اگر نیمی از آب استخر با سرنگی غولپیکر از وجود آن خارج شود چه میشود؟
۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه
۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه
۱۳۹۳ آذر ۲۲, شنبه
۱۳۹۳ مهر ۲۲, سهشنبه
۱۳۹۳ مهر ۱۲, شنبه
۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه
The Meaning Realm
گفتی که به دیدار همی خواهم رفت
رفتی و ندیدی که دگر دیدن نیست
سایه
automatically
It is true that we may generalize the idea of a network in several ways. There is a branch of mathematics known in the trade as matroid theory which, for example, includes networks under its umbrella. When problems of matroid are solved, they automatically have consequences in the theory of networks. This does not mean, however, the study of the networks has been genuinely superseded. To explain with a more common analogy, we all know that any ordinary counting number, such as 6, can be represented by a fraction, 6/1. We have a very good understanding of fractions, but that does not mean that the theory allows to solve all important problems about whole numbers. Placing a question in a wider setting does not automatically argument your comprehension of it. Indeed it might be a misguided distraction that will not help at all
رفتی و ندیدی که دگر دیدن نیست
سایه
automatically
It is true that we may generalize the idea of a network in several ways. There is a branch of mathematics known in the trade as matroid theory which, for example, includes networks under its umbrella. When problems of matroid are solved, they automatically have consequences in the theory of networks. This does not mean, however, the study of the networks has been genuinely superseded. To explain with a more common analogy, we all know that any ordinary counting number, such as 6, can be represented by a fraction, 6/1. We have a very good understanding of fractions, but that does not mean that the theory allows to solve all important problems about whole numbers. Placing a question in a wider setting does not automatically argument your comprehension of it. Indeed it might be a misguided distraction that will not help at all
+ Peter Higgins; Nets, Puzzles and Postmen OUP 2009
۱۳۹۳ مهر ۱, سهشنبه
۱۳۹۳ شهریور ۲۸, جمعه
۱۳۹۳ شهریور ۱۸, سهشنبه
۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه
۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه
۱۳۹۳ تیر ۲۱, شنبه
۱۳۹۳ تیر ۱۰, سهشنبه
Thought Proportions
WIRED: How much of Newton(25 December 1642 – 20 March 1727)’s writing has survived?I
Dry: A huge amount. There’s roughly 10 million words - enough to fill up roughly 150 novel-length books - that Newton left. Around half of the writing is religious, and there are about 1 million words on alchemical material, most of which is copies of other people’s stuff. There are about 1 million words related to his work as Master of the Mint. And then roughly 3 million related to science and math.
* The Newton Papers: The Strange and True Odyssey of Isaac Newton’s Manuscripts. Interview with the author Sarah Dry
کدام واقعیت؟!
dedicated to chanteh
...
اقرأ
۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه
۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه
۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه
۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه
از هوش تا عقل
To Mulla-Sadra
...
هرساله در مهمترین رویداد آموزشی کشور جوانان ما براساس اندوخته های علمی و استعدادهای تحصیلی شان رتبه بندی می شوند. سپس تعدادی از باهوش ترین هایشان به دانشگاه های علوم پزشکی راه می یابند. پس از سالها کوشش برترین هایشان به عضویت هیات های علمی این دانشگاه ها در می آیند و از میان آنان، قاعدتا، برخی از لایق ترین ها به ریاست بیمارستان های آموزشی می رسند. آن وقت می گویند یادش بخیر روزهایی که ما ۲۰ می گرفتیم و این (مرحوم) مرتضی ممیز ۱۴ می شد. حالا برای ما شده است پدر گرافیک ایران.
خودمان هم چندان بی هنر نیستیم. بیار آن کاغذ و مداد را تا برای بیمارستان آرمی بزنم که در تاریخ هنر ثبت شود. اگر وقت کردید بفرمایید آلبومی از این آثار هنری برایتان تهیه کنند، ببینید آیا می شود به آنها نگاه کرد؟ در کشوری که در جهان گرافیک حرف برای گفتن دارد آیا سزاوار است که نشانه بیمارستان طالقانی یا سینا این شکلی باشد؟ مواظب باشید شما مرتکب چنین خطاهایی نشوید.
۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه
۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه
اجماع نقیضین
ویرم گرفته در این خلسۀ بعد از امتحان، چیزکی اینجا بنویسم. چندبار نوشتم و خط زدم. میدانم چه نمیخواهم بنویسم. این را از آنجا که چندبار نوشتم و پاک کردم می دانم: کورمال و تجربی! چه میخواهم بنویسماش را هم از قضا میدانم! می دانم که لطفی ندارد از آنچه می دانم حرف بزنم. سهم نمیدانم محفوظ و محترم است. میخواهم راجع به تناقضهای زاینده حرف بزنم، دربارۀ سوراخهای زبان! برای حرف زدن باید کلمات را معنی کرد. می خواهم بگویم چطور باید در میانهٔ این میخواهم و نمیخواهم سکوت کرد و سخن گفت و سکنی گزید. می خواهم از معناهای بی نام ...
۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سهشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۲۷, چهارشنبه
قانون اعداد بزرگ
بیدلیل نبوده در شبشمارگیِ اعداد حرفی از یک و دو و سه و چهار و پنج نیست، بلکه صحبت چهل بوده و هست، یا بزرگِ اعداد که هفت است
۱۰ اوریل ۲۰۱۴
۱۳۹۳ فروردین ۲۰, چهارشنبه
مبتلا
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج
نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا
نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا
در هزارتوی روایت
وقتی گوش به موسیقی می دهم، گاهی حواسم پرتِ چیزی می شود که می توانم آن را با "به بیان در آمدن" یا "روایتگری" نام گذاری کنم. فکر کنم معمولاً ازین دریچه با هر اثری ارتباط برقرار می کنم. چرایش را سعی می کنم در خلال این خطوط پیدا کنم. این کنجکاوی گاهی اتفاق می افتد گاهی نمی افتد. روایتگری قوایش را تا حدودی هم از افعال گذشته می گیرد و تماماً در خلأ سیر نکند. بیانی که می گویم به هیج وجه منحصر در موسیقی باکلام نیست... (قوای (مکنده ی) ترغیب)
موقع شنیدن از خودم می پرسم آیا آنچه می شنوم چیزی را روایت می کند؟ آیا چیدمانی که از نت ها می شونم را باور می کنم؟ آیا "من" می توانم خودم را پشت این صداها روایت می کنم؟ آیا اصلاً روایتی دارم (در مقام شنونده یا سازنده) که بخواهم سوار آنها کنم؟! - روایتی که لابد به آنچه می شنوم هم کمابیش بخورد.. - یا روایت های دیگر را بالاجبار باید با شنیده همراه کنم - بی آنکه "من"ی در آنها حضور پیدا کرده باشد -؟! نمی شود که وقت صرف کنیم، گوش بدهیم ولی حال نکنیم! کلی پول خرج کرده ایم! - حالا انگار نه انگار طرف چیزهایی که شنیده را دارد بی کم و کاست به ما تحویل می دهد... - ...
روایت داریم که چیزی به عنوان روایتِ صرف وجود ندارد و کسی که حتی خودش هنوزنقشش را باور نکرده، کسی نمی تواند باور کند؛ کسی که حتی پیش خودش هم تمام قد نیست.. کسی که هنوز اعتماد به نفس لازم برای روایتگری را ندارد...
- از کجا معلوم ادا در نیاورد؟! از کجا معلوم تقلب نکند؟!
- الکی که نیست، شنونده ها روایت دارند! نمی توانند تن به هر ادا و اصولی که بسپارند...
اتفاق تلخ همینجا می افتد، مهم نیست شنونده ها چقدر روایت دارند وقتی قدرت بیان ندارند (وقتی روایت ندارند). وقتی شنونده ها بی روایت شوند گوش به راویان بی قصه می دهند... وقتی خودشان قصه داشته باشند آنها سوار هرچیزی نمی کنند. اول می سنجند و تا اعتماد نکنند قصه را سوار بر اثر نمی کنند.
بیان ام هنوز دقیق نیست. آدم را در دام کلام می اندازد. روایت منحضر در بیان نیست. بیان هم منحصر در کلمات نیست. اتفاقاً آواز معمولاً قسمت مهمی از بیانش را وقتی از کلام خارج می شود ادا می کند، وقتی ساز می شود؛ و همینطور ساز وقتی آواز می شود، مثل عبادی یا شهناز که به قول شجریان + آوازی ساز می زنند. بیان بدون استفاده از امکاناتِ در دسترس مجال بروز پیدا نمی کند.امکانات خام هستند و احتیاج به استخراج، پالایش و پردازش دارند. مثلاً امکانات حنجره ای که پرورش یافته یا امکاناتی که در یک سنت آوازی جمع شده باشد...
لینک زیر از نظر من واجد بیانی که می گویم هست، بیانگر است، از امکانات عدیده ای در راستای روایتش بهره خلاقانه بهره برداری می کند، در حد یک سر و صدای ذهنی باقی نمی ماند، از پس روایت خویش بر می آید و آن را به سر انجام می رساند. تمام قد است.
تار خوبی هم دارد!
حجاز (ابوعطا)
البته این مکتب آوازی گویا به علت امکانات بالایی که نیاز داشته، همین یک رهرو (پیشرو؟!) - یا حد اکثر دو - را بیشتر نداشته است - نمی دانم البته این حرف چقدر درست است خواندن در این مکتب یا آن مکتب احتیاج به استعداد شگفت و صدای بی نظیر دارد وقتی کسی در کهنسالی ( باورش سخت است البته ولی گفته اند صدسالگی) هنوز از پس آنها بر می آید. اتفاق تلخی ست به هر حال وقتی در پی انقراض، صیقل خوردن و سلبِ امکانی که در نتیجه اش صورت می گیرد کارها پاپیولار و شبیه هم می شوند و از تنوعشان کاسته می شود که معنا در تنوع است. اما خوشبختانه روایت اینجا متوقف نمی شود. طبیعت انتخاب های گوناگون دارد. از امکانات قبلی گرفته تا گام های جدید.. روایت پدیده ای منحصر به فرد یا حتی به جمع نیست. گیاهی ست که از دل سنگ راه می یابد. شانس حدوث همیشه وجود دارد. می توان خلاقیت به خرج داد و مثلا در گوشه ای فقط و فقط یک نت را متفاوت خواند.
به گردشی که اقبال روی مبتلا می کند دقت کنید:
قرایی (افشاری)
اگر اشتباه نکنم باید گوشه قرایی از آواز افشاری باشد. ممکن است البته بگوییم این گوشه را مثلا در مکتب تبریز اصولاً این طوری می خوانند و تفاوت، منشأش اینجا خواننده نیست. برای منی که معمولا آن را طور دیگری شنیده بودم و گوشم به روایت شجریانی از این گوشه عادت داشته است، انتظار همان گردش سابق ملودی را روی مبتلا وجود داشت. اما آنچه اینجا شنیدم کاملا متفاوت و آشنایی زدایانه است. اگر این تفاوت را بخواهیم تماماً پای یک مکتب آوازی متفاوت بنویسیم باز چیزی از آن به چشم من که به اصلطلاح بیرون از آنم کم نمی شود. کدام بیرون واقعاً؟! کدام درون؟! مکاتب و روایات در قامت افراد کوچک و بزرگ می شوند. هر پدیده ای تاریخ دارد. آواز افشاری خودش منسوب به ایل افشاری است و بسیاری نغماتش بعدن توسط این و آن اضافه و گردآوری شده .
(1. حفظ امکان (سنت) مثل مراقبت از بیمار است برای آنکه زخم بستر نگیرد که اگر چه خوب است اما افضل آن است که سنت را بتوان به کاری بست و از آن استفاده کرد. فرقش مثل این است که نگذاریم بمیرد و یا در او روحی بدمیم تا زندگی کند. بنویسم بعدن)
(2. فاصله ایمنی، بنویسم بعدن)
اینجا کلهر قصۀ شهرخاموش را تعریف می کند. می گوید آن را بعد از از بمباران حلبچه و غفلت بین المللی از آن حادثه نوشته و در سولویی که در قلب قطعه برای کمانجه گذاشته از فاصله ای استفاده می کند که در موسیقی آناتولی و بطور ویژه میان کردها متداول است، تا قطعه را کردی تر کند:
شهر خاموش
برای اینکه بگویم منظورم از روایتگری معنایی گسترده تر که است شاید در مقابلش فقط "هیچی" قرار می گیرد توجه خواننده را به تماشای ویدئوی زیر جلب می کنم. در این ویدئو اقبال فلسفۀ {!} گوشۀ زنگ شتر را پس از اجرا با ذکر مثال توضیح می دهد (بقیۀ گفتگو هم اگر حوصله داشتید بانمک است. آخرش هم آواز شگفتی در نهفت می خواند که اولین بار وقتی آن را شنیدم فکر کردم الان از بلندگوهای دستگاه ضبط صوت خون بیرون می زند .. ارتباط شعرش را البته درست درک نمی کنم.. شاید هم طنزی در شعرش هست که درک نمی کنم.. جالب است به هر حال... ):
جوهرۀ خلاقیت بین کودک و آدم بزرگ تفاوت چندانی ندارد. علیزاده در اواخر این فیلم چندبار به چنین چیزی اشاره می کند که با وجود استاد علیزاده بودن هنوز فرقی در خود الان و خود کودکی اش نمی بیند، هنوز همان احساسات و درونیات او را پیش می برند... آدم بزرگ اگر کاری کرده باشد امکانات بیشتری برای روایتگری و بیان خویش دارد. وگرنه هر دو یک حال را تجربه می کنند. فرق آدم بزرگ (اگر کار کرده باشد و درونیات را پی گرفته باشد..) در این است که تاب می آورد. کودک تاب نمی آورد. یعنی می آورد. شرحش مغز و زمان بیشتری می طلبد. هنرهمین تاب آوردن است.
دیلمان؟!
(1. حفظ امکان (سنت) مثل مراقبت از بیمار است برای آنکه زخم بستر نگیرد که اگر چه خوب است اما افضل آن است که سنت را بتوان به کاری بست و از آن استفاده کرد. فرقش مثل این است که نگذاریم بمیرد و یا در او روحی بدمیم تا زندگی کند. بنویسم بعدن)
(2. فاصله ایمنی، بنویسم بعدن)
* * *
اینجا کلهر قصۀ شهرخاموش را تعریف می کند. می گوید آن را بعد از از بمباران حلبچه و غفلت بین المللی از آن حادثه نوشته و در سولویی که در قلب قطعه برای کمانجه گذاشته از فاصله ای استفاده می کند که در موسیقی آناتولی و بطور ویژه میان کردها متداول است، تا قطعه را کردی تر کند:
شهر خاموش
منظور مسلماً این نیست که باید روایتی به این بزرگی - روایتی در ابعاد یک فاجعه - پشت سر قطعه باشد. اما یک چیزی - هرچند خیلی شخصی - باید باشد. تکرار مکررات بد است. این هیچی نبودن در درازمدت سم مهلکی می شود که نه می کشد و نه اجازۀ حیات می دهد...
توضیحاتِ کلهر در ابتدای ویدئو در مورد بداهه نوازی هم به نظرم جالب است.
توضیحاتِ کلهر در ابتدای ویدئو در مورد بداهه نوازی هم به نظرم جالب است.
این قطعه "Ascending Bird" هم توضیحات مختصر و مفیدی در سایت جاده ابریشم در مورد شکل گیری اش دارد (تنظیمش هم خیلی خوب است!):
Santur player Siamak Aghaei and violinist Colin Jacobsen arranged a traditional folk melody that was inspired by mythology. "Ascending Bird" tells the popular legend of a bird attempting to fly to the sun. After two failed attempts, the bird finally makes contact with the sun, losing its physical body in fire, and in this way achieving a metaphorical spiritual transcendence. Silk Road Ensemble and the Silk Road Project, Uploaded on Feb 14, 2012
رهاب، زنگ شتر، نهفت
جوهرۀ خلاقیت بین کودک و آدم بزرگ تفاوت چندانی ندارد. علیزاده در اواخر این فیلم چندبار به چنین چیزی اشاره می کند که با وجود استاد علیزاده بودن هنوز فرقی در خود الان و خود کودکی اش نمی بیند، هنوز همان احساسات و درونیات او را پیش می برند... آدم بزرگ اگر کاری کرده باشد امکانات بیشتری برای روایتگری و بیان خویش دارد. وگرنه هر دو یک حال را تجربه می کنند. فرق آدم بزرگ (اگر کار کرده باشد و درونیات را پی گرفته باشد..) در این است که تاب می آورد. کودک تاب نمی آورد. یعنی می آورد. شرحش مغز و زمان بیشتری می طلبد. هنرهمین تاب آوردن است.
* * *
بسطامی هم اینجا تحریر خوبی روی تاب می زند.
دیلمان؟!
۱۳۹۳ فروردین ۱۴, پنجشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۱۲, سهشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه
از پشت
هواگیری
ای کاش میشد پیچ و مهرٔههای پشت آدم را باز کرد، ستون فقرات را در آورد، کمی با مهرهها ور رفت، دو تا فوت توش کرد، چنگی به ماهیچهها زد و بعد از کمی تر و تمیز کردن، دوباره همه را جا زد.۱۳۹۲ اسفند ۱۰, شنبه
فراسوی نیک و بد
مدتیست که غرق شدهام، در حنجرهٔ نصرت فتحعلی خان... انگار نه انگار این یک زبان دیگر است. وهم برم داشته اردو بلدم!
فکرش را نمیکردم بشود تا این حد از موسیقی لذت برد!
قبلتر هم درخت در سایه دیگران و حتی همین نصرت بسیار قد کشیده بود و شاخ و برگ بسیار داشت. اما این دفعه چیزی می فهمم - وقتی نتها را با دستهایش به آواز در میآورد - که قبلا نمی دانستم. نصرت نتها را، هرچقدر هم احمقانه و خندهدار، نمیخواند، با دقت و جدیت توضیح میدهد.
قبلتر هم درخت در سایه دیگران و حتی همین نصرت بسیار قد کشیده بود و شاخ و برگ بسیار داشت. اما این دفعه چیزی می فهمم - وقتی نتها را با دستهایش به آواز در میآورد - که قبلا نمی دانستم. نصرت نتها را، هرچقدر هم احمقانه و خندهدار، نمیخواند، با دقت و جدیت توضیح میدهد.
خیال خام است که فکر کنم می توان این دریافت را توضیح دهم. هنر را جز با زبان خو(د)ش نمیتوان به سخن آورد.
بقول استاد
گفتار دلبرانه
کردار قاهرانه
* * *
مستند رادیو۴ در مورد نصرتفتحعلیخان
۱۳۹۲ اسفند ۶, سهشنبه
۱۳۹۲ بهمن ۱, سهشنبه
۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه
خاموشان
خاک نابارور
و بذر عقیم
و بذر عقیم
در مذمت خاکهای زمخت
اگر قرار بود هنر را به زبان دقیقتری بیان کنیم، دیگر نیازی به بیان نبود. میتوان در متن دقیق شد و آن را بیشتر و بیشتر فهمید اما وقتی نوبت به بیان رسید بازآفرینی حامل معنای بیشتری است تا بیان کالبدشکافانه، و کالبدشکافی در راستای خلق یک اثر دیگر باز قابل پذیرشتر است تا کالبدشکافی بقصد ارائهٔ هرچه دقیقتر و انتشار و تبلیغ هرچه بیشتر.
معنا بذریست که گوش شنوا و چشم بینا آن را در مییابد و آنگاه درسینه نگه میدارد، میپروراند و به بار مینشاند. وقتی قدرت بارور کردنش را نداشت آن را نگه نمی دارد. به محض دریافت میخواهد آن را از سر خود باز کرده و به دیگران برساند.
از نگاه طبیعت چیزی به نام تخیلهٔ انرژی وجود ندارد، تنها تغییر حالت و انتقال وجود دارد. اما از دید ما - در صورت وجود - این تفاوت وجود دارد. ما امکان انقراض و مرگ داریم. در صورت فراموش کردن چنین تمایزی لایههای وجودی ما نیز کمعمق و کمعمقتر میشود.
بهکار بستن، از بیهنر در نمیآید. خلاقیت نباشد، پیام هرز میرود و اثر بیمعنا میشود.
معنا بذریست که گوش شنوا و چشم بینا آن را در مییابد و آنگاه درسینه نگه میدارد، میپروراند و به بار مینشاند. وقتی قدرت بارور کردنش را نداشت آن را نگه نمی دارد. به محض دریافت میخواهد آن را از سر خود باز کرده و به دیگران برساند.
از نگاه طبیعت چیزی به نام تخیلهٔ انرژی وجود ندارد، تنها تغییر حالت و انتقال وجود دارد. اما از دید ما - در صورت وجود - این تفاوت وجود دارد. ما امکان انقراض و مرگ داریم. در صورت فراموش کردن چنین تمایزی لایههای وجودی ما نیز کمعمق و کمعمقتر میشود.
بهکار بستن، از بیهنر در نمیآید. خلاقیت نباشد، پیام هرز میرود و اثر بیمعنا میشود.
اگر هنر صرفاً به متخصصان مربوطه محوّل شود و معنای عامترش به فراموشی سپرده شود و دیگران تنها آن را مصرف کنند، خاک حاصلخیزیاش را از دست خواهد داد و زمین دیگر جای زندگی نخواهد بود.
امان از زر مفت!
اشتراک در:
پستها (Atom)