۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

نانِ شب


Dedicated to Morez

نایت لایف و نان سنگک
- - - 



    چند سال پیش، موقعی که محمد هنوز خانه اش نزدیک ما بود - 83 یا 84 شاید ، دو سه باری شبانه با هم رفتیم قدم زدیم. از این دو سه شب، یک شب­ش روشن و واضح در خاطرم مانده. شبی نه چندان خاص که به او زنگ زدم و گفتم بریم یه دوری بزنیم، گفت بریم. ساعت حدود دوازده نیمه شب بود. ده دقیقه در نور ماشین ها و تیرهای چراغ برق پیاده رفتم و به چهارراه اسدی رسیدم. محمد با سر و روی اصلاح نکرده و دمپایی آن طرف خیابان ایستاده بود. انگار در حیاط خانه شان ایستاده است. داشت نون روغنی گاز می زد. ماه رمضان بود و شهر، در تاریکی شب نیز روشن و زنده بود. تقریباً یادم هست که چه چیزهایی به هم گفتیم. حرف هایمان علی رغم کوتاه و کم حاشیه بودن شان، بزرگ و برجسته بود. آن موقع زندگی هایمان تازه داشت ورق می خورد و در خلسه ای ناخواسته فرو می رفت. بگذریم. چیزی که باعث شد آن شب با همه ی چراغ ها و نورهایش در حافظه ام ادامه حیات دهد چیز دیگری بود. چند سال بعد از آن  قحطیِ برق شد. مثلاً یک­مرتبه می­دیدی یک بزرگ­راه عریض و طویل هیچ چراغ روشنی ندارد. ظلمات محض است. یادم است یک شب وقتی داشتم در خیابانی که بالکل برق نداشت، رانندگی می­کردم چراغ های ماشین را خاموش کردم تا عمق تاریکی را به چشم ببینم. خیابان بین ساختمان های بی نور محصور بود. چراغ را که خاموش کردم گفتم نه ... باورم نمی شد ... هیچ چیز پیدا نبود!  

      در سال های بعد، بیشتر از هر چیزی همین بی برقی های گاه و بی گاه بود که باعث شد آن شب در ذهنم هنوز روشن و پرنور بماند. حتی ماه های رمضان بعدی هم مثل آن سال، شب هایش پر نور نبود. ماه رمضان افتاده بود در فصلِ گرم سال و دیگر شب هایش نور سابق را نداشت. قطعی برق بیشتر هم شده بود. آنقدر که بعضی شبها انگار روی شهر خاک مرده می پاشیدند.  

      آن شب را بیشتر از هر چیز بخاطر نورها و آدم هایش بخاطر دارم.

     چند هفته پیش، دوباره یاد آن شب افتادم. حوالی ساعت دوازده شب رفتم نان سنگک بخرم. پیشتر به چشمم خورده بود که کنار جوی آبِ خیابان شریعتی یک سنگکی هست که تا نیمه شب پخت می کند. نانوایی خلوت بود - البته الان شبها هم صف دارد. وقتی سنگک به دست از آنجا دور شدم و در آرامشِ شب صدای آب جو را شنیدم، دوباره یاد آن شب افتادم. یادِ قیافۀ ولنگ و وازِ محمد و قدم زدن آن شب ...

      چقدر اباطیل که نشنیدیم. آنقدر که معلوم نیست بواسطه ی کدام ولخرجی سر و صدایشان هنوز هم به گوش می رسد. توهم توطئه آنقدر زیاد بوده که به الآن و اکنون و اینجا و شهر و خیابانش نیز بسنده نکرده و خود را در طول تاریخ بسط داده و منتشر کرده و پهنه ی بزرگ و بی در و پیکرِ تاریخ را بدون توجه به اینکه آدم ها، آن جا و آن موقع چه در سرشان می گذشته، دنبال آیات اروتیک و نشانه های شیطانی گشته است و از قرابتی که بین نمادهای برساخته ی انسانِ آن دوران - با تمام مقتضیات ذهنی اش - و طبیعتِ پیرامونش پیدا کرده، ارتباط با ماورا را نتیجه گرفته است. مثلاً گفته که انسان آن روز با خدا یا شیطان ارتباطی عینی داشته و از او دستور می گرفته است. در حالیکه او احتمالاً فهمش از آنها را نماد می کرده و آن را می ساخته و می پرداخته است. نمادهایی که یحتمل تا همین امروز هم در دنیای ما ریشه دوانیده اند.

به سخن دیگر، چگونگی کار گرفتن از چیزها توسط انسان را باید در عملکرد خودِ جهان جست. نخستین فن آوران بدوی، درست به همین دلیل، خیال می کردند خدایان صنعتگرند و مهارت خویشتن را نازل از آسمان می دانستند و عملیات فنی خود را شکل سرعت یافتۀ فرایندهای طبیعی می شمردند. برای نمونه کسانی که نخست فلز استخراج می کردند، کار خود را تقلیدی از فرایند بوجود آمدن طبیعی در زهدانِ زمین می انگاشتند، و در حقیقت کوره های ذوب فلز قدیمی آفریقا هنوز به شکل زهدان است.

دریای ایمان، دان کیوپیت. ترجمۀ حسن کامشاد. طرح نو 1376. فصل دوم: جهان مکانیکی.

    چند شب پیش، باز به همان نانوایی رفته بودم.  خریدن شبانۀ نان سنگک احتمالا چیزی است که قبلا تجربه اش نکرده اید. مردم با صورت های گشاده و خیال هایی که لااقل به نظر آسوده می آید، شبانه می آیند نان بخرند. می ایستم داخل نانوایی و  چشم می دوزم به شاطر که پاروی بلند و سنگین اش را در تنور جلو عقب می کند تا  سنگ ها خوب زیر و رو شوند، و  به  جهان مکانیکی ِ  دان کیوپیت  فکر می کنم.


       چندتا نان بگیرم؟! آنقدر بگیرم که تا ماه رمضان نان داشته باشیم یا باز هم بیایم؟! اصلاً فیریزرمان اینقدر جا دارد؟! اگر خواستیم بربری بخوریم چه ؟! واقعاً می شود برای چیزی این همه هزینه در سطح کلان شده باشد اما هیچ ارادۀ مشخص و مسئولی برای تحقق اش پیگیر نبوده باشد؟! آیا انسان اگر اراده ای نیافت نباید برای فهم بهتر، اراده ای نمادین را بدان تحمیل کند؟! پس این همه سی دی را چه کسی منتشر کرده؟! ... برای بقیه هم نان بگیرم!؟ ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر