۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

ادب از که آموختی؟

     اینجا سرزمین هواهای شب مانده است و جوهایی که تا ابدالدهر - انگار لااقل - گرفته، و آدم­هایی که از ترس زمینگیر شدن، آرزوی بی­وزنی می کنند. اینجا سرزمین انسان‌هایست که مانده­ اند بین زمین و هوا، و در این درماندگی ترجیح می ­دهند بیشتر جوگیر بمانند تا زمین­گیر و بی‌‌لنگ‌درهوا.  
     قضای حاجت است غایت آمالشان، و به سوی توست الی ­الابد، انگشت اتهامشان!

چرا نمی شکنی؟
چرا به حرف نمی‌­آیی؟
چرا فریاد نمی زنی؟

بی تفاوت شدی؟!
رگ غیرتت خشک شده؟!

این که غصه ندارد. بیا تو هم مثل ما دستی به آب برسان و در هواخواهی پیرامونت به سخن بیا!

درست مثل ما!

به گفتگو بیا!

-         گفتگو؟!
بله، گفتگو! بیا صحبت کنیم!
همه چیز با گفتگو حل می شود.
-         هیچ می­دانی تروریست جماعت، آدمِ گفتگو نیست؟!
تروریست­های شهری روزها ساکت‌اند. از کوره در نمی روند و به طعنه­ های بی عملی سوپرمن ‌وار لبخند می زنند؛. لبخندی به پهنای همه ی هستی طرف..
چقدر هم آداب دان !  رعایت آداب کشت و کشتار هم فخر فروختن دارد؟! آن­ها هم در نهایت چاره ای ندارند جز تسلیم در برابر میز مذاکره. آنها یا می­ میرند یا تسلیم میزهای مذاکره می­شوند. افکار عمومی انتظار دارند! چطور می توانی در برابر کشته شدن پیر و جوانشان سکوت کنی؟!

-         ما روزها سکوت می‌کنیم. 

v     


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر