۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

...



   و هر انسانى را طائره ای در گلو گذاشتیم که در روزی به آواز درخواهد آمد. تو آن نغمه را امروز بخوان که همانت کفایت است. آن كس که ره یافت برای خود یافت، و آن كس که بيراه رفت او را به حال خود وا گذاشت. هیچ کس بار دیگری را به دوش نمی کشد  که  ما تا چیزی در گوشَت نخوانیم، کسی را در رنج نمی افکنیم.




آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
خنیاگرِ غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است.

               ای کاش عشق را
               زبانِ سخن بود

هزار کاکُلی شاد
                    در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.

               عشق را
               ای کاش زبانِ سخن بود

...
احمد شاملو


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر