ضرورت بازگشت به پرسش نخستین
آنچه جمهوری اسلامی ایران در چهل سالگی - در دوران کمال خود - با آن دست و پنجه نرم میکند مواجههای است که پیش از انقلاب دوران جنینی خود را طی میکرده و در سال ۵۷ تنها متولد شده است.
- - - - - - - - -
توسعه در
ایران بر پایهی ارتقای گستردۀ آگاهی، نیروی کار و بسط گونهای از اخلاق رشد و
شکوفایی آغاز نشد. توسعه در ابتدای قرن اخیر نه با مشارکت دولت و ملت به عنوان
پروژهای مشترک، که با در هم ریختن ساختارها، کموبیش به صورت دستوری و از بالا
اما متکی بر مالیات مردم شروع شد. وقتی منبعی غیر از مالیات پیدا شد، همان میزان
مشارکت نیز از میان رفت. آبادانی به پروژه حکومت به تنهایی، بدل شد و با تکیه بر
منابع طبیعی به طور ویژه نفت سرعت و شدت گرفت. کشور توسعه یافت و ثروتمند شد اما
توده خود را از آن محروم میدید. یکهسالاری و خودکامگی ساختار سیاسی را دوباره
مختل کرد و حکومت مشروعیتش را بین مردم، کارگزاران و حتی نظامیان خود از دست داد.
سرمایه از کشور خارج شد. منتقدین و مخالفین دست بالا را گرفتند و جمعیت شهرنشین
کشور که طی دو دهه پس از اصلاحات ارضی بیشترین تغییر در وضعیت سکونت خود از
روستاربه شهر تجربه میکرد خود را بیرونمانده و بینصیب دید و به مخالفین
پیوست و به سیلی بنیانکن بدل شد و حکومت را از هستی انداخت.
انقلاب ۵۷ انقلابی
مردمی بود و از همان ابتدا با بها دادن به محرومان و مستضعفان و میدان دادن به
بیرون افتادگان شروع به کار کرد و همیشه نیز تلاش کرد به تودۀ مردم
وفادار بماند و اقتصاد را به گونهای مدیریت کند تا مردم آسیب نبینند. وزیر
سابق نیرو در یادداشت اخیر خود رویکرد حکومت را اینگونه روایت میکند:
«در ابتدای پیروزی انقلاب، عده کثیری از مسوولان بهدلیل عدم تسلط به مسائل اقتصادی، اجرایی و مدیریتی تصور میکردند دولت قادر است هزینههای آب و برق و سایر حاملهای انرژی را از اعتبارات عمومی تامین کند و این خدمات را حداقل برای اقشار کممصرف بهصورت بسیار ارزان ارائه کند. به همین دلیل قیمت انواع این خدمات کاهش یافت یا هماهنگ با سطح عمومی قیمتها افزایش پیدا نکرد. قیمتهای نازل این خدمات و سایر عوامل اجتماعی و اقتصادی دست به دست هم داده و موجب شدند با تغییر الگوهای مصرفی مردم، یکباره مصرف آب و انرژی داخل کشور به شدت افزایش یابد. به عنوان مثال، در سال ۱۳۵۷ جمعیت کشور حدود ۳۶ میلیون و ظرفیت نیروگاهها حدود ۷۰۰۰ مگاوات بود. اکنون جمعیت ۲/ ۲ برابر یعنی ۸۰ میلیون شده ولی به دلیل تغییر شدید الگوهای مصرف و ضرورت پاسخگویی به نیاز مردم، ظرفیت نیروگاهها به ۷۸هزار مگاوات یعنی بیش از ۱۱ برابر رسانده شده است و کشور باز هم نیازمند نصب نیروگاههای جدید هست» *
وقتی شور انقلاب و فشار سالهای
جنگ فرو نشست، کشور در مسیر آزمون و خطای بازسازی قرار گرفت و رفتهرفته به سمت
ساختن گونهای از دولت-ملت حرکت کرد . اما بلوغ هیچگاه بیمسئله و درد نبوده و
نیست. ارتقا به مراحل جدید نیازمند مواجهه با پرسشهای نخستین و تابآوردن درد است.
انقلاب به
مسیر اصلی خود بازگشت و برای اینکه فاصلهی خود را به ویژه با نسل جدید پایگاه
اصلیاش کم کند منابع کشور را که چندین سال از توده دریغ شده بود بین آحاد مردم و
پایگاه نوپدید تقسیم کرد. یارانهای که قرار بود هدفمند یا حذف شود به بخش مهمی از
گفتمان انتخابات بدل شد. ساختن دولت-ملت و تعریف پروژهی مشترک شکوفایی و رشد از
اولویت خارج و به بعد موکول شد. پرسش اولیه باز مسکوت ماند. هر کس دیگری هم روی
کار آمد نتوانست تغییری در گفتمان غالب ایجاد کند.
امروز که
شعارهای هر رعیت یک زمین (الغای نظام ارباب و رعیت)، هر کارگر یک سهام (اصل ۴ انقلاب
سفید)، هر ایرانی یک پیکان، هر ایرانی کنتور برق (برقرسانی به نقاط دورافتاده و
محروم)، نفت سر سفرۀ مردم، هر ایرانی یک سقف (مسکن مهر)، هر ایرانی یک سهام (سهام
عدالت)، ارز دولتی زیر قیمت، هر ایرانی یک دفترچه بیمه خدمات درمانی (بیمه همگانی
سلامت / طرح تحول سلامت) و واردکننده فلانمقدار ارز زیر قیمت همگی کموبیش به
نتایج خود رسیدهاند، پرسش اصلی این است که با کدام آب؟ با کدام برق؟ با کدام
انرژی؟ با کدام سوخت؟ از کدام منبع؟ به چه قیمتی؟ از محل کدام تولید؟ با کدام پول؟
مسئلهای
که امروز دولت و ملت با آن مواجه است پرسشی است که باید بعد از انقلاب ۵۷ باید دیر
یا زود با آن مواجه میشد. پیش از انقلاب، انقلابیون و توده مردم چنین فکر کردند
که اگر در کنار یکدیگر قرار بگیرند میتوانند حکومت را به زیر بکشند که در عمل
موفق هم شدند. در میان انقلابیون کسانی دست بالا را گرفتند و در قدرت ماندند که
این ایده را با اعتقاد و قدرت بیشتری به اجرا در آوردند. پرسش اصلی بعد از ۵۷ این بود
که دولت و ملت چگونه میتوانند پروژهی مشترک آبادانی را با هم تعریف کنند.
به بیان سادهتر مردم و انقلابیون مردمی وقتی موفق به تغییر حکومت شدند باید به
این سوال جواب میدادند که «حالا چهکار کنیم؟». «پروژهی مشترک بعدی که منافع
بلندمدت هر دو طرف را تضمین کند چیست؟!». اما طرح واقعی چنین پرسشی پایگاه مردمی
حکومت نوپا را در کوتاهمدت متزلزل میکرد. مردم هم در این مورد چندان بر حکومت
سخت نگرفتند چون پیش از هر کسی خودشان دست کم در کوتاهمدت باید متحمل این سختی میشدند.
چه کسی حال توسعه دارد؟! چه کسی انگیزهی کار دارد!؟
حکومت دست
از تخدیر نفت و سایر منابع طبیعی برنداشت و ترجیح داد مردم را با تخصیص منابع جهت
تامین مصارف جاری ایشان مثلا با پایین نگه داشتن قیمت انرژی و سیاستهای توزیعی
دیگر در کنار خود نگه دارد. هر کسی رفت سی خودش. مردم سرگرم امورات خود شدند
و حکومت پروژههای خود را در پیش گرفت.
مقابله با آنچه به
عنوان ابرچالشهای امروز ایران مطرح میشود بدون شکل گرفتن دوبارهی احساس
دولت-ملت و تعریف پروژهای مشترک که دو طرف در آن با میل خود از برخی اهداف و
منافعشان کوتاه بیایند امکان پذیر نیست. طبقهی متوسط امروز کموبیش آگاهیاش
نسبت به نسلهای قبل از خود بیشتر است و تاکنون سیگنالهای زیادی برای راهآمدن با
حکومت و تعریف پروژهی مشترک از خود نشان داده و منتظر دریافت سیگنال همکاری از
جانب حکومت است. حکومت هم اگرچه گهگاه ابراز انعطافی نشان میدهد اما برای کنترل
موانع تعریف پروژهی مشترک دولت-ملت قدم موثری برنداشته است.
آنچه
ضرورت کنترل موانع و کلیدزدن چنین پروژهی مشترکی را فارغ از شرایط بینالمللی
دوچندان میکند وضعیت جمعیتی کشور است. ایران امروز جمعیت جوان و تحصیلکردهی
قابل توجهی دارد و شاید به اتکای این نیرو بتواند دستش را از منابع کوتاه کند و
روی پای خودش بایستد و آیندهی کشور را به قیمت رفاه امروزش نفروشد. اگر در دههی
پیش رو این کار را نکند معلوم نیست ترکیب جمعیتی در دهههای آینده چقدر با وی
مساعدت کند.
---------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر