در راه تهران - شیراز در اتوبوس نشسته بودم،
چند سطر نگاهم به کتابی بود که در دست داشتم و چند سطر مناظر اطراف را از دیده میگذراندم.
با
خود فکر کردم زمانی که ریشههای تمدنی - فارغ از عرض و طول ظواهرش - سست شود برای
در هم پیچیدن طومارش تنها یک لودر کافیست.
از
آن روز به بعد با این فکر دست به گریبانم که برای کسی که اساسیترین ریشهها
به زعمش سست شده ارادهی معطوف به رشد و تغییر چقدر میتواند اصالت داشته
باشد. ثمربخشی ارادۀ معطوف به تغییر را – پس از انجام تمامی محاسبات - در نهایت
شدت و ضعفِ امید به اثرگذاری یا به بیان عمیقتر باور به نیکفرجامی تعیین میکند.
امید
اگرچه میتواند با خرده ارادههای دستاندرکار در طول زمان در زمینهای پرورده شود
اما هیچگاه محصول دفعی اراده فرد نیست، بلکه
بیش از هر چیز دیگری در آن اثر میگذارد. پا به میدان گذاشتن بدون در دست داشتن سلاحی
که قدرت تعیین کننده داشته باشد (ابرسلاحِ امید) در بهترین حالت آدم را دچار پدیدۀ خودقهرمانپنداری
در تراژدیهای مندرآوردی میکند.
سوال اینجاست اکنون، که در روزگار سستریشه، اراده را باید از کجا آورد و کجا و چگونه به
کار بست؟ امید در کدام زمینهها هست و در کدام زمینهها نه؟ با ارادههای بیامید
چه باید کرد و همینطور با ارادههای چشم بسته بر امید چه باید کرد؟ ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر