همه دین دارند..سن و سال آدم خیلی بیشتر از آن است که تصور می شودسخت است آدم فکر کند می تواند با تافته ی جدا بافته می تواند رستگار شود...  قرار است دین و آیینش  را هر چه هست پاکیزه سازد، آلودگی هایش را بزداید و آن را خالص گرداند؛برای  خدایی که کتابی بر او نازل کرده و در آن از تحقق امور تنها  "خبر" داده است و از آخر و عاقبتش تزسانده  است.
*
" .. فقیهان از آنجا که در پی تحول بنیادی جهان و جامعه نبوده اند، تحولات بنیادی جهان و جامعه را هم چنان که باید در آرای خود منظور نکرده اند. {؟} گویی پیش فرض آنها که همه جوامع آینده، بزرگ شده جامعه عربستان عصر پیامبر (ص) هستند و لذا احکام پیشین بر جوامع آینده نیز کمابیش صادق و جاری است و این فرض که ممکن است جوامع آینده دستخوش تحولی بنیادین شوند و قائده ها به استثنا تبدیل شوند و استثناها به قاعده تبدیل شوند، فرضی نیش غولی {؟!} و خیالی است و هرگز واقع نخواهد شد. هیچ فقیهی مبتکر انتخابات (چه رسد به حق انتخاب زنان) نبوده است و فقط پس از مطرح شدن آنها، با اما و اگر آنها را پذیرفته اند.
{ مشغول گوش دادن به آهنگی هستم که خیلی قشنگ است. اما به گوشم رسیده که خواننده آدم بی دین و ایمون و گاوپرست و همجنسگرا و ... است. تکلیف چیست؟ طرف دیگر نباید صدایش از هیچ منفذی در بیاد؟! خب در اینصورت اگر همین یخچالی که مورد استفاده اینجانب است ساخت فردی مشابه باشد چه باید کرد. در این صورت بسیاری از مواهب مورد استفاده مان مورد تردید قرار میگیرد و اصلا ممکن است حتی نتوانیم به مستراح برویم. این تکیه ی مصرانه بر میراث خودمان، و همچنین تبار شناسی مجدانۀ همه چیز و همه کس آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت. فکر جانمان را هم بکنیم صلاح نیست اینگونه عمل کنیم. بابا بیخیال!
- انکه امروز بد و بیراهه میخوانیم حقی ندارد برگردنمان  در شناساندن راه از بیراهه؟!  -

اگر ما قرار است همیشه خود را برتر از دیگران بدانیم و بواسطه تخطی شان از آنچه ما در روش و منش خویش صحیح میپنداریم بایکت کنیم و از خود برانیم؟! چنان که حتی هیچ کدام از دستآوردهایشان را شایسته استفاده و" تصدیق" و تقدیر  ندانیم. اگر چنان بود پیامبر بجای آنکه آغازگر تمدنی باشد تک و تنها در زمین گرم مکه روزگارش بسر می رسید. و خدا هم بجای آن که برای انسان ها بواسطه رحمتش وحی ای از آسمان فرو فرستد از همان ابتدا بواسطه اعمال زشتشان بر انسان­ها فقط عذاب نازل می کرد.
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ﴿١٥٩﴾
به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم‌] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد 159 آل عمران
پیامبر کسی بود از میان مردم و از جنس مردم. کسی که با آنان آمیخته بود. شغل داشت. خانه داشت. زندگی داشت. غذا می خورد، در بازار راه می رفت، با آنها برمی خواست و می نشست. منتی نبود، باری بود که در حد استطاعت توسط خودش یا اجتماع یا خدا بر دوشش بر دوشش گذاشته شده بود..  زندگی اش بود..  انسان پرده پوشی که احتمالا به این راحتی ها کسی را از خود نمیراند  که اگر غیر از این بود تا کسی   حرفش  را نمی خواند.}
  لذا کمتر به این می اندیشند که ورود ایده انتخابات در ذهن بشر جدید، از یک تحول همه جانبه در اندیشه سیاسی و اجتماعی و انسان شناختی حکایت می کند و صرف یک قرارداد عادی جدید نیست . لذا گرفتن این شیوه و نگرفتن مبادی و مبانی آن دیر یا زود در عمل به لنگی کار می انجامد. .. "
عبدالکریم سروش، فقه در ترازو – طرح چند پرسش ازمحضر آیت الله منتظری، مجله کیان شماره 46، اردیبهشت 1378


" .. وانگهی آدمی عقل محض نیست، بلکه آمیخته ایست از عقل و وهم و شهوت و غضب، و هر اندازه عقل او تکامل یابد در عین حال ناخداگاه اسیر غرایز و تمایلات نفسانی و تحت تاثیر تقالید و هواها و حب و بغض ها و خودخواهیهاو لجاجت ها خواهد بود، الا من عصمه الله تعالی؛ ..
خدای متعال در سوره دهر می فرماید:
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا ﴿٢﴾ إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ﴿٣﴾
ما انسان را از نطفه ای مخلوط پدید آوردیم تا او را بیازماییم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم، ما راه را به او نشان دادیم و در نتیجه یا شاکر است یا کفران نعمت می کند
. ظاهراً "نطفه مخلوط" کنایه از غرایز و تمایلات و کشش های مختلف روحی است. و مقصود از "شنوایی و بینایی" فطرت و عقل است، و منظور از نمودن "نمودن راه" فرستادن انبیا و کتاب های آسمانی است. .. "
حسینعلی منتظری، باب مفتوح اجتهاد - پاسخ به پرسشهای عبدالکریم سروش، مجله کیان شماره 47، 1378







 * * *






رویکرد سوم: اسلام معنوی و غایت مدار
این مشکلات جدی باعث طراحی رویکرد سومی شده است که آن را می توان «اسلام معنوی و غایت مدار» معرفی کرد. در این رویکرد کوشش شده است که نکات قوت دو رویکرد گذشته را اخذ کرده ، در عین حال اشکالات آن ها را مرتفع سازد. در این رویکرد چند نکته لحاظ شده . یکی اینکه دین بودن دین بر جا بماند و در سایه قرار نگیرد. دیگر اینکه قلمرو دین نسبت به دو رویکرد قبلی کوچکتر می شود، اما در این قلمرو بر عمق و ژرفای دین افزوده می شود. سوم اینکه توانایی دین در حوزه انتظاراتش در عصر جدید تقویت می شود و بسیاری از امور ناسازگار با مناسبات جدید خارج از قلمرو دین قرار می گیرد.
...
با پیش گرفتن این شیوه اگرچه قلمرو فقه به تدریج کوچک و کوچکتر می شود، و به تدریج مشخص می شود برخی از احکام شرعی از احکام ثابت دائمی نبوده اند و لذا به احکام متغیر فاقد اعتبار در این زمان منتقل می شوند، اما با عنایت به ابعاد واقعی دین ، دینداران فرصت تعمیق ایمان و ارتقای معرفت وسیع تری را می یابند. با قبول رویکرد اسلام معنوی و غایت مدار، تعالیم واقعی اسلام رویاروی عدالت ، سیره عقلا و تجدد قرار نخواهدگرفت . بنابراین ، احکام شرعی طریقی به سوی بسط عدالت ، تحقق موازین عقلایی و استیفای مصالح عمومی است و این گونه نیست که خود این احکام فقهی موضوعیت داشته باشند، یا قالب و ظاهر فقهی قداست داشته باشد. لذا هر حکم شرعی تا زمانی که طریقیت خود را به سوی نیل به اهداف و غایات دینی حفظ کند باقی می ماند و به مجرد احراز عدم طریقیت از دایره احکام شرعی خارج شده به موزه  احکام متغیر سپرده می شوند 



محسن کدیور، "حق الناس، اسلام و حقوق بشر"، انتشارات کویر، بخش اول: مبادی بحث اسلام و حقوق بشر، از اسلام تاریخی به اسلام معنوی

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّـهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿١﴾ إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّـهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ ﴿٢﴾ أَلَا لِلَّـهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ۚ ..
این کتابی است که از سوی خداوند عزیز و حکیم نازل شده است1 ما این کتاب را بحقّ بر تو نازل کردیم؛ پس خدا را پرستش کن و دین خود را برای او خالص گردان 2 آگاه باشید که دین خالص از آن خداست، ..
سوره زمر – ترجمه ناصر مکارم شیرازی




۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

معناي «عدالت» در قرآن




معناي «عدالت» در قرآن *
محمد مجتهدشبستري

.
.
بحث من در حضور شما، از دو بخش تشكيل مي‌شود. اول آن ‌كه فيلسوفان درباره عدالت چه گفته‌اند؟ دوم آن‌كه آيا مي‌توان از قرآن در تعريف عدالت همان انتظاري را داشت كه از يك فيلسوف سياست يا اخلاق يا حقوق مي‌توان داشت؟ به نظر من اين پرسش بسيار مهم است و بايد درباره‌اش انديشيد. قرآن از عدالت سخن مي‌گويد و به عدالت دعوت مي‌كند، اما كدام عدالت؟ آيا قرآن در اين باب همانند يك متن فلسفي سخن مي‌گويد يا به گونه‌اي ديگر؟
.
.
در طول تاريخ بشر به تدريج يك سؤال مهم در قلمرو الهیّات مطرح شد و آن، اين بود كه وقتي در اديان خدامحور1، عملي مصداق عدالت اعلام مي‌شود يا عملي را ظلم مي‌نامند و به نام خدا به آن دعوت يا از آن نهي مي‌كنند، واقع مطلب از چه قرار است؟ آيا خدا عدالت را مي‌خواهد و به آن فرمان مي‌دهد و از ظلم نهي مي‌كند، چون عدالت في حد نفسه خوب است و خدا به هر آنچه خوب است، فرمان مي‌دهد و ظلم في حد نفسه بد است و خدا از هر بدي نهي مي‌كند؟ يا اين طور نيست، بلكه هر چه خدا به نام عدالت به آن فرمان مي‌دهد، همان عدالت است و همان خوب است و هر چه خدا به عنوان ظلم از آن نهي مي‌كند، همان ظلم است و بد است و قطع نظر از فرمان خدا، عدالت خوب و ظلم بد معنا ندارد.
.
.
عدالت يعني چه؟
الف) هر قدر ابهام در مفاهيم زياد باشد، امكان مغالطه در آن‌ها بيشتر مي‌شود. مفاهيم و مقولاتي از قبيل عدالت، آزادي و برابري بسيار مبهم هستند. فيلسوفان تعاريف گوناگوني از عدالت داده‌‌اند. افلاطون، ارسطو، فلاسفه رواقي و در قرون جديد هم هابز، فايده‌گرايان، كانت، ماركس، رالز، نوزيك و ديگران تعاريفي از عدالت ارائه داده‌اند كه نظرافكندن به آن نظرات، مجال ديگري مي‌خواهد. اما مي‌توان تعريف‌هاي اين فيلسوفان را با دو مشخصه و ويژگي، در دو دسته اصلی تقسيم‌بندي كرد. عده‌اي از فيلسوفان معتقدند عدالت طبيعتي دارد و ما بايد آن طبيعت را كشف كنيم. عدالت قطع نظر از توافق‌ها و قراردادهاي ما درباره اين‌كه چه چيز را عادلانه بدانيم و چه چيز را ظالمانه، داراي حقيقت و طبيعتي است كه بايد آن را شناخت. مثلاً اگر سؤال شود «انسان چيست؟» از اين سؤال چنين فهميده مي‌شود كه انسان حقيقت و ماهيتي دارد، در واقع با اين سؤال در پي آنيم كه آن حقيقت و ماهيت را كشف كنيم. در پاسخ مثلاً گفته مي‌شود انسان، حيوان ناطق است،‌ جانداري است كه فكر مي‌كند و سخن مي‌گويد، جاندار سخنگو. ‌ (فراموش نكنيم كه اگزيستانسياليست‌ها مي‌گويند انسان ماهيت ندارد،‌ وجودش بر ماهيتش مقدم است. در وضعيت‌هاي گوناگون قرار مي‌گيرد و در اين وضعيت‌‌هاي گوناگون بايد تصميم بگيرد كه مي‌خواهد چه و چگونه باشد. هميشه بر سر دو راهي قرار دارد و بايد براي رها شدن از اضطراب دوراهي‌ها تصميم‌ بگيرد و يك انتخاب آزاد داشته باشد. انسان يعني اراده آزادي كه دائماً بايد تصميم‌گيري كند). در باب عدالت هم عده‌اي گفته‌اند بايد تعريفي براي ماهيت و طبيعت عدالت ارائه دهيم. در همين زمينه حقوقي پيدا شد به نام حقوق طبيعي. گفته شد تعريف طبيعت عدالت را بايد از ساختمان عالم و انسان گرفت، بعضي هم گفتند بايد آن را از ساختار اجتماع كسب كرد. اما عده‌اي ديگر از فيلسوفان، سخن ديگري مي‌گويند؛ آنان از طبيعت‌گرايان مي‌پرسند مثلاًَ اين‌‌كه شما مي‌گوييد طبيعت عدالت اين است كه حق طبيعي هر ذي‌حقي را به او بدهند، چه كسي تعيين مي‌كند حق هر ذي‌حقي چيست و اصولاً حق هر صاحب حق به معناي حق طبيعي، يعني چه؟ اگر بگوييد حق را قانون مشخص مي‌كند، سؤال مي‌شود كه قانون چگونه بايد باشد تا حق صاحب حق مراعات ‌شود و عدالت محقق گردد و اگر چگونه باشد، ظالمانه مي‌شود؟ اين گروه مي‌گويند چون عدالت طبيعي معناي روشني ندارد، ما سخن ديگري مي‌گوييم: معناي عدالت همان است كه انسان‌ها در زندگي اجتماعي و سياسي‌شان بر سر آن تقريباً‌ و به اجمال توافق مي‌كنند. عدالت از تقابل منافع متقابل انسا‌ن‌ها با يكديگر و توافقي كه بر سر آن به وجود مي‌آيد، معنا پيدا مي‌كند. منافع متقابل انسان‌‌ها هم از نيازهاي آنان نشأت مي‌گيرد. در همه شئون و مناسبات اجتماعي، اعم از سياست و غير سياست، عدالت اين گونه شكل مي‌گيرد و معنا مي‌يابد.

در عصري كه ما امروزه در آن زندگي مي‌كنيم، به نظر مي‌رسد مقبول‌ترين نظريه،‌ نظريه ديگري باشد. اين نظريه مي‌گويد عدالت نه آن است و نه اين. عدالت نه هويت و طبيعتي دارد كه بايد كشف شود و نه توافق‌هاي ناشي از فشار نيازها و تمايلات و منافع است. عدالت در هويت خودش يك «امر اخلاقي است»، امر اخلاقي‌اي كه انسان‌ها خودشان آن را تعريف مي‌كنند، اما نه بر مبناي مقتضاي نيازها و تمايلاتشان، بلكه بر اساس درك و شعورشان از اخلاق در زندگي اجتماعي و با گفت‌وگوي آزاد. در اين‌‌جا مناسب مي‌بينم توضيح اين نظريه را از يكي از صاحب‌نظران علوم سياسي، دكتر حسين بشيريه نقل كنم، بدون آن كه خود بر آن چيزي بيفزايم. او مي‌نويسد:
«به نظر مي‌رسد عدالت اساساً مسأله‌اي اخلاقي است، عدالت مانند ديگر نهادهاي اجتماعي، نهادي است كه بايد وزن شود،‌ عدالت بايد ويژگي نهادهاي اجتماعي نيز باشد. وقتي نهادهاي اجتماعي، امكانات و توانمندي‌هاي خود را برحسب قواعد عادلانه توزيع مي‌كنند، عدالت برقرار مي‌شود. بنابراين عدالت، صفت نهادهاي اجتماعي است. مثلاً وقتي از عدالت سياسي بحث مي‌كنيم،‌ منظور آن است كه نهادهاي سياسي امكانات مربوط به منصب‌ها را برحسب قواعد عادلانه توزيع كنند. استبداد هم وضعي طبيعي است كه با محدودسازي قدرت سياسي از آن فراتر مي‌رويم. ايراد كلي نظريات قديمي و طبيعي عدالت اين است كه همگي فضيلت تك‌گفتاري دارند. يعني يك فيلسوف پيدا مي‌شود و مي‌گويد به نظر من معناي عدالت اين است، يك عده هم قبول مي‌كنند. حال آن‌كه عدالت به عنوان نهاد اخلاقي و اجتماعي بايد نهادي مقبول، يعني انديشيده شده باشد، ولي خود موكول به اين است كه ماهيت عمل عادلانه در توافق عمومي در هر عصر به دست آيد. توافق عمومي را مردم و متفكران يك جامعه به دست مي‌آورند. نه نظرات تك‌گفتاري فلسفي و طبيعي و نه حتي توافق همگان در گذشته درباره ماهيت عمل عادلانه، نمي‌تواند براي حال الزام‌آور باشد. حالا عده‌اي در گذشته توافق كرده بودند و گفته بودند اين عدالت است، اين توافق در حال الزام‌‌آور نمي‌شود. اگر نهاد اجتماعي،‌ عقلي و معقول است، پس بايد اين ويژگي يعني دانسته‌شدگي و توافق، در هر عصري تجديد شود. از اين رو سنت نمي‌تواند تكليف عدالت را روشن كند. اصلاً بحث اصلي دربارة ماهيت و محتواي عدالت نيست و حتي نمي‌تواند باشد. اين محتوا از عصري به عصر ديگر تحول مي‌يابد. عدالت سياسي در عصر دموكراسي، با عدالت سياسي در عصر بردگي تفاوت دارد. اديان نيز به شيوه‌اي تك‌گفتاري، نظريه‌اي براي محتواي عدالت داشته‌اند.
-->
{ اما چنانکه در انتهای همین نوشته ادعا می شود ادیان (در شکل نخستین و دست نخورده شان) نمی گفتند این عدالت است و باید به آن عمل کنید. بلک تنها به عدالت زمانه دعوت میکردند. اما اگرچه قرآن تلاش نمیکرده برای معنای عدالت تعریفی به مردم زمانه خود ارائه دهد اما در اجتماع احکامی وضع کرده است. آیا میتوان چنین تصور کرد که قرآن برای قانون مند کردن جامعه ی آن زمان تلاش کرده؟ قانونی بر پایه ی آنچه از عدل می فهمیدند که احتمالا آن روز ظالمانه تلقی نمیشده و تعدیل کننده جامعه ی به گمان امروز ما خشنِ آن روز اعراب بوده! مثلا به آنها میگفته اگر کسی از شما کشته شد بجای آن که دودمان خاندان طرف را به باد دهید همان مقدار تلافی کنید نه بیشتر از آن ... }
يعني يك متولي گفته كه معناي عدالت اين است و عده‌اي هم قبول كرده‌اند، اما مسأله عمده به هر حال در شكل رسيدن به قواعد عادلانه است، زيرا ذهن تك‌گفتار، خواه فلسفي،‌ خواه طبيعي و خواه ديني، الگويي پيشيني براي عدالت وضع مي‌كند كه به بنياد عدالت صدمه مي‌زند. وقتي فيلسوفي اين طور حرف مي‌زند، يا متولي‌اي مي‌گويد من عدالت را تعريف مي‌كنم و ما از آن تبعيت مي‌كنيم، به اين معناست كه براي عدالت معنايي از قبل معين كرده و مي‌گويد شما خواسته يا ناخواسته بايد بپذيريد. شرط اقل و اول عدالت اين است كه همگان در رسيدن به تعريف و معناي مشتركي از عدالت و قواعد عادلانه سهم داشته باشند. شركت همگان در برداشت مشتركي از عدالت، شرط اوليه عدالت است.»2

ب) معناي عدالت در قرآن چيست؟ آيا قرآن هم مثل ارسطو، افلاطون، كانت، هابز و... يك نظرية فلسفي در اين باب ارائه كرده است؟ در قرآن مجيد آيات متعددي وجود دارد كه مخاطبان را به مراعات عدالت دعوت مي‌كند. آياتي از اين قبيل: «در ميان خودتان به عدالت رفتار كنيد كه به تقوي نزديك‌تر است»؛3 «اگر در ميان مردم به قضاوت و داوري پرداختيد، بر اساس عدل قضاوت و داوري كنيد»؛4 «مبادا تعصب شما در برابر جمعيتي موجب شود كه در حق آن جمعيت با عدالت رفتار نكنيد»؛5 «اي آنان كه ايمان آورده‌ايد، هميشه به پا خواسته باشيد براي تأمين عدالت و قسط»؛6 «خدا پيامبران را فرستاد و‌ با آن‌‌ها كتاب و ميزان فرستاد تا مردم با عدالت زندگي كنند»7 و نظاير اين آيات. حال منظور از اين عدالت چيست؟ من اين نكته را سال‌ها قبل در كتاب نقدي بر قرائت رسمي از دين تحت عنوان گفتمان پيامبران، گفته‌ام كه پيامبران انسان‌ها را به «عدالت زمانه» دعوت كرده‌‌اند و نه چيزي بيش از آن. آن مطلب را در اين‌جا توضيح مي‌دهم. قرآن كتابي فلسفي نيست و نمي‌توان پرسيد معناي فلسفي عدالت در اين كتاب چيست. زبان قرآن در اين قبيل موضوعات، زبان توصيه‌هاي اخلاقي است، چنان توصيه‌اي كه خود، بر منطق روايتي و حكايتي اين متن استوار شده است.

خطاب اين كتاب به فلاسفه و علما نيست، بلكه با عموم مردم سخن مي‌گويد. وقتي اين كتاب مي‌گويد خدا به عدالت دعوت مي‌كند، منظور آن معني‌اي از عدالت است كه به هر دليل يا به هر علت، در طول روند اجتماعي و سياسي مردم، مفهومي اخلاقی از آن شكل گرفته و با زندگي ايشان درآميخته، مردم آن را دوست مي‌دارند و آنچه را با اين درك از عدالت همخواني ندارد، ظلم مي‌نامند و آن را طرد مي‌كنند. مردم در زندگي روزانه خود بر اثر علل و عوامل مختلف، تحولات اجتماعي و سياسي و تجربه‌هاي گوناگون زندگي، دركي اخلاقی از عدالت پيدا مي‌كنند و خواهان تحقق آن مي‌شوند. آنان در حالي كه نمي‌توانند دقيقاً تعريفي براي عدالت‌ بيان كنند،‌ مي‌توانند كارهاي معيني را عادلانه يا ظالمانه بنامند. وقتي قرآن مي‌گويد عدالت را مراعات كنيد، خطاب او به وجدان و احساس و تجربه عموم مردم است؛ قرآن مي‌گويد آنچه را عدالت محسوب مي‌كنيد، همان را جدي بگيريد. چنين نيست كه اين كتاب نظريه‌اي فلسفي درباره عدالت داده باشد. آنچه پيامبران از عموم مردم كه مخاطب آن‌ها هستند، مي‌خواهند، عمل به يك نظريه فلسفي نيست. مردم زمان پيامبر اكرم (ص) هم مثل مردم امروز بودند. مگر امروزه عموم مردم صريح قضاوت نمي‌كنند كه چه كاري ظالمانه است و عادلانه نيست. مردم با گوشت و پوست خود مي‌فهمند كه چه كاري عادلانه است و چه كاري ظالمانه. در عصر رسول خدا، مردم همين امور را مي‌فهميدند، منتهي متناسب با عصر خود، به اصطلاح «عدل زمانه» و «ظلم زمانه» را مي‌فهميدند.
.
.
لبته در اين‌جا يك پرسش مهم وجود دارد و آن، اين است كه چه عواملي دست به دست هم مي‌دهند تا درك و احساس خاصي از عدالت و مصاديق آن در وجدان و آگاهي اخلاقی مردم وارد شود؟ شكي نيست كه فرهنگ‌سازان، فيلسوفان و عالمان سياست نقش مهمي در اين باره دارند. آنان هستند كه آگاهي مردم را بالا مي‌برند تا كلاه سرشان نرود. با اين حال اگرچه فرهنگ‌سازان عدالت، كسان ديگري هستند،‌ اما احساس‌كنندگان و تجربه‌كنندگان عدالت، عموم‌ مردم هستند. پاسداران عدالت، عموم‌ مردم‌اند. قرآن عدالت را تعريف نكرده، بلكه پيگيري همان عدالتي را توصيه كرده كه مردم آن را عدالت مي‌دانند. البته قرآن در پاره‌اي موارد در فرهنگ‌سازي عدالت شركت كرده و مصاديق ويژه‌اي براي عدالت نشان داده، اما معناي اين كار تأسيس معناي عام و جامعي براي عدالت نيست. اين كارها تصحيحاتي است در همان معنايي از عدالت كه عامه مردم آن را وجدان و احساس مي‌كنند. اگر چنين باشد كه من مي‌فهمم، مي‌توانم بگويم عدالت مورد نظر قرآن داراي هويتي اخلاقي است. توضيح و تبيين عدالت و سازمان‌هاي اجتماعي و سياسي عادلانه و قضاوت و داوري عادلانه در هر عصر بايد معطوف به داوري‌هاي اخلاقي عمومي باشد.

پس مي‌توانم بگويم در قرآن اولاً عدالت يك امر اخلاقي به شمار آمده و نه يك امر فلسفي؛ ثانياً در اين توصيه‌ها عمل به همان اموري طلب شده كه در وجدان و احساس عموم مردم عادلانه به نظر مي‌رسند؛ ثالثاً اين وجدان و احساس در هر عصر با تأثير عوامل بسيار متعدد و به طور كلي تحت تأثير تحولات فرهنگي و تاريخي و اجتماعي شكل مي‌گيرد و محتواي ثابت و ابدي ندارد. قرآن مخاطبان خود را در تعيين مصداق‌هاي عدالت در هر عصر آزاد گذاشته است. اگر غير از اين بود، قرآن كريم بايد تعريفي مشخص از عدالت ارائه مي‌داد.

* گزیده متن منقح سخنراني در حسينية ارشاد، شب عاشورا 1387 ؛ منبع: مجله آئین، آذر و دی ماه 1388

پانوشت‌ها

1. منظور از اديان خدامحور، اديان توحيدي است كه با محوريت خدا شكل گرفته‌اند، چون ادياني هم وجود دارند كه با محوريت خدا شكل نگرفته‌اند.

2. بشيريه، حسين: فلسفه عدالت، مروري بر نظريه‌هاي عدالت از عهد باستان تا به امروز، طرح تحقيقاتي دانشگاه تهران، بهمن 1379.

3. مائده، آيه 8.

4. نساء، آيه 58.

5. مائده، آيه 8.

6. همان.

7. بقره، آيه 213.