همایون صنعتیزاده ۱۳۸۸ - ۱۳۰۴ |
قضیه از سر اتومبیل خراب شد. در قدیمالایام یک دهاتی وقتی صبح از جوپار راه میافتاد به سمت کرمان، شب خسته و مانده میرسید. اما بعد یک چیزی پیدا شد به اسم ماشین. همان شخص این بار یکی دو میلیون پیدا میکند، یک وانت میخرد و ده دقیقهای میرسد کرمان. شما دیگر مواظب نیستید که در ذهن این آدم چه اتفاقی میافتد. خیال میکند خودش عوض شده. این تصور و توهم برایش ایجاد میشود که اگر من همان آدم ضعیف و ناتوانی هستم که این راه را در هفت هشت ساعت میآمده و امروز در هشت دقیقه میآیم، پس من یک چیزی هستم فوقالعاده. این مسئله البته عوارض جانبی هم دارد. با خودش فکر میکند وقتی آن راه را میشود به این سادگی آمد، پس کارهای دیگر راه هم میشود به سادگی انجام داد. اگر میرود شهرداری جواز میخواهد فلانکار را بکند با خودش میگوید چرا باید خودم را معطل این کارها بکنم این ۲۰۰ هزار تومان را میگذارم توی کشوی میزش، همین حالا جوازم را میگیرم و میروم.
شما خیال میکنید یک ماشین دارید که صرفاَ با آن میروید و میآیید در حالیکه روی همه چیز تاثیر میگذارد. طرز فکر شما را عوض میکند. حالا با آدمی طرف هستید که از بیخ تصور غلطی از خودش دارد. خودش را صاحب نیرویی میداند که آن نیرو واقعیت ندارد. اما او مدام سعی میکند این نیروی غیر واقعی را به همه جا تعمیم دهد.
· از گفتگوی سیروس علینژاد با همایون صنعتیزاده، از لالهزار تا فرانکلین؛ انتشارات ققنوس 1395
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر