Dedicated to Yeahlee
The weak can never forgive
Forgiveness is the attribute of the strong
Forgiveness is the attribute of the strong
Mohandas Karamchand Gandhi
نقاشی مصطفی چمران |
سورت کثرت
سه شبانه روز است که باران میبارد. از چهارشنبه تا الان، همینطور دست و روی درختان را شسته و خیابان برق انداخته و چراغانی کرده...
از سر شب همینطور کلافه ام. جسمم امروز کار چندانی انجام نداده ولی به طرز عجیب و غریبی انگار رمقش کشیده شده و به هیچ وجه نمی توانم روی چیزی تمرکز کنم. فکر می کنم مغزم مشغول انجام فعالیتی سنگین و طاقت فرسا شده اما مطلقاً به من نمی گوید چه در سرش است.
اگر دلت میخواهد سر از کارش در بیاوری چه چیزی بهتر از یک شب بارانی؟! ابر و باد و مه و صفحه کلید، و باران این انگشتان، همه در کارند تا کاشف به عمل آید و در نمایی باران خورده و طوفان گرفته، زیر فلاش های پیاپی آسمان، تکه سفالی چند هزار ساله که مربوط است به انقراض فلان گونه یا انحطاط فلان تمدن سالخورده یا انحراف فلان سرسلسله، را از زیر خاک بیرون بکشد و آن را همچون جام ژول ریمه* بالای سر ببرد. و در میان چکاچک عکاسان و خبرنگاران، چشم های گرسنه باز همینطور بر و بر نگاهش کنند. همان بهتر که خودت ببری زودتر آبش کنی برود. بگذار در دست دیگران تکثیر شود. وگرنه حتماً کسی آن وسط پیدا می شود و تکه ی طلا را به یغما می برد. می خواهی نگهش داری که چه؟! ببخشش! تجربه میگوید نباید زیاد گیر داد. باید بخشید. می خواهی از حق و حقوق پایمال شده ات بگویی؟! کیست امروز که محق نیست؟! - یا شاید منظرۀ بارانی اغواگر است؟ منظره کی اغواگر نیست؟! اینجا اغوا گر نباشد، چهار قدم آنطرف هست. اینجا آفتاب شود، آن نیمکره باز شب است...از سر شب همینطور کلافه ام. جسمم امروز کار چندانی انجام نداده ولی به طرز عجیب و غریبی انگار رمقش کشیده شده و به هیچ وجه نمی توانم روی چیزی تمرکز کنم. فکر می کنم مغزم مشغول انجام فعالیتی سنگین و طاقت فرسا شده اما مطلقاً به من نمی گوید چه در سرش است.
از حقت می گذری یا نه؟!
نه نه ... بهتر است مشغول چیزِ دیگری شوم، تا این که بخواهم تیشه به جان این زبان بستۀ دم درکشیده بیاندازم. دلش نمیخواهد با تو حرف بزند! زور که نیست. خدا هم حرف نمیزند - خیلی مردی او را به حرف بیاور! شاید به مدد بزرگنماییهای چند صد هزار باره - دهانم باز - توانستی مچ بدبختی را در حال لگد زدن به ماتحت الکترونها بگیری! خب؟! کجا میخواهی ببری بنده ی خدا را؟! تحویل که میخواهی بدهی؟!
خودشان کم با هم حرف دارند آدمها که مدام گریبان دیگران را میگیرند؟! چه مرگشان است که مدام میخواهند حقیقتِ امر را بازجویانه از دل سنگ بیرون بکشند؟! مگر چه چیزی کم است؟! مگر ما چه کم داریم؟!
نه نه ... بهتر است مشغول چیزِ دیگری شوم، تا این که بخواهم تیشه به جان این زبان بستۀ دم درکشیده بیاندازم. دلش نمیخواهد با تو حرف بزند! زور که نیست. خدا هم حرف نمیزند - خیلی مردی او را به حرف بیاور! شاید به مدد بزرگنماییهای چند صد هزار باره - دهانم باز - توانستی مچ بدبختی را در حال لگد زدن به ماتحت الکترونها بگیری! خب؟! کجا میخواهی ببری بنده ی خدا را؟! تحویل که میخواهی بدهی؟!
