۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

معنای دعا در قرآن



محمد مجتهدشبستری
«و اذا سئلك عبادی عنّی فانِّی قریبٌ اجیب دعوة الداع اذا دَعانِ فلیستجیبوا لی وَ لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون»
بقره/186
به مناسبت شب‌های قدر كه برای مسلمانان بیش از هر چیز با مفهوم دعا در ارتباط است، می‌خواهم درباره معنای دعا در قرآن صحبت كنم. در جامعه ما اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی موجب شده عده زیادی از نسل جوان از هر چه رنگ دین و خدا دارد، دلزده و مأیوس شوند، هر وقت یك سلسله بحث‌های سیاسی و اجتماعی از منظر دین مطرح می‌شود، تا حدودی با استقبال مواجه می‌شود، ولی وقتی درباره آن مسائل اصلی كه اركان اساسی ادیان بزرگ دنیاست، مانند مسأله خدا،‌ دعا، نیایش، استغفار و معنویات دیگر بحث می‌شود، با استقبال كمتری مواجه می‌شود. فكر می‌كنم علت چنین وضعی آن است كه این مفاهیم در جامعه ما به صورتی خشن و غیر قابل قبول مطرح می‌شوند و با تجربه‌هایی مخرب همراه شده‌اند. ما امروز نیاز شدید داریم از منظری دیگر به آن‌ها بپردازیم.
گاهی اوقات جامعه نیاز دارد خدا از آسمان به زمین آورده شود و گاهی نیاز دارد خدا از زمین به آسمان برده شود. معنای این سخن آن است كه هر وقت خدا خیلی در دور قرار گرفته باشد و مورد توجه نباشد، كسانی باید با احساس مسئولیت انسان‌ها را به خدا متوجه كنند، خدایی را كه مطرح نیست، مطرح ‌كنند. این امر را می‌توان چنین تعبیر كرد ‌كه خدا را از آسمان به زمین ‌آورند و خدایی را كه مورد غفلت است و انسان‌ها به آن توجهی ندارند، دوباره مطرح ‌كنند و توجه‌ها را به سوی آن جلب ‌كنند. اما در بعضی از جوامع خدا آن قدر همه جا پخش می‌شود كه مسأله خدا متبذل می‌شود. هر كسی دعوی ارتباط با خدا می‌كند و هر عمل واقعاً زشتی به نام خدا انجام می‌گیرد. از در و دیوار به نام خدا صد گونه صدا شنیده می‌شود، رسانه‌های عمومی همه این رنگ را به خود می‌گیرند، كوچه و خیابان این رنگ را به خود می‌گیرد. هر جا پا می‌گذاریم، می‌بینیم پرچم و شعاری دینی هست. رادیو را باز می‌كنیم، اول و آ‌خرش اسم خداست. اخبار را گوش می‌كنیم، اولش نام خدا و صلوات بر پیامبر است و آخرش همین طور. هر مجری در تلویزیون می‌خواهد بنشیند و خبر بگوید یا برنامه‌ای اجرا كند، ابتدا یك موعظه دینی می‌كند و بعد برنامه‌اش را شروع می‌كند. سخنانی كه تنها افراد خاصی می‌توانند آن را به صورت مؤثر بیان كنند در این رسانه‌ها از زبان هر كس شنیده می‌شود. اما از طرف دیگر گردانندگان اصلی این اوضاع و محافل و رسانه‌ها نه تنها به معنویت، زندگی روحانی، پاكی اخلاقی، امانتداری و وفای به عهد و پیمان و ‌راستگویی و محبت و شفقت توجه نمی‌کنند بلکه در سراسر جامعه دروغ و حشونت رواج می‌دهند. در چنین وضعیتی مسأله خدا یك مسأْله مبتذل می‌شود و دلزدگی ایجاد می‌كند. هركسی می‌خواهد از خدایی كه تبلیغ می‌شود، فرار كند و خدای قابل قبولی برای خود پیدا كند و یا این‌كه اصلاً خدا را رها كند و راحت شود. در چنین اوضاع و احوالی باید كار دیگری كرد. باید خدا را از زمین به آسمان برد، یعنی تعالی خدا را دوباره مطرح كرد. باید به این موضوع پرداخت كه مسأله خدا و معنویت چیزی نیست كه هر كسی و گروهی به نام آن و رنگ و لعاب آن هر چه خواست، بگوید و هر چه خواست، بكند. مسأْله خدا متعالی‌تر و مقدس‌تر از این است. باید توضیح داد كه قداست خدا این نیست كه همه جا فقط ظاهراً پر از نام خدا باشد و آیه قرآن نوشته شود، قداست خدا چیز دیگری است. قداست خدا این است كه انسانی كه روی زمین زندگی می‌كند و كارهای فسادآمیز می‌كند و موجود ناتمام و مضطری است، هر كاری كه می‌كند، چه دنیوی و چه اخروی، چه برای خود یا برای دیگران، همواره متوجه این آیه باشد كه «و ما قدرو الله حق قدره...» یعنی هیچ‌گاه انسان‌ها نتوانسته‌اند حق خدا را اداء كنند (انعام / 91). هیچ‌گاه آنچه درباره خدا گفته‌اند و می‌گوییم، مساوی خدا نیست و فقط تفسیری از خداست. هیچ‌گاه آنچه عمل می‌كنیم، تمام آنچه خدا گفته، نیست و همیشه گفته‌ها و اعمالی را كه به خدا مربوط می‌كنیم، یا ناصواب و یا ناتمام است و ساحت خدا از آن‌ها بری و منزه است و باید از آن‌ها استغفار كنیم. قداست خدا این است كه هیچ كس ادعای عصمت علمی و عملی نكند و خود را واجب ‌الاطّاعه نداند. احتمال خطا و اشتباه و گناه دهد و استغفار را در هیچ لحظه‌ای فراموش نكند.
ما امروز در جامعه خود باید خدا را به آسمان ببریم، یعنی «علوّ» او را به او بازگردانیم تا بتوانیم تشخیص دهیم در میان سخنانی كه به او نسبت می‌دهند، كدام سخن می‌تواند سخن او باشد و در میان اعمالی كه به نام او انجام می‌دهند، كدام عمل می‌تواند به نام او نوشته شود. تنها از این راه است كه حق و باطل از هم جدا می‌شود. در ارتباط با « علوّ خدا» دو مفهوم، بسیار عمده و اساسی‌اند، «دعا» و «استغفار». درباره استغفار در فرصت دیگری صحبت خواهم كرد. امشب درباره دعا صحبت می‌كنم.
{ آگوستینوس مدام به این مسئله بغرنج می­اندیشید که آیا انsان می­تواند با بکار بستن نیرو و ارده خود مستقل از اراده و خداوند نجات یابد یا خیر ... او بر این باور بود که دوزخیان و طردشدگان کسانی هستند که خداوند به نفع آن مداخله نمی­کند. {لابد کسانی که مداخله­ای از سوی خداوند را برنمیتافتند و چشمی به آن نداشتند و میلی به مداخله خداوند در امورشان ندارند یا نسبت به آن اکراه دارند.... نمی داانم..} }
ابتدا آیه‌ای را كه خواندم معنا می‌كنم و بعد به چند آیه كه در ارتباط با همین مفهوم است، می‌پردازم. سپس تعبیراتی را كه در این آیات به كار برده شده و ارتباط آن‌ها را با یكدیگر تحلیل می‌كنم تا از طریق این تحلیل به این مطلب برسم كه معنای دعا در قرآن چیست؟ در آیه 186 سوره بقره چنین آمده: «هرگاه از تو بپرسند بندگان من درباره من،‌ من به آن‌ها چنان نزدیك هستم كه هر كس مرا بخواند من همان وقت به او جواب می‌دهم. (حال كه این طور است) پس آن‌ها از صمیم دل و درون از من جواب بخواهند و به من ایمان ورزند تا از این طریق رشد پیدا كنند» (از طریق خواندن و جواب خواستن از من و پاسخ دادن من). مفهوم‌هایی در این‌ آیه وجود دارند: سؤال (مفهوم اول)، بندگان (‌مفهوم دوم)، ‌نزدیكی خدا به انسان (مفهوم سوم)، جواب خواستن از خدا (مفهوم چهارم)، جواب دادن خدا (مفهوم پنجم)، رشد (مفهوم ششم).
درباره حقیقت دعا چند آیه دیگر را هم مختصراً ‌می‌خوانم و به مفاهیم موجود در آن‌ها هم اشاره می‌كنم تا بعداً مجموعه این مفاهیم را كنار هم بگذارم و ارتباطشان را بیان كنم. «اُدعوا ربَّكم تضرعاً‌ و خفیه انَّه لا یحبّ المعتدین» (ای انسان‌ها بخوانید پرودگارتان را با تضرع و پنهانی، پروردگار شما كسانی را كه سركشی { آیا انسان تنها بواسطه فیض الهی است که می­تواند راهی به رهایی بجوید ؟! } می‌كنند (دعا نمی‌كنند) دوست نمی‌دارد) (اعراف/ 55). در این آیه مفهوم «تضرع» وجود دارد و آیه می‌گوید دعا از روی تضرع باشد، مفهوم «خفیه» وجود دارد، یعنی دعا پنهانی باشد.
«و قال ربُّكم ادعونی استجب لكم» (پروردگار شما گفته است مرا بخوانید كه به شما جواب خواهم داد) (غافر/60). مفهوم جواب دادن خدا در این آیه هم تكرار شده است. در آیه دیگری آمده «و ادعوه مخلصین له الدین...» (خدا را بخوانید به صورتی كه دین را برای او خالص می‌گردانید) (اعراف/ 29). این‌جا با مفهوم «اخلاص» (خالص گردانیدن) روبرو می‌شویم. آیه دیگری كه خواندن آن بسیار متداول است، این است: «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یكشف‌ السوء» (چه كسی پاسخ می‌دهد به انسان درمانده وقتی او خدا را می‌خواند، و چه كسی گرفتاری و درماندگی او را برطرف می‌كند؟) (نمل/ 62). در این آیه هم دو مفهوم «اضطرار» و «كشف‌سوء» وجود دارد.
از مفاهیمی كه در این آیات هست، تعدادی مربوط به {1.} دعاكننده و تعدادی مربوط به {2.}خداست. از آنچه به انسان مربوط می‌شود، یكی مفهوم سؤال {یک} است. در قرآن كریم مشتقات «دعا» در معانی مختلفی به كار برده شده‌اند، اما در آیه‌هایی كه خواندم، معنای دعا سؤال و استغاثه است. سؤال نه به معنای پرسش علمی یا فلسفی، بلكه به این معنا كه انسان پاسخی برای «چگونه زیستن»، «چگونه بودن» و «چگونه مردن» می‌طلبد. {فرق این دوتا چیه؟!} خلاصه این سؤال آن است كه انسان می‌گوید ای خدا كجایی؟ تنهایم، به دادم برس، راهی نشانم ده، از وحشت تنهایی و سرگردانی نجاتم ده. استغاثه هم چنین چیزی است، از ماده غوث {دو} است. یك نوع طلب از روی اضطرار است. {بسیاری هم مشکلشان با مقوله­ای مانند خدا همین است. نمی­خواهند خدا از سر ناچاری و بیچارگی و حقارت بخوانند. {اصلاً این صورتبندی چقدر معنا دار است؟! این افراد خدا را و نظام خدادار را چگونه تجربه می­کنند؟ چگونه می­شناسد؟!.. {یا شاید پرسش کلیدی همان است که اگوستینوس می گفت}}} این سؤال كار انسان است. مفهوم دوم تضرع است، یعنی التماس و اصرار. وقتی انسان خدا را می‌خواند، با تضرع بخواند نه با بی‌تفاوتی و خونسردی. مفهوم سوم كه به انسان مربوط است مفهوم خُفیه {سه} است. این خواندن را پنهانی یا در نهان خود انجام دهد. در خواندن خدا تظاهر نكند. دعا چیزی نیست كه سر هر كوی و برزن آن را بخوانند و داد بزنند و از تلویزیون پخش كنند، بلكه به خلوت و تنهایی و تمركز احتیاج دارد. مفهوم بعدی كه به انسان مربوط است، اخلاص {چهار} است. خواندن خدا باید با اخلاص انجام شود، یعنی صرفاً دعا باشد و خواندن، نه چیزی بیش از خواندن. یعنی نه برای چیزی و حاجتی خدا را خواندن، بلكه خود او را خواستن و خود او را خواندن و طلب كردن. مفهوم دیگری كه با انسان ارتباط دارد، اضطرار {پنج؟!} است. اضطرار یعنی درماندگی و ‌بیچارگی. مضطر در مقام دعا كسی است كه برای خود چاره‌ای نمی‌بیند و مطلقاً‌ درمانده است.
اما آنچه از مفاهیم یاد شده در آیات فوق به خدا مربوط است، یكی نزدیكی {} خدا به انسان است. در آیه دیگری هم آمده «نحن اقرب الیه من حبل‌الورید» (خدا از رگ گردن به انسان نزدیك‌تر است) (ق/ 16) كه تعبیر بسیار لطیفی است. مفهوم دیگری كه به خدا ارتباط دارد، رشد دادن وجود انسانی است. روند دعا یك تعامل دو طرفه میان انسان و خداست، انسان می‌خواند و خدا وجود انسان را رشد {} می‌دهد. در آیه دیگری گفته شده «قل ما یعبؤا بكم ربِّی لولا دعاكم» (اگر شما خدا را نخوانید، خدا به شما اعتنا نمی‌كند) (فرقان/77). مفهوم دیگری كه باز هم به خدا مربوط است، جواب دادن است. وقتی خدا خوانده شد، جواب می‌دهد. در بعضی از آیات تعبیر «اجیب» و در بعضی دیگر تعبیر «استجابت» خدا آمده است. در استجابت معنای بیشتری هست. یعنی من (خدا) هم دنبال این هستم كه به شما جواب دهم، جواب دادن به شما را طلب می‌كنم. كشف سوء نیز از مفاهیم مربوط به خداست. آن ناامیدی‌ها و بیچارگی‌ها و ابرهای تیره و تاری را كه به دور وجود انسان پیچیده شده برطرف كردن و انسان را به روشنایی و آرامش و کمال رساندن.
حال این سؤال مطرح است كه چه طور انسان دچار تضرع، سؤال، استغاثه و اضطرار می‌شود و چه هنگام با خود خلوت می‌كند تا در پنهانی كسی را بخواند. چه طور انسان درصدد برمی‌آید كه این خواندن را خالص بگرداند. ممكن است تصور كنیم این گرفتاری‌ها و مشكلات معمولی زندگی آدمی هستند كه چنین وضعیت‌هایی برای او پیش می‌آورند. آیا این درست است؟ این تصور با آنچه درباره دعا در قرآن آمده، نمی‌خواند. این‌كه هر وقت احتیاج پیدا كردی، دعا كنی، معنای اصلی دعا در قرآن نیست، چون در آیات متعددی از انسان خواسته شده همیشه خدا را بخواند، نه تنها زمانی كه مشكلی پیدا می‌كند. یعنی انسان از آن جهت كه انسان است و تا آن زمان كه عمر می‌كند، باید دعا كند، چه در گرفتاری باشد و چه نباشد. از یك سو از انسان خواسته شده همیشه اهل دعا باشد و از یك طرف هم خواسته شده آن گونه دعا كند كه اشاره كردم. اگر مجموع این مفاهیم را كنار هم بگذاریم، معنایش آن است كه انسان از آن نظر كه انسان است، اگر به وضعیت انسانی خود آگاه شود، هیچ وقت از تضرع دور نمی‌شود، از سؤال، استغاثه و اضطرار دور نمی‌شود، از روی آوری به خلوت و پنهان و اخلاص دور نمی‌شود. در معنی واژه «صلاه» هم كه یك فریضه دائمی است، گفته شده صلاه یعنی دعا. پس قرآن كریم دعا را عملی می‌داند كه انسان باید همیشه و با همان حالاتی كه گفتیم، به آن بپردازد.
اكنون با توجه به این مقدمات، معنای دعا در قرآن را چگونه بفهمیم؟ مطلب این است كه نگرانی و اضطرار، و سؤال و استغاثه،‌ و تضرع در زندگی، وضعیت‌هایی در زندگی انسان هستند كه انسان را همیشه همراهی می‌كنند، به شرط آن‌كه آدمی به آن‌ها توجه كند و از آن‌ها آگاه شود. شرح قضیه این است كه ما انسان‌ها دو گونه تجربه داریم كه ما را در یك دو راهی قرار می‌دهند كه تصمیم‌گیری و رها شدن از آن كار بسیار مشكلی است. ما انسان‌ها از آن نظر كه انسان هستیم، هر وقت آزادانه زندگی و فكر می‌كنیم و از مشغله‌هایمان فارغ می‌شویم، گذران بودن خود را تجربه می‌كنیم. ما موجوداتی هستیم هر لحظه تهدید شده به عدم *؛ این لحظه هستیم و لحظه دیگر نمی‌‌دانیم هستیم یا نه. ما موجوداتی گذران و تنها هستیم. هیچ چیزی در اختیار خودمان نیست. هیچ تضمینی برای خودمان نداریم. اما این تجربه تنها و گذران بودن در یك متن جاودانه صورت می‌پذیرد، مثل رودخانه‌ای كه آب همیشه در آن جریان دارد، اما بستر رودخانه ثابت است. ممكن است در طول صدها سال میلیون‌ها متر مكعب آب از رودخانه‌ای عبور كرده باشد، اما این آب‌ها از بستر ثابت رودخانه عبور كرده‌اند. ما انسان‌ها تجربه می‌كنیم كه گذران هستیم، اما در متنی جاودانه. یعنی همه می‌روند و یا می‌آیند، اما مثل این‌كه بستری وجود دارد كه همه در آن می‌روند و یا می‌آیند، پدر و مادر و برادر و خواهر و آشنایان در آن می‌روند و می‌آیند. كودكی، جوانی، ‌نوجوانی، سالخوردگی و پیری در آن بستر انجام می‌شود. نمی‌توان گفت هیچ چیز نمی‌ماند و عدم مطلق محقق می‌شود. ما این را تجربه می‌كنیم كه تمام این شدن‌ها در بستری انجام می‌گیرد كه جاودانه است. در قرآن آمده «كل من علیها فانٍ، و یبقی وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام» (همه هر آنچه در زمین است، فانی می‌شود، اما وجه پروردگار صاحب جلال و عزت تو باقی می‌ماند) (الرحمان/ 27 و 26). انسان مثلاً فكر می‌كند من می‌روم، ولی كره زمین می‌ماند و بعد فكر می‌كند زمین هم روزی می‌رود و بعد فكر می‌كند كه منظومه‌اش هم می‌رود. انسان دائماً‌ مرزهای موجود را می‌شكند و جلو می‌رود و گذران بودن را به همه چیز سرایت می‌دهد، ولی در نهایت نمی‌تواند از «عدم مطلق»، تصوری داشته باشد {الان باید ایستاد بحث کرد که اینکه ما تصویر روشنی (!) از عدم مطلق نداریم دلیل نمیشود که عدم مطلق وجود (!!) نداشته باشد (!؟؟!!) } و این آن‌ چیزی است كه در تجربه او باقی می‌ماند. هر كس در فرصت خلوتی به درون خود مراجعه كند، از این دو نوع تجربه در درون خودش آگاه می‌شود. چرا عده‌ای از انسان‌ها هیچ وقت نمی‌خواهند با خودشان تنها باشند؟ علتش آن است كه آگاهی به گذران بودن آن‌ها را اذیت می‌كند؛ تحمل این تجربه برایشان سخت است.
حال می‌گوییم اضطرار، ترس و نگرانی و سؤال انسان از آن‌جا ناشی می‌شود كه او این هر دو تجربه را با هم دارد. از یك سو تجربه گذران بودن را دارد و از سوی دیگر لذتی از جاودانگی را می‌چشد. این جاودانگی‌ای است كه گرچه از آن حظی می‌برد، ولی برایش حاصلی ندارد و فوراً از دستش می‌رود و او را تنها و درمانده بر جای می‌گذارد. این تجربه توأمان گذران بودن و جاودانگی، در درون انسان اضطرار و نگرانی ایجاد می‌كند. بیچارگی مطلق و بین­دینی كه انسان دارد، دقیقاً از همین جا سرچشمه می‌گیرد. ممكن است بسیاری از افراد بگویند ما اضطرار و اضطراب نداریم. بله، چون ما پناهگاه‌هایی برای خودمان درست كرده‌ایم، چنین فكری می‌كنیم، وقتی از این پناهگاه‌ها بیرون بیاییم، معلوم می‌شود در درون ما چه چیزهایی وجود دارد و چه خبرهایی هست.
روان‌شناسان و انسان‌شناسان معتقدند كسانی كه به این اضطرار آگاهی پیدا می‌كنند، سه راه در پیش دارند: {یک} نفی گذران بودن، نفی جاودانگی، پذیرفتن اضطرار و اضطراب خود و زندگی كردن با آن. یك عده پایان‌پذیری را نفی می‌كنند و یك عده جاودانگی را نفی می‌كنند. كسانی كه پایان پذیری را نفی می‌كنند، به {دو} جاودانه‌های دروغین پناه می‌برند. مثلاً یكی مال را جاودانه می‌سازد و به آن پناه می‌برد و از این طریق گذران بودن و تنهایی خود را می‌پوشاند تا آن را نبیند و احساس نكند. یكی شهرت،‌ دیگری علم، دیگری مقام و قدرت را و دیگری هنر را. هر كس به گونه‌ای در زیر این خیمه‌ها سكنی می‌گزیند و به خود القاء امنیت و جاودانگی می‌كند. این اشخاص به اشكال مختلف تجربه پایان‌پذیری و گذران بودن خود را نفی می‌كنند. {سه} اما عده‌ای دیگر آنچه را از تجربه جاودانگی به دست آورده‌اند، ولی در دست آن‌ها باقی نمانده آن را، نفی می‌كنند. آنها می‌گویند اصلاً جاودانه‌‌ای در كار نیست و ما درباره آن فریب خورده‌ایم. این ها كسانی هستند كه در یأس و تجربه پوچی غوطه می‌خورند و نهایتاً در خود فرو می‌روند و مثل آب راكد می‌شوند و بالأخره در زیر یوغ هستی از میان می‌روند. شما حتماً با كسانی برخورد داشته‌اید كه آن قدر منفی هستند كه همه چیز را نفی می‌كنند. این‌ها بدبین‌هایی هستند كه به راز جاودانگی پشت كرده‌اند و خود را از انس با آن محروم ساخته‌‌اند. دسته سوم كسانی‌اند كه همین وضعیت ناآرام و نوسان میان گذران بودن و تجربه جاودانگی و اضطراب ناشی آن را می‌پذیرند و اصلاً خود را همین سان می‌یابند و با خود كنار می‌آیند و آرام می‌گیرند، به شرط آن‌كه طوفان یك حادثه آن‌ها را متلاطم نسازد و توازن آن‌ها را بر هم نزند.
اما راه چهارمی هم هست كه بعضی از ادیان بزرگ دنیا آن را مطرح می‌كنند و آن این است كه آدمی سعی كند از طریق تهذیب دائمی نفس از هر چه او را احاطه كرده و محدود می‌كند و از طریق شكستن دیوارهای زندان وجودی‌اش (به قول مولانا) تجربه بستر جاودانه را در خود ماندگارتر كند و اتصال‌های بادوام‌تری با آن برقرار سازد. همان جاوادنگی كه بویی از آن به مشام جانش رسیده، اما نمی‌تواند آن را نگاه‌ دارد. در اصطلاح قرآن، دعا چنین تلاش و كوششی است. خواندن خدا در واقع همین است و به همین دلیل گفته شده بهترین وقت دعا، یك سوم آخر شب است، چون در ثلث آخر شب همه جا ساكت است؛ عواملی كه انسان را از تنهایی غافل می‌كنند در كار نیستند و آدم به خوبی می‌‌تواند تنهایی‌اش را احساس كند، فردانیت خودش را تجربه كند. انسان در این حالت كه پدر و مادر و فرزند و همسرش خوابیده‌اند {حالا اگر یک جایی بود یک خانواده ای مثلا که تعداد اعضایش زیاد بود و همه مصر بودند که در ثلث انتهایی شب خدا را در تنهایی خویش و بدور از بقیه بخوانند تکلیفشان چیست؟! آیا اینها (در صورتی کاملا افراطی) به نزدیکانشان با دید کسانی که مدام مخل فردانیتشان هستند نگاه نمی­کنند و در طول زمان عداوتی مخفی را ریشه نمی­دوانند؟! در نتیجه باید حد و حدود را همیشه نگه داشت و همه چیز را قدر و اندازه دانست. نه افراط در تعداد اعضای خانواده  در تفریط در تعاد دستشویی که صفهای طویل شبانه را در پی دارد !!}، می‌تواند درك كند كه تنهاست،‌ خودش است. با چنین وضعیتی، تضرع، استغاثه و سؤال آغاز می‌‌شود. ما نباید از تنهایی فرار كنیم، بلكه باید خودمان مقدمات تنها شدن را فراهم كنیم. نباید از تجربه اضطرار فرار كنیم، بلكه باید مقدمات شكل‌گیری این تجربه را فراهم كنیم. وقتی وجود پر از استغاثه شود، پر از سؤال و تجربه درماندگی و بیچارگی شود، این‌جاست كه سؤال از خدا شروع می‌شود، انسان در این وضعیت یك منجی می‌خواهد، كسی را می‌خواهد كه به دادش برسد، اگر این وضعیت كه آن را وضعیت اضطرار و اضطراب می‌نامم، به درستی تحقق پیدا كند، اجابت از سوی خدا شروع می‌شود. {چگونه موجودی بیرون از من {آیا خدا بیرون من است؟!{آن­هم منی که در دنیای مدرن بسیار فربه­تر و سرکش­تراز منِ گذشتگانش است. هست؟!}} می­تواند مرا از این همه گرفت­وگیر و اسارت که قسمت اعظم آن درونی است یا لااقل نمودی درونی دارد آزاد کند؟! خداوند چگونه می­تواند منجی اسارت­های سهمگین درون آدمی باشد مخصوصا آن هنگام که خدایی که به این و آن {به زور} عرضه می­کنیم قسمتی از همان اسارت­هاست، اگر نگوییم مقوم آن است. به قول گوینده خدا را باید به آسمان برد. تا آدم ها لااقل به هنگام گرفت­وگیرشان و حتی اضطرار و نفس­تنگی­شان رغبت کنند به دامن وی بگریزند و در او پناه جویند. یا مثل یک دوست ملاذ و ملجأی برای فحش دادن داشته باشند!  نه آن که مجبور باشند علاوه بر گیر و دارهای همیشگی ماندن و بودن، از سیمای عذاب­آور خدایی که برایشان ترسیم شده بگریزند و سعی کنند در چیزهایی غیر از او خود را آرام سازند. امروز بی­رویه، دم­دستی، بی­سلیقه، بیهوده، سودجویانه و بی­دلیل از موجودی به نام خدا {توسط عده­ای که بعید است چیزی یا حتی چیزکی ازو را دریافته باشند}، از او در ذهن عده­ای موجودی ساخته­اند که هرگز نمی­توان از او گریخت و دست آخر باید او را یا به ناچار پذیرفت یا نفی کرد. در حالی که می­توان او را وجودی دانست که بشود در وی گریخت.} جواب دادن خدا بر اساس آن چیزی كه از قرآن می‌فهمیم، این گونه شروع می‌شود كه اولاً تجربه تنهایی و فردیت و اضطرار و اضطراب انسان عمق پیدا می‌كند و انسان كاملاً و با تمام وجود به آن تن می‌‌دهد، سپس انسان به تدریج در آن وضعیت با پیرامون خود یعنی جهان احساس خویشاوندی ‌می‌كند و عضوی از جهان می‌‌شود و این همان است كه محققان عرفان از آن به تجربه اتحاد با هستی تعبیر كرده‌اند. وقتی شخص خود را عضوی و جزئی از جهان تجربه می‌كند، در این حال گویی جهان دریایی است كه او هم قطره‌ای یا موجی یا بخشی از این دریاست. از تنهایی رها شدن همین است و جواب خدا هم همین است. هر چه حالت دعا عمیق‌تر و طولانی‌تر شود، جهان فراخ‌تر و با عظمت‌تر و مواج‌تر و رازآمیزتر تجربه می‌شود و این تجربه همان تجربه خود خداست، در آن حد كه برای انسان ممكن است. این‌گونه است كه جواب دادن خدا همان ظهور خود خدا برای انسان است. در حد طاقت انسان. به ما گفته شده مقدمات دعا را فراهم كنید. كسی به خدمت یكی از ائمه علیهم‌السلام، ظاهراً امام چهارم رسید و گفت من هر چه می‌خواهم در آخر شب دعا كنم، حال دعا پیدا نمی‌كنم. ایشان در پاسخ فرمودند: «قیدك ذنوبك»، یعنی گناهان تو زنجیرهایی به دست و پای تو بسته‌اند كه حتی آخر شب هم كه بلند می‌شوی و می‌خواهی تنها باشی، از دست و پای تو باز نمی‌شوند. یعنی این نمی‌شود كه آدم در طول روز هر جور كه خواست، زندگی كند و بعد آخر شب بلند شود و دعا كند. من مكرر با این پرسش مواجه می‌شوم كه افرادی علاقه‌شان به عبادت و نیایش سلب شده است و می‌گویند حال آن را پیدا نمی‌كنیم. به آن‌ها همیشه عرض می‌كنم آدم نمی‌تواند هر جور كه خواست زندگی كند و بعد نماز و دعای با حال داشته باشد، این شدنی نیست. بنیانگذارن ادیان این مسائل را در یك مجموعه مطرح كرده‌اند. آن‌ها نگفته‌اند كه آدم می‌تواند هر كاری بكند و بعد دعا كند و نماز بخواند و این‌ها وسیله تهذیب نفس او شود. اگر در قرآن آمده «ان الصلاه تنهی عن الفحشا و المنكر» (نماز از فحشاء و منكر باز می‌دارد) (عنكبوت/ 45). ‌حرف درستی گفته شده، به شرط این‌كه مقدمات روانی دعا و نماز فراهم شده باشد.
می‌گویند ما نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم و با این‌كه می‌گویند این‌ها معنویت ایجاد می‌كند، ما هیچ معنویتی نمی‌بینیم و هیچ اثری در ما برجا نمی‌‌ماند. بنابراین ما می‌رویم سراغ تكنیك‌هایی كه مثلا در ادیان توحیدی نیست، ولی معنویت ایجاد می‌كند، مثلاً مدیتیشن می‌كنیم. البته مدیتیشن تكنیك خوبی برای آرامش است و باید از آن استفاده كرد، اما باید با این مسأله هم مواجه شد كه چرا دعاها و عبادات ما آرامش نمی‌دهند. من كه این مطلب را عرض می‌كنم، بیانم، بیان تكلیف نیست. نمی‌خواهم بگویم كه تكلیف است كه نماز بخوانند و تكلیف است كه روزه بگیرند، قصد من بیان مطلب دیگری است و آن این است كه بنیانگذاران ادیان كه به دعا (عبادت، ‌ستایش، نماز و ...) دعوت كرده‌اند، حرفشان این بوده كه انسان در درجه اول باید یك زندگی سالم اخلاقی داشته باشد و آن‌گاه دعا كند و نماز بخواند. در این زندگی سالم اخلاقی خیلی چیزها وجود دارد؛ حلال، حرام،‌ خوب، بد، ادای امانت،‌ وفای به عهد،‌ اجتناب از گناه (گناهان اصلی تقریباً در تمام ادیان بزرگ دنیا مثل هم هستند) خدمت و محبت به انسان‌ها و... . دعا و نماز وقتی دعا و نماز می‌شود و خدا آن را اجابت می‌كند كه در یك زندگی سالم اخلاقی شكل گرفته باشد.
بزرگان ادیان تاكید كرده‌اند كه اگر ما یك زندگی سالم و اخلاقی و یك روح سبكبال داشته باشیم، آن وقت «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنكر» محقق می‌شود. قلب نماز، خشوع و خضوع است،‌ وقتی انسان این مقدمات خضوع و خشوع را آماده نمی‌كند و به نماز می‌ایستد، چه انتظاری می‌تواند از نماز داشته باشد؟ انسان باید در درون یك سیستم اخلاقی زندگی كند تا بتواند دعای واقعی كند،‌ نماز واقعی بخواند،‌ روزه واقعی بگیرد و ... .
پس دعا باید از عمق وجود انسان مضطر و تنها برخیزد، آن هم با محتوای سؤال و استغاثه،‌ همراه با تضرع و اخلاص. تجربه نشان داده است كه اگر این دعا محقق شود، مستجاب می‌شود؛ معنای استجابت آن است كه خدا در درون آدمی و در جهان (به صورت انفسی و آفاقی) به تجربه دعا كننده در می‌آید. جواب خدا خود خداست. افسوس كه این معنای بلند مانند سایر معانی بلند معنوی در جامعه ما مبتذل شده است. آری در چنین شرایطی است كه خدا را باید از زمین به آسمان برد و او را از دست بندگانش نجات داد تا تعالی او درد انسان‌های دردمند را دوا كند.
سخنرانی در شب 19 ماه رمضان سال 1386 در حسینیه ارشاد

۴ نظر:

  1. *

    Idiom Definitions for 'Cold feet' :

    - timidity that prevents the continuation of a course of action;
    "I was going to tell him but I got cold feet"

    - If you get cold feet about something, you lose the courage to do it.

    - Cold feet is a term used to characterize apprehension or doubt strong enough to prevent a planned course of action.

    this idiom can be used for most crucial occasions of life such as wedding, ...

    پاسخحذف
  2. جامعه فعلی از نقطه نظر مذهبی در حال تغییراتی است.
    گذار !
    به کجایش اما چندان معلوم نیست ..

    قسمتی از افرادی که در بافت سنتی شیعه تربیت شده اند آنچه را که بهشان عرضه شده بود را نپذیرفتند. در تلقی سنتی و نسبتاً غالب شیعه ائمه واسطگان بلامنازع فیض اند و رستگار شدن انسان بدون حضور انان امکانپذیر نیست.

    قسمتی از افراد این تلقی را درست نمیابند و چنین ساختاری را در دینشان نمی پسندند و آن را نسبت به ائمه غلو آمیز میابند. و سعی میکنند ساختار فهم خود را از دین با نگاه جدیدشان سامان دهند، با تجدید نظر در مورد نقش اشخاصی با عنوان واسطگان اجتناب ناپذیر (یا عملا اجتناب ناپذیر) فیض!

    اما این تجدید نظر (این تمرد) هزینه هایی هم برای شخص در پی دارد که باید خود شخصاً بپردازد . ویران ککردن قسمتی از سیستم باورهایش به دست خودش !
    فرد میگوید که میخواهد بدون حضور در جنین نظامی رستگار شود. خودش تنهایی !
    بی نیاز از آن نظام اعتقادی رایج !
    فرد برای آن که بتواند در برابر آن سیستم قد علم کند و از بین نرود (و بتواند آن نیازهای اعتقادی که صادقانه مدنظر دارد را دستور ذهن و روح خود قرار دهد) باید بی نیازی را در خود تقویت کند . چرا که توسل جستن آنچنانی را دیگر با معنا نمیابد.
    اما
    برای آنکه در آن جبهه پیروز شود سلاحش تنها همان بی نیازی است.
    اما این اصرار بر بی نیازی چندان بی هزینه و بی حرف و حدیث و هم نخواهد بود....
    (خسته میباشم)
    (خسته نباشم)
    ادامه:
    این اصرار به بی نیازی در اصل چیز خوبی هم شاید باشد، اصرار به بی نیازی به غیرخدا!
    اما آفاتی هم ممکن است داشته باشد
    مثلا ممکن است بر اثر دوری از آن رشته (رشته واسطگان اجباری فیض و سعادت) از خدایی هم که تا پیش از این سرسلسله آن رشته واسطگان بود احساس بی نیازی کند و اضطراری چنان که در متن گفته شد را در خودش نیابد !
    اما چاره چیست
    اگر واقعا می اندیشد
    که آن نظام واسطگان که پیشتر بدان معتقد بوه نظامی خدا پسند نبوده پس خدای آن نظام هم حتما همان خدای واسطگان اجتناب ناپذیر پیشین بوده خدایی برساخته بشر، نه خدای یکتا!
    اگر واقعا چنین است از آن خدای برساخته نیز باید به سمت خدای یکتا عبور کرد!
    همانطور پیامبران نیز خدایان برساخته دست بشر به خاک می افکندند و از خدای یگانه و یکتا سخن می گفتند
    !

    پاسخحذف
  3. خداوند موجودی نیست که اسنان بخواهد با کمک یا بدون کمکش رستگار شود ! خداوند واسطه فیض نیست !
    نباید او را مدام با بزرگان و قدیسان مشابه سازی کرد! او خود فیض است !
    همچنانکه گیاه نمی تواند از نور سر بپیچد و خودش تنهایی رشد کند و یا اب نخورد و بر خود ببالید ...

    پاسخحذف
  4. خدایی که بتوان تسلیمش شد
    و به او اسلام آورد

    پاسخحذف