۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

روزنه

قُل لَّا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ ۚ فَاتَّقُوا اللَّـهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ  
﴿مائده ١٠٠﴾



نقاشی مصطفی چمران



۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

...



   و هر انسانى را طائره ای در گلو گذاشتیم که در روزی به آواز درخواهد آمد. تو آن نغمه را امروز بخوان که همانت کفایت است. آن كس که ره یافت برای خود یافت، و آن كس که بيراه رفت او را به حال خود وا گذاشت. هیچ کس بار دیگری را به دوش نمی کشد  که  ما تا چیزی در گوشَت نخوانیم، کسی را در رنج نمی افکنیم.




آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
خنیاگرِ غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است.

               ای کاش عشق را
               زبانِ سخن بود

هزار کاکُلی شاد
                    در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.

               عشق را
               ای کاش زبانِ سخن بود

...
احمد شاملو


۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

کنترپوان



Dedicated to the concert head

الآ
ن که دارم این رو مینویسم تقریبا یک ساله که مفتون این فایل شدم. (اولین بار اینجا پیداش کردم). علی رغم طولانی بودن با حوصله بهش گوش میدم. چیز خیلی عجیب و غریبی نیست. برعکس، خیلی هم ساده است و تقریباً تا انتها هم دست از این سادگی بر نمی داره. (!)
این فایل، یک فایل صوتیه از ترتیل سوره اسراء توسط یه آقایی به نام الغامدی که به نظر من بسیار شنیدنیه و از همون ابتدایی که بهش گوش دادم خیلی خوشم اومد! برام خیلی عجیب بود که این چرا اینجوری شروع میکنه. مگه قراره بعد از بسم الله ... چه چیزی گفته شه؟! یه جوری می خونه که انگار مقدمه چینی هاش رو قبلا انجام داده و الان رسیده به قلب قضیه و درست از همون جا با نام و یاد خدا شروع کرده به خوندن! معلوم نیست این همه بکگراند رو همین اولِ کار از کجا آورده (!)
معمولا کسایی که دارن یه متنی/شعری/ ... رو میخونن وقتی میخوان خیلی سنگ تموم بگذارند، سعی می کنند که آهنگ و لحن خوندنشون با اون با محتوای قضیه بخونه و اوج و فرودش رو پیروِ اون تنظیم کنند. اگر دارن حرف از مرگ و نیستی می زنند صداشون رو کلفت کنند و مرعوب کننده بخونن، و اگه دارن حرفهای خوب میزنند لحنشون رو مهربون کنند ... مثل موسیقی متن که تو خیلی فیلمها به کمک عوامل سازنده میاد تا بتونن حسی که تو تصویر قراره باشه ولی {متاسفانه} نیست رو منتقل {تزریق} کنند. یا مثل کلیپ هایی که تلویزیون درست میکنه که توشون خواننده مثلا میگه "مردی و مردونگی خاک شده" بعد یه مردی که از قضا کلی محاسن داره - یه مردی که به معنای واقعی کلمه مَرده رو نشون میدن که تو کویر با لباس سفید داره یه مشت خاک میریزه رو زمین... . برای دوری ازین ورطه، خیلی نمایشها و فیلمها نگاهشون به موسیقی کلاً فرق داره (مثلا ممکنه طرف کلا از هیچ موسیقی متنی تو کار استفاده نکنه) و احتمالا نسبت به نتیجه کارشون صبورترند و میگن بذاریم فیلم خودش یواش یواش پیش بره و اون چیزی که میخواد رو خودش به مرور در دل مخاطب بسازه. نه این که فوری بیایم با موزیک تاثیر گذار بیننده رو تحت تاثیر قرار بدیم، عقلش زایل بشه و بعد هم همینجور مسلسل وار با احساساتش بازی کنیم...
یا مثلا ممکنه خیلی کنترپوانانه سعی کنند موزیکی که شنیده میشه به اون اتفاقی که داره تو صحنه می افته ربطی نداشته باشه ... مثلا وقتی همه تو فیلم دارن شادی میکنند ولی موسیقی متن غمگینه، آدم همش فکر میکنه که الان مگه قراره چی بشه؟! انگارکه از یه چیزی خبر داره که آدمای تو فیلم ازش بی خبرن. یعنی چی میخواد بشه ؟!
الغامدی هم اینجا آهنگِ خوندنش رو لغت به لغت انتخاب نمیکنه. تلاش چندانی برای رسوندن جانمایه ی تکان دهنده ی تک تکِ کلمات به شنونده اش نمیکنه ("دل بده! دل بده! ...") و لحنش رو با اوج و فرود کلمات و اتفاقات زیاد شل و سفت نمی کنه. بلکه لحن پر احساس و پرقدرتش را از همون اول آغاز می کنه و تا پایان هم همون آهنگ را حفظ می کنه/ریتم را نگه می داره (!)
سوره اسراء اینطور که مفسرین گفتند علی رغم طولانی بودنش که بیشتر مخصوص سوره های مدینه است، در مکه - سرزمین آغازین تمدن مسلمانان نازل شده. اولِ سوره، بعد از بسم الله الرحمن الرحیم میگه پاک و منزه است خدایی که شبانه بنده اش را از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی که {پیشتر} پیرامونش را برکت دادیم {و متمدن ساختیم)، سیر داد تا آیات خویش را به او نشان دهیم، که همانا او شنوای بیناست. (1) و بعد قصه بنی اسرائیل را تعریف می کند:

و بنی اسرائيل را در, کتاب [شان‌] خبر داديم كه: «قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشىِ بسيار بزرگى برخواهيد خاست.» (٤) پس آنگاه كه وعده نخستين آن دو فرا رسد، بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما مى‌گماريم، تا در خلال خانه‌ها به جستجو درآيند، و اين وعده تحقّق‌يافتنى است. (٥) پس [از چندى‌] دوباره شما را بر آنان چيره مى‌كنيم و شما را با اموال و فرزندان يارى مى‌دهيم و تعداد نفرات شما را بيشتر مى‌گردانيم. (٦) اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده‌ايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نموده‌ايد]. و چون تهديد آخر فرا رسد [بيايند] تا شما را اندوهگين كنند و درمسجد چنانكه بار اول داخل شدند [به زور] درآيند و بر هر چه دست يافتند [آن را] يكسره نابود كنند. (٧) چه بسیار که پروردگارتان می خواست شما را {غرقِ} رحمت کند! {اما} اگر روی بگردانید، روی می گردانیم. {چرا که} ما جهنم را زندانِ قدرناشناسان قرار دادیم (٨) قطعاً اين قرآن [ آيينى‌را / راه و روشی را / ملتی را / طریقی را] راهنماست می کند كه خود قوام یافته تراست و مؤمنانى را كه عمل صالح انجام میدهند، به پاداشی بزرگ بشارت مى‌دهد. (٩) ...)

این سوره را با نام های سبحان (کلمه ابتدای سوره که اشاره دارد به پاک و بری بودن خداوند از به آنچه به وی نسبت می دهند. برخی از مفسرین سوره هایی را که با کلمه سبحان آغاز می شود سوره های سبحان می خوانند و معتقدند در این سوره های احتمالا تمثیلی یا تصوری بوده که خداوند در همان ابتدا گفته که پاک و منزه است از آن) و بنی اسرائیل نیز می شناسند. چون قسمت قابل ملاحظه ای از آن آیات مربوط به بنی اسرائیل و تاریخ پر فراز و نشیب آنهاست. البته بخاطر اشاره ای که در آیه اول آن به سیرِ شبانه از مسجد الحرام به مسجد الاقصی بیشتر آن را با نام اسراء می شناسند و گویا اختلافی همیشگی هم بین عده ای از مفسرین بوده که این معراج روحانی بوده یا جسمانی بوده (!)
بعد طبق روال همیشه، کتاب مخاطب عوض می کند. مَثل می زند و همه و همه را مخاطب قرار می دهد و از بسیاری چیزهای دیگر حرف می زند. از صبر سخن می گوید. از این که انسان همچنان که خیر را طلب میکند ندانسته شری را برای خویش فرا می خواند، و اینکه انسان همواره شتاب می کند. (11)
وقتی قرئت این سوره را گوش می دهم پیش از هرچیزی مجذوب لحن و آهنگ قاری می شوم. به این فکر می کنم که چرا اینقدرغریب و حتی شاید غمگین شروع می کنه. یه جوری که انگار داره از قلب حادثه صحبت میکنه. ولی کم کم سوالم این شد که اصلاً چرا خدا باید همان سال های ابتدایی ظهور آیین جدید - آنهم در مکه و در روزهای آغازین اسلام این سخن ها را با پیامبر بگوید و او را از احوال و اخبار وعاقبت بنی اسرائیل و آنچه بر آنها گذشت آگاه کند. مگر پیغمبر از چه حقیقتی قرار بود باخبر شود؟ً خدا از چه چیزی خبر داشت که عبدِ برگزیده­اش از آن خبر نداشت؟!








۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

خدا با انسان سخن می گوید


Dedicated to Z

خدا با انسان چگونه سخن می گوید؟

در ادیان توحیدی چهار طریق برای سخن گفتن خدا با انسان ذکر شده است:
خدا از راه طبیعت با انسان سخن می گوید. چنان که تمام کائنات جلوه خداوند است. در قرآن نیز از آن ها به آیه یاد شده است. آیه در قرآن به معنای نشانه نیست، بلکه چیزی بیشتر از نشانه است. آیه مفهومی پویا و زنده است و باید آیه ها را نمود های خداوند دانست.
پیر پرسید کیست این؟ گفتند: □ عاشقی بی‌قرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب □ گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتش‌پرست آتش دست □ ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش □ سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی □ به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن می‌شنیدم از اعضا □ همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او □ وحده لااله الاهو
هاتف اصفهانی
*
در این میان خدا با افرادی خاصی (پیامبران) سخن گفته است. این سخن گفتن {احتمالا} از جنس از کلمات و جملاتی که از حلقوم انسانی بیرون می آید نبوده است. اگر هم کلمات و جملاتی در این مخاطبه در کار بوده است، آن حقیقتی که بر آنها نازل می شده چیزی بیش از این کلمات و جملات بوده است. در این گونه سخن گفتن چیزی که اهمیت داشته این بوده که برای آنها مفهوم بوده که (با واسطه یا بی واسطه) مخاطب خداوند قرار گرفته اند.
{نوع سوم سخن گفتن خدا با انسان را مجتهد از روی خطبه 222 نهج البلاغه خواند و توضیح داد.}
إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ اَلذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ اَلْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ اَلْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ اَلْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلاَؤُهُ فِي اَلْبُرْهَةِ بَعْدَ اَلْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ اَلْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي اَلْأَبْصَارِ وَ اَلْأَسْمَاعِ وَ اَلْأَفْئِدَةِ
همانا خداى پاک و بلند مرتبه ياد خود را روشنی بخش دلها كرد ، تا از آن پس كه ناشنوايند بدان ياد بشنوند ، و از آن پس كه نابينايند بينا شوند، و از آن پس كه ستيزه جويند رام گردند. خدای را كه همواره بخششهاى او بى‏شمار است و نعمتهايش بسيار، در پاره‏اى از زمان و در روزگارى كه پيامبرى نبوده، بندگانى است كه در انديشه هایشان با آنان نجوا می کند و در اعماق عقل هایشان با آنان سخن می گوید، و چشم هایشان را تیز و گوش هایشان را شنوا می کند.
گونه چهارم سخن گفتن خدا با انسان با تکیه بر گونۀ اول یعنی وحی نازل شده بر پیامبران صورت می پذیرد. بدین معنا که خدا از این طریق با همه انسان ها سخن گفته است. **
برای این گونه سخن گفتن چند ویژگی ذکر شده که از آن جمله
خبر داشتن از مسائل علمی و اخبار گذشته و آینده،
و فصاحت بی نظیر و ادبیات ممتاز آن است.
که این دو ویژگی توسط متخصصانش شناخته می شود و افراد عادی شاید متوجه ادبیات ویژه آن نشوند. آیا آنها دستشان خالی است؟ آیا خدا با افراد عادی مثل ما سخنی نمی گوید؟ آیا دست ما خالی است؟
عده ای معتقدند که به همین سبب افراد عادی باید از افراد متخصص تقلید کنند. اما آیا این عرصه این عرصه ای تقلید پذیر است؟! خدا قرار است با انسان ها سخن بگوید! آیا در این تقلید گفت و شنودی صورت می گیرد؟! زیرا سخن گفتن وقتی صورت می گیرد که مخاطبه ای صورت گیرد و شنونده احساس کند که مخاطب کسی واقع شده. دویژگی که بالاتر ذکر شد هیچ یک سبب نمی شوند که مخاطبه ای صورت گیرد و سخنی گفته نمی شود. اما آیا واقعا دست ما خالیست؟!
   سخن دینی – سخن اصیل دینی – یک ویژگی مهم دیگر نیز دارد که سبب می شود این گفتن و شنیدن انجام شود و آن اثر گذاری است. همین ویژگی است که باعث می شود کلام خدا هنوز در بین انسان­ها شنونده داشته باشد و انسان ها خود را مخاطب آن احساس کنند.
وقتی به سخنی نگاه کنیم باید ببینیم جنس آن سخن چیست. مثلا جنس یک سخن ممکن است علمی، تاریخی، جامعه شناسی، روانشناسی باشد که همه این سخن ها نیز در جای خود محترم­اند. اما بشر تنهاست، اضطراب دارد و این جنس سخنان دردی از اضطراب و تنهایی اش دوا نمی کنند. در حالیکه کلام خدا معنا بخش است و اضطراب های بشر را می شنود. اما سخن خدا معنا بخش و جانبخش است. مثلا وقتی در قرآن می خوانیم :
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ
لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا
إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
بگو ای بندگان من که بر خود اسراف کرده اید
از رحمت خدا نا امید نشوید
که خدا همه گناهان را می آمرزد
چرا که او آمرزندۀ مهربان است
﴿الزمر-٥٣﴾
این سخن جنسی معنا بخش دارد که سخن هایی از جنسِ سخن های علمی، تاریخی، جامعه شناسی، روانشناسی و ... چنین کارکردی ندارند. پس در حقیقت سخنی دینی است که چنین جنسی داشته باشد: جنسی معنا بخش، جان بخش، حیات بخش...
اما باید به این نکته نیز توجه داشت که انسان ها در یک بستر نامناسب نمی توانند مخاطب خداوند قرار بگیرند. باید جامعه بستری مناسب، سالم و آزاد داشته باشد. تک صدایی نباشد. حرفها و ادعاها نقد شوند از همه بیشتر هم آن سخنی که می گویند سخن خداست نقد شود. چون سخن خداست و قرار است به او نسبت داده شود. امروز هیچ حکومتی نمی تواند مدعی باشد که سخنش سخن خداست. حکومتهای امروز دستگاههای غول پیکری هستند آمیخته از هزار و یک رقم بروکراسی، تکنوکراسی، ... . حکومت باید کار خودش را بکند. مانع ایجاد نکند و مصداق الذین یصدون عن سبیل الله (کسانی که {مردم} را از راه خدا باز می دارند) نباشد. علاوه بر این کسی سخن خدا را می گوید نیز مهم است و هر مفسری نیز نمی تواند چنین مخاطبه ای را صورت دهد.
خلاصه سخنرانی شب بیست و یکم ماه رمضان، محمد مجتهد شبستری، شهریور 1389، حسینیه ارشاد
این خلاصه از حافظه نقل شده و چندان دقیق نیست، اگر دقیق ترش را خواستید درمعناگرا میتوانید ببینید.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