خودشان کم با هم حرف دارند آدمها که مدام گریبان دیگران را میگیرند؟! چه مرگشان است که مدام میخواهند حقیقتِ امر را بازجویانه از دل سنگ بیرون بکشند؟! مگر چه چیزی کم است؟! مگر ما چه کم داریم؟!
ما تو را خیر کثیر بخشیدیم
پس پروردگارت را نماز بگذار
و قربانی کن
چرا که بدخواه تو همان است که چیزی برای خویش باقی نمیگذارد
همان که ابتر و بیتبار است
فردا مگر روز خدا نیست؟ چه اصراری است که همین الان – قبل از اینکه بخوابی - سر از سکوت کائنات در بیاوری؟! تو یکی که خداوکیلی زمان کم نداری.. برو با خیال راحت سرت را به بالین بگذار. بریدن یا نبریدن چاقو با تو نیست. ابراهیم نه ابتر بود نه عقیم. فرزندش وقتی بدنیا آمد که موهایش همرنگ دندانهایش سفید بود - نمیدانم اصلاً مو و دندانی برایش مانده بوده یا از فرط سالخوردگی همه شان ریخته بوده - آنچه پیداست او به هیچ وجه عقیم نبود. شیرۀ جانش آنچنان نیرومند و عظیم بود که بزرگترین ادیان تاریخ هنوز هم که هنوز است رنگ و بوی او را دارند؛ چنان زیاد که از خودش در زمینی غیر ذی زرع فرزندی کاشت و خداوند آن را قبلهگاه مسلمین قرار داد؛ و بیشتر و بیشتر و بسیار بیشتر از آن، ماحصل آن همه اعجاز و نیایش را، هنوز بذری بار نداده، به قربانگاه بُرد... درخت را هر چه بزنی – هرچه – باز رشد میکند. باز بار میدهد. باز بذل و بخشش می کند. امتحانش نکن. زبان بسته از پا در میآید. باور نداری باران که بند آمد خراشی به ساقه اش بده و جان چسبنده و لغزانش را در دست هایت ببین.
6 آبان 1390
رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا
لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ
وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ﴿ابراهيم:
٣٧﴾
اولین جام که در
مسابقات جام جهانی
فوتبال از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ به برنده اهداء می شد
جام
"ژول ریمه" (Jules rimet) نام داشت که نام رئیس فدراسیون جهانی فوتبال پس از جنگ جهانی
دوم بود. (ژول ریمه،
حقوقدان اهل فرانسه و انریک بوئرو که یک
دیپلمات اوروگوئه ای بود، بنیان گذاران
مسابقات جام جهانی فوتبال هستند) این یک جام "سیار" بود و به امانت نزد
کشور برنده تا مسابقات بعدی می ماند. در آن دوران قانون چنین بود که هر کشوری سه
بار این جام را تصاحب کند می تواند آنرا برای همیشه نزد خود نگه دارد.
در دوران جنگ جهانی دوم
جام در ایتالیا بود و معاون رئیس فیفا، "اوتورینو باراسی" آنرا در یک جعبه کفش در زیر تختخواب خود مخفی کرده بود. برزیل جام را در سال ۱۹۶۶ به روال عادی پس از
چهار سال به فیفا بازگرداند. این جام در همین سال و قبل از شروع بازیها، بخشی از
نمایشگاه "فوتبال در دنیای تمبر" بود که در "وستمینستر سنترهال" لندن برگذار شده بود. در روز
۲۰ مارس ۱۹۶۶ برابر ۲۹ اسفند ۱۳۴۴ خورشیدی، زمانی که در
قسمت دیگری از ساختمان نمایشگاه مراسم عبادت برگزار شده بود، ربوده شد. اما یک
هفته بعد سگی ضمن بازی در باغچه جلوی خانه ای آنرا پیدا کرد. جام ژول ریمه پس از
مسابقات ۱۹۷۰ برای همیشه به برزیل رفت ولی در دسامبر سال ۱۹۸۳ دوباره و این بار از
ویترین فدراسیون فوتبال برزیل به سرقت رفت. در تحقیقات پلیس معلوم شد که دزدان جام را ذوب کرده اند. به این
خاطر فدراسیون برزیل بدل جام را نزد یک شرکت آلمانی در شهر "هانائو" نزدیک فرانکفورت سفارش داد که اکنون در
برزیل نگهداری می شود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر