انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج
نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا
نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا
در هزارتوی روایت
وقتی گوش به موسیقی می دهم، گاهی حواسم پرتِ چیزی می شود که می توانم آن را با "به بیان در آمدن" یا "روایتگری" نام گذاری کنم. فکر کنم معمولاً ازین دریچه با هر اثری ارتباط برقرار می کنم. چرایش را سعی می کنم در خلال این خطوط پیدا کنم. این کنجکاوی گاهی اتفاق می افتد گاهی نمی افتد. روایتگری قوایش را تا حدودی هم از افعال گذشته می گیرد و تماماً در خلأ سیر نکند. بیانی که می گویم به هیج وجه منحصر در موسیقی باکلام نیست... (قوای (مکنده ی) ترغیب)
موقع شنیدن از خودم می پرسم آیا آنچه می شنوم چیزی را روایت می کند؟ آیا چیدمانی که از نت ها می شونم را باور می کنم؟ آیا "من" می توانم خودم را پشت این صداها روایت می کنم؟ آیا اصلاً روایتی دارم (در مقام شنونده یا سازنده) که بخواهم سوار آنها کنم؟! - روایتی که لابد به آنچه می شنوم هم کمابیش بخورد.. - یا روایت های دیگر را بالاجبار باید با شنیده همراه کنم - بی آنکه "من"ی در آنها حضور پیدا کرده باشد -؟! نمی شود که وقت صرف کنیم، گوش بدهیم ولی حال نکنیم! کلی پول خرج کرده ایم! - حالا انگار نه انگار طرف چیزهایی که شنیده را دارد بی کم و کاست به ما تحویل می دهد... - ...
روایت داریم که چیزی به عنوان روایتِ صرف وجود ندارد و کسی که حتی خودش هنوزنقشش را باور نکرده، کسی نمی تواند باور کند؛ کسی که حتی پیش خودش هم تمام قد نیست.. کسی که هنوز اعتماد به نفس لازم برای روایتگری را ندارد...
- از کجا معلوم ادا در نیاورد؟! از کجا معلوم تقلب نکند؟!
- الکی که نیست، شنونده ها روایت دارند! نمی توانند تن به هر ادا و اصولی که بسپارند...
اتفاق تلخ همینجا می افتد، مهم نیست شنونده ها چقدر روایت دارند وقتی قدرت بیان ندارند (وقتی روایت ندارند). وقتی شنونده ها بی روایت شوند گوش به راویان بی قصه می دهند... وقتی خودشان قصه داشته باشند آنها سوار هرچیزی نمی کنند. اول می سنجند و تا اعتماد نکنند قصه را سوار بر اثر نمی کنند.
بیان ام هنوز دقیق نیست. آدم را در دام کلام می اندازد. روایت منحضر در بیان نیست. بیان هم منحصر در کلمات نیست. اتفاقاً آواز معمولاً قسمت مهمی از بیانش را وقتی از کلام خارج می شود ادا می کند، وقتی ساز می شود؛ و همینطور ساز وقتی آواز می شود، مثل عبادی یا شهناز که به قول شجریان + آوازی ساز می زنند. بیان بدون استفاده از امکاناتِ در دسترس مجال بروز پیدا نمی کند.امکانات خام هستند و احتیاج به استخراج، پالایش و پردازش دارند. مثلاً امکانات حنجره ای که پرورش یافته یا امکاناتی که در یک سنت آوازی جمع شده باشد...
لینک زیر از نظر من واجد بیانی که می گویم هست، بیانگر است، از امکانات عدیده ای در راستای روایتش بهره خلاقانه بهره برداری می کند، در حد یک سر و صدای ذهنی باقی نمی ماند، از پس روایت خویش بر می آید و آن را به سر انجام می رساند. تمام قد است.
تار خوبی هم دارد!
حجاز (ابوعطا)
البته این مکتب آوازی گویا به علت امکانات بالایی که نیاز داشته، همین یک رهرو (پیشرو؟!) - یا حد اکثر دو - را بیشتر نداشته است - نمی دانم البته این حرف چقدر درست است خواندن در این مکتب یا آن مکتب احتیاج به استعداد شگفت و صدای بی نظیر دارد وقتی کسی در کهنسالی ( باورش سخت است البته ولی گفته اند صدسالگی) هنوز از پس آنها بر می آید. اتفاق تلخی ست به هر حال وقتی در پی انقراض، صیقل خوردن و سلبِ امکانی که در نتیجه اش صورت می گیرد کارها پاپیولار و شبیه هم می شوند و از تنوعشان کاسته می شود که معنا در تنوع است. اما خوشبختانه روایت اینجا متوقف نمی شود. طبیعت انتخاب های گوناگون دارد. از امکانات قبلی گرفته تا گام های جدید.. روایت پدیده ای منحصر به فرد یا حتی به جمع نیست. گیاهی ست که از دل سنگ راه می یابد. شانس حدوث همیشه وجود دارد. می توان خلاقیت به خرج داد و مثلا در گوشه ای فقط و فقط یک نت را متفاوت خواند.
