" شاید تصور معنویت بعنوان یک مذهب خصوصی
همانقدر مشکل باشد که زبان خصوصی در فلسفه ویتگنشتاین " *
اوایل که بچه ها میگفتند بیا دعای برنامه مان را تو بخوان سر باز میزدم. میگفتم بابا من که این کاره نیستم. تا حالا جایی به چیزی نخوندم اون صورت. میگفتند به اون صورتت قسم بیا. کسی را نداریم. گفتم آخه من حرفه ای نیستم. هیچ کدوم از این جملاتی که مداحها وسط دعاهاشون میگن من اصلاً از بیخ بلد نیستم. مردم دوست دارن یه آدم سن وسال دار بیاد براشون دعا بخونه، نه یه بچه ی بیست ساله. من کلی سوتی هم ممکنه بدم! گفتند این حرفا چیه میزنی؟! کمرو که نیستی ماشالله! صداتم خوبه. حالا حرفه ای نیستی که نیستی. اصلاً مردم غیرحرفه ایها رو بیشتر دوست دارن. بهانه ی دیگه ای اگه نداری همین ماه رمضون بیا جوشن کبیر بخون.
ولی خب اینها بهانه نبود. اوایل سوتی کم نمیدادم. الان هم اگر حواسم جمع و جور نباشد سوتی هایم زیاد است. سعی میکردم به لحن و آهنگم خیلی دقت کنم و کمتر در آهنگهای معمول مداحی بخوانم. طوری بخوانم که یکنواخت نباشد و مستمعین را خسته نکنم. خیلی علاقه مند بودم دعا را در بیات ترک شروع کنم و یکجوری ببرمش در افشاری. خلاصه طوری باشد که خیلی تکراری نباشد. البته معمولا نمیشد! اغلب درسیکل بسته ای از نتها گیر میکردم و تغییر گام به ندرت صورت میگرفت. اما کم کم این دقتهای تکنیکی خاطر خودم را اندکی آزرد. احساس کردم قرار نیست من بنشینم بالای مجلس، مدام با صدایم بازی کنم و هی قشنگ و قشنگ تر بخوانم. پس قرار است چه کار کنم؟! اصلا آیا آن دعاهایی که میخوانم در آن لحظه زبان حال خودم است؟! اصلا دست جمعی نیایش کردن چقدر معنی میدهد؟! آیا هرکسی نباید خودش دعایی را بخواند که از عمق جان خودش بر میخیزد؟! ... و کلی مسئله ی پایه ایِ دیگر. بعداز هجوم این سوالها، مجبور شدم مثل بسیاری از هم نسلانم فارغ از آنکه سنت و فرهنگم چه بوده و چه نبوده، بنشینم و تک و تنها به این سوالها فکر کنم. این چون و چراها آنقدر زیاد بود که حتی گاهی اوقات وسط دعا خواندن هم گریبانم را میگرفت و حواسم را پرت میکرد. تنها کاری که در آن مواقع از دستم بر میآمد این بود که آب و تابِ بیش از حد ندهم و کاری نکنم که صدا از کنترلم خارج شود. سرم را بیندازم پایین و زمزمه کنان دعا را به پایان برم تا بعداً دوباره رشته ی مسائل و مصائبم را از سر بگیرم.
* * *
پنجشنبه شبی بود که بعد از خواندن دعای کمیل از حسینیه خارج شدم. لی لی کنان مشغول کفش پوشیدن بودن بودم که خانمی نزدیک شد و سلام کرد. ایستادم و سلامش را پاسخ دادم. چشم هایی تودار و سیمایی آرام و رنجدیده داشت. هم سن و سال مادرم شاید. گفت "دعا رو خیلی قشنگ میخونید. صدای آسمونی ای دارید." مات و مبهوت ماندم. علیرغم همه حاضرجوابی همیشگی ام هیچ چیز نتوانستم بگویم. بزحمت فقط کلمه ای به نشانه تشکر ادا کردم. خشکم زد. انگار او در صدایم چیزی شنیده بود که خودم از شنیدنش عاجز بودم. حس کردم بعد از مدتها توانسته ام کمی خودخواهی ام را فراموش کنم. کلمات خودشان راه را پیدا کرده بودند چرا که آنها دیریست پیامبرانِ معنی اند. احساس کردم من تنها امانتدار این کلماتم و قرار نیست خودم آنها را مدام از نو بازتولید کنم و از اعماق جان بخوانم. مگر بچه ای که به دنیا می آید کلماتش همگی از عمق جانش میتراوند؟! او هم کلمات را از مواجهه ی جامعه خویش می آموزد و بکار می بندد. اما اگر کسی آن مواجهه را نپسندید و بر آنها خط بطلان کشید نیز نباید آنها را یکسره از خود براند. کلمات از آنِ اوهستند، جزء لاینفک او، ریشه دارتر از آن چه می اندیشد! آنها تن به میل هرنوع مواجهه ای نمیدهند و حتی درمقابل بسیاری خواندنها و خوانشهای همه گیر و غالبِ زمانه شان می ایستند و تا پرچم دار روشنی و نور باشند.
فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
پس آدم کلماتی از پروردگارش فرا گرفت و بر او بازگشت که همانا او توبهپذیرِ مهربان است.
بقرة 37
* احمدصدری، معنویت و پاکدینی روشنفکرانه؛ بدیلهائی برای دین !؟، قسمت دوم
آوازه خوان نه، آواز. چلچراغ، 1 شهریور 88 ، شماره 400 ، ص 16
پاسخحذفبچه با کلمات دیگران شروع میکند، اما به تدریج، توان استقلال و تشکیل شخصیت و یافتن خود را با یافتن کلمات و خلق عبارات و آفریدن تعابیر خود می یابد.
پاسخحذفکلمات را باید آموخت -چه از جامعه، چه از منشا روشنی و نور- اما شیوه توبه خاص هر کس است؛ اوست که از کلمات غیرشخصی، شیوه شخصی و فردی بازگشت خود را باز می یابد و می آفریند.
بله بله ...
پاسخحذفکلمات راهی غیر از این برای آدم نمیگذارند و تا ابد پرچمدار آزادی و آزادگی (روشنی و نور) می مانند.