۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه

Lost in Translation


غار و غور کرد شکمم
عجیب و وحشتناک

گوش تیز کردم

سگی در دوردست به خود می پچید

۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه

از پشت



هواگیری

ای کاش میشد پیچ و مهرٔه‌های پشت آدم را باز ‌کرد، ستون فقرات را در ‌آورد، کمی با مهره‌ها ور رفت، دو تا فوت توش کرد، چنگی به ماهیچه‌ها ‌زد و بعد از کمی تر و تمیز کردن، دوباره همه را جا ‌زد.


۱۳۹۲ اسفند ۱۰, شنبه

فراسوی نیک و بد



     مدتی‌ست که غرق شده‌ام، در حنجرهٔ نصرت فتحعلی خان...  انگار نه انگار این یک زبان دیگر است. وهم برم داشته اردو بلدم!

    فکرش را نمی‌کردم بشود تا این حد از موسیقی لذت برد!

    قبل‌تر هم درخت در سایه دیگران و حتی همین نصرت بسیار قد کشیده بود و شاخ و برگ بسیار داشت. اما این دفعه چیزی می فهمم - وقتی نت‌ها را با دست‌هایش به آواز در می‌آورد - که قبلا نمی دانستم. نصرت نت‌ها را، هرچقدر هم احمقانه‌ و خنده‌دار،  نمی‌خواند، با دقت و جدیت توضیح می‌دهد.
خیال خام است که فکر کنم می توان این دریافت را توضیح دهم.  هنر را جز با زبان خو(د)ش نمی‌توان به سخن آورد.


بقول استاد


گفتار دلبرانه
کردار قاهرانه


* * *

مستند رادیو۴ در مورد نصرت‌فتحعلی‌خان