به گردشی که اقبال روی مبتلا می کند دقت کنید:
قرایی (افشاری)
اگر اشتباه نکنم باید گوشه قرایی از آواز افشاری باشد. ممکن است البته بگوییم این گوشه را مثلا در مکتب تبریز اصولاً این طوری می خوانند و تفاوت، منشأش اینجا خواننده نیست. برای منی که معمولا آن را طور دیگری شنیده بودم و گوشم به روایت شجریانی از این گوشه عادت داشته است، انتظار همان گردش سابق ملودی را روی مبتلا وجود داشت. اما آنچه اینجا شنیدم کاملا متفاوت و آشنایی زدایانه است. اگر این تفاوت را بخواهیم تماماً پای یک مکتب آوازی متفاوت بنویسیم باز چیزی از آن به چشم من که به اصلطلاح بیرون از آنم کم نمی شود. کدام بیرون واقعاً؟! کدام درون؟! مکاتب و روایات در قامت افراد کوچک و بزرگ می شوند. هر پدیده ای تاریخ دارد. آواز افشاری خودش منسوب به ایل افشاری است و بسیاری نغماتش بعدن توسط این و آن اضافه و گردآوری شده .
(1. حفظ امکان (سنت) مثل مراقبت از بیمار است برای آنکه زخم بستر نگیرد که اگر چه خوب است اما افضل آن است که سنت را بتوان به کاری بست و از آن استفاده کرد. فرقش مثل این است که نگذاریم بمیرد و یا در او روحی بدمیم تا زندگی کند. بنویسم بعدن)
(2. فاصله ایمنی، بنویسم بعدن)
اینجا کلهر قصۀ شهرخاموش را تعریف می کند. می گوید آن را بعد از از بمباران حلبچه و غفلت بین المللی از آن حادثه نوشته و در سولویی که در قلب قطعه برای کمانجه گذاشته از فاصله ای استفاده می کند که در موسیقی آناتولی و بطور ویژه میان کردها متداول است، تا قطعه را کردی تر کند:
شهر خاموش
برای اینکه بگویم منظورم از روایتگری معنایی گسترده تر که است شاید در مقابلش فقط "هیچی" قرار می گیرد توجه خواننده را به تماشای ویدئوی زیر جلب می کنم. در این ویدئو اقبال فلسفۀ {!} گوشۀ زنگ شتر را پس از اجرا با ذکر مثال توضیح می دهد (بقیۀ گفتگو هم اگر حوصله داشتید بانمک است. آخرش هم آواز شگفتی در نهفت می خواند که اولین بار وقتی آن را شنیدم فکر کردم الان از بلندگوهای دستگاه ضبط صوت خون بیرون می زند .. ارتباط شعرش را البته درست درک نمی کنم.. شاید هم طنزی در شعرش هست که درک نمی کنم.. جالب است به هر حال... ):
جوهرۀ خلاقیت بین کودک و آدم بزرگ تفاوت چندانی ندارد. علیزاده در اواخر این فیلم چندبار به چنین چیزی اشاره می کند که با وجود استاد علیزاده بودن هنوز فرقی در خود الان و خود کودکی اش نمی بیند، هنوز همان احساسات و درونیات او را پیش می برند... آدم بزرگ اگر کاری کرده باشد امکانات بیشتری برای روایتگری و بیان خویش دارد. وگرنه هر دو یک حال را تجربه می کنند. فرق آدم بزرگ (اگر کار کرده باشد و درونیات را پی گرفته باشد..) در این است که تاب می آورد. کودک تاب نمی آورد. یعنی می آورد. شرحش مغز و زمان بیشتری می طلبد. هنرهمین تاب آوردن است.
دیلمان؟!
(1. حفظ امکان (سنت) مثل مراقبت از بیمار است برای آنکه زخم بستر نگیرد که اگر چه خوب است اما افضل آن است که سنت را بتوان به کاری بست و از آن استفاده کرد. فرقش مثل این است که نگذاریم بمیرد و یا در او روحی بدمیم تا زندگی کند. بنویسم بعدن)
(2. فاصله ایمنی، بنویسم بعدن)
* * *
اینجا کلهر قصۀ شهرخاموش را تعریف می کند. می گوید آن را بعد از از بمباران حلبچه و غفلت بین المللی از آن حادثه نوشته و در سولویی که در قلب قطعه برای کمانجه گذاشته از فاصله ای استفاده می کند که در موسیقی آناتولی و بطور ویژه میان کردها متداول است، تا قطعه را کردی تر کند:
شهر خاموش
منظور مسلماً این نیست که باید روایتی به این بزرگی - روایتی در ابعاد یک فاجعه - پشت سر قطعه باشد. اما یک چیزی - هرچند خیلی شخصی - باید باشد. تکرار مکررات بد است. این هیچی نبودن در درازمدت سم مهلکی می شود که نه می کشد و نه اجازۀ حیات می دهد...
توضیحاتِ کلهر در ابتدای ویدئو در مورد بداهه نوازی هم به نظرم جالب است.
توضیحاتِ کلهر در ابتدای ویدئو در مورد بداهه نوازی هم به نظرم جالب است.
این قطعه "Ascending Bird" هم توضیحات مختصر و مفیدی در سایت جاده ابریشم در مورد شکل گیری اش دارد (تنظیمش هم خیلی خوب است!):
Santur player Siamak Aghaei and violinist Colin Jacobsen arranged a traditional folk melody that was inspired by mythology. "Ascending Bird" tells the popular legend of a bird attempting to fly to the sun. After two failed attempts, the bird finally makes contact with the sun, losing its physical body in fire, and in this way achieving a metaphorical spiritual transcendence. Silk Road Ensemble and the Silk Road Project, Uploaded on Feb 14, 2012
رهاب، زنگ شتر، نهفت
جوهرۀ خلاقیت بین کودک و آدم بزرگ تفاوت چندانی ندارد. علیزاده در اواخر این فیلم چندبار به چنین چیزی اشاره می کند که با وجود استاد علیزاده بودن هنوز فرقی در خود الان و خود کودکی اش نمی بیند، هنوز همان احساسات و درونیات او را پیش می برند... آدم بزرگ اگر کاری کرده باشد امکانات بیشتری برای روایتگری و بیان خویش دارد. وگرنه هر دو یک حال را تجربه می کنند. فرق آدم بزرگ (اگر کار کرده باشد و درونیات را پی گرفته باشد..) در این است که تاب می آورد. کودک تاب نمی آورد. یعنی می آورد. شرحش مغز و زمان بیشتری می طلبد. هنرهمین تاب آوردن است.
* * *
بسطامی هم اینجا تحریر خوبی روی تاب می زند.
دیلمان؟!
استفاده کردم. چیزی برای اصل حرفت ندارم؛ فقط دو-سه تا حاشیه میگم.
پاسخحذفاین تکرار تو آواز رو هم قبلتر، البته گزیدهتر گفته بودی یکی دو بار؛ همون وقتا که از سدیف و همین اقبال اولین بار ازت شنیدم. این آقای جهاندار:
https://www.facebook.com/photo.php?v=561608780563359
از تفاوت ابوعطای گلپا میگه و میخونه، که یهکم دنبال حرف تو در تکرار آوازاس (صرفنظر از روایت داشتن یا نداشتن) که البته تو اون لحظه نسبتش میده به هوش و سلیقه گلپا؛ بماند.
یه ویدئوی دیگه هم داشت - که برش داشتن - و یه اشارهای میکرد به تکیه و ادای کلمات تو آواز ایرج؛ مثالش "کمند" (آوازش تو گلهای رنگارنگ 534) بود.
اتفاقا بسطامی هم که خواننده مولفی بود و متوقف نشد تو قالبهای غالب، یه آواز تو آلبوم "سکوتـ"ش داره که با این "زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت" شروع میشه. اون "رقص" رو خیلی خوب میخونه.
--
اون فاصله ایمنی رو هم پر کن
لینک جهاندار رو گوش کردم، ممنون
پاسخحذفسکوت رو گوش ندادم هنوز ولی میدم.. پیدا نکردم یعنی..
در مورد فاصله ایمنی دقیق یادم نیست متاسفانه الان ولی تهش همین رو می خواستم بگم که فاصله ی ایمنی {با یک اثر} رو باید حفظ کرد نه پر :)) مرسی از یادآوری.. زیادی انتزاعیه بهانه اش بیاد می نویسم.. موسیقی هم چه بسا اینجا بهانه ست..