۱۳۹۴ بهمن ۲۸, چهارشنبه

۱۳۹۴ بهمن ۲۵, یکشنبه

نازای آبستن






     هوای نوشتن دارم. از چه باید بنویسم؟! چه می‌توان نوشت در این درنگ مختصر؟! دو سه خط که می‌نویسم طاقتم طاق می‌شود.. با این چند سطر به آب نمی‌رسم. دلم می‌خواست شاعری بودم. چنگ می‌انداختم در گلوی نیستی. حلقومش را می‌دریدم و به هر زوری بود چیزی از آن بیرون می‌کشیدم.

گفتار در شکل پیش‌رفته و متأخر‌ آن حمل و نقلِ جریان فکر یا لااقل بخش عمده‌ای از آن را بر عهده دارد و قسمت عمده‌ای از دیدار و شنیدار و چشیدار و بو و تماس را شامل می‌شود. اگر این مسیرِ پیش‌رفته را باز پس رویم به آدمی می‌رسیم که از ساحت زبان بیرون جسته و به حلقوم نیستی هجوم می‌‌برد. گفتار از ذهنش پریده و عواطفش را با اصواتی نامفهوم صیحه می‌کشد.. آدمی که طعم و بو و منظره و صدا و لامسه را درک می‌کند اما کلمه‌ای برای بازگفتن‌شان نمی‌یابد. هیچ کلمه‌ای! ادراکِ سرریزکرده به صدایی بدل  می‌شود که هیچ معلوم نیست زجّه‌ی استیصال و عجز است یا شیهه‌‌ای سرشار از شور و سرخوشی.

در نظرگاهم مدام فردی را می‌بینم ایستاده در دشت یا کوهستانِ بی‌کران با صیحه‌ای از همین دست - بی‌زبان - و آوایی بی‌کلام که در هیاهوی دشت یا کوهستانِ پرباد گم می‌شود.

فرق این نوشته با شعر در این است که شعر آن را گزارش نمی‌کند. طنین صیحه‌ تا قلمروی زبان امتداد می‌باد و در ساحت زبان بازآفرینی می‌شود یا شاید هم نه، بی‌زبان آنقدر فریادِ جانکاه سر می‌دهد تا زبان خود به فریادش می‌رسد و جسمِ بی‌روح‌مانده را جانی دوباره در کالبدِ بی‌جان حلول کند.





...


Socrates said: Then must not existence be revealed to her in thought, if at all? l

Simmias said: Yes

 Socrates said: And thought is best when the mind is gathered into herself and none of these things trouble her-neither sounds nor sights nor pain nor any pleasure-when she has as little as possible to do with the body, and has no bodily sense or feeling, but is aspiring after being? l

Phaedo
 l