مرزنشین





 
to who asked about the name

امین خولی را می­توان از چهره­های نواندیش زمان خود در مصر به شمار آورد. در میان مقالات خولی دو مقاله "بلاغت" و "تفسیر" شهرت بسیاری دارند. وی در مقاله "تفسیر" که بعدها به صورت کتابی مستقل چاپ شد، نخست از پیدایش دانش تفسیر و از نخستین مفسران سخن می­گوید. سپس به تفصیب بحثی درباره تفسیر ماثور و نقلی، و در پی آن آرای موافقان و مخالفان تفسیر علمی (؟) را به میان می­آورد و در آخرین بخش مقاله، نخستین­بار اندیشه و روش خود را در باب تفسیر را بیان می­کند. در این مقاله وی بر سخن محمد عبده در تفسیر الفاتحه درنگ می­کند.
عبده در این کتاب بر تفاسیر نحوی، بلاغی، فقهی، کلامی و غیره خورده می­گیرد و آن­ها را تمرین فنون خاص در کتاب الهی می­داند که آدمی را از خدا دور می­کنند. به نظر عبده ما نباید در تفسیر قرآن کریم به دنبال موشکافی­های صرفی و نحوی و نزاع­های کلامی و فلسفی باشیم، که "زیاده روی در این مقاصد همه را از مقصود اصلی کتاب الهی باز می­دارد و به راههایی می­کشاند که معنای حقیقی قرآن را از یاد می­برد."
       تفسیری که به اعتقاد عبده و خولی واجب کفایی است.
معنای متن، نصر حامد ابوزید، عباس کریمی نیا، مقدمه مترجم، طرح نو
* * *
از میان اشاعره تنها کسی که توانست تفسیری از اعجاز قرآن بدست دهد عبدالقادر جرجانی بود که "نظریه نظم" خود را بر پایه اندیشه های معتزله و دستاوردهای یونانی ارائه کرد. وی گام نخست در پژوهش در اعجاز قرآن و کشف قواعد آن را پژوهش در شعر دانست.. وی نظریه خود را چنین اعلام کرد که اعجاز در خود ساختار قرآن نهفته است و به هیچ وجه به بیرون آن ارتباطی ندارد.
کشمکش میان قرآن کریم و اعراب جاهلی، و آن حالت شگفت زدگی و بهت اعراب هنگام شنیدن آیات قرآن نشان می­دهند که "جنبه ادبی"، یگانه ویژگی ممیز قرآن به عنوان متنی زنده و تاثیر گذار است که ایمان مومنان و کفر کافران از همان ناشی می شود.
-
" قرآن بزرگ ترین کتاب عربی و اثر جاویدان آن است. "
" قرآن مقدس ترین کتاب هنری ادبیات عرب است، خواه از منظر دینی بنگریم خواه نه."
امین خولی، مقاله تفسیر، دایرة المعارف الاسلامیة
* * *
از آنجا که مکتب و روش ادبی از مبانی سنتی در میراث گذشته و دستاوردهای پیشرفته روشهای جدید در تحلیل و نقد به یک میزان برخوردار است، می­تواند متن دینی را از کارکردهای ایدولوژیک – سیاسی، اقتصادی، علمی یا فلسفی – که در قرن بیستم شاهدش هستیم برهاند. با بکارگیری این روش پژوهشگر می­توان دست کم سه بافت یا سیاق در سطوح مختلف معنا و دلالت را از هم تفکیک کند. {1} نخست سیاق تاریخی که به پیشتر به تفصیل از آن سخن گفتیم.
این سیاق عناصر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، دینی، فکری و فرهنگیزمان نزول را شامل می­شود. ای زمینه خود دارای سیاق­های جزئی تر استکه فهرستی از آن­ها چنین است:
·     قرار گرفتن جزیرو العرب در کشاکش نزاع های دو امپراتوری روم و ایران
·       اهمیت قرار گرفتن مکه در راه تجاری بین شمال و جنوب که قرآن آن را به سفر زمستانی و تابستانی یاد می کند - رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ
·        اوضاع و احوال دینی در جزیره العرب و تاثر آن از مسیحیان شمال و یهودیان جنوب و ماجرای هجرت یهودیان جنوب به یثرب
·        موقعیت اقتصادی و دینی قریش و مسئله رقابت میان دو تیره اصلی این قبیله که بعدها شد رقابت بین بنی امیه و بنی هاشم
·     پیوندهایی دینی میان مکه و مدینه
{2} دوم سیاق یا زمینه خواننده و پژوهشگر امروزی که معنای عصری متن را می سازد. معنای متن در هر عصر محصول تعامل "معنای تاریخی" با جنبه امروزین ذهن خواننده است. {3} تعامل این دو سیاق زمینه سومی را فراهم می آورد که همان "فحوا" است و از طریق آگاهی انتقادی پژوهشگر نسبت به موقعیت کنونی اش و همچنین نسبت به موقعیت گذشته (همزمان با شکل گیری متن) به دست می آید. این درک و آگاهی صحیح مَرکب راهوار پژوهشگر در مسیر تحقیق خواهد بود و مانع از آن خواهد شد که وی معانی و دلالت های امروزی را به گونه ای تحریف شده بر الفاظ و عبارت های گذشته بپوشاند و "فحوا"یی عصری از "معنا"یی تاریخی بیرون کشد که با آن متناقض است. نباید از یاد ببریم که گاه برخی در این وادی با حسن نیت تمام ره به ترکستان برده اند. دیروز دسته ای به ما می گفتند اسلام دین ملی گرایی غربی است، و دسته ای اسلام را دین سوسیالیزم، عدالت اجتماعی و جهاد علیه امپریالیسم و صهیونیسم می دانستند. روزگار که برگشت، از ما می خواهند بپذیریم که اسلام ضد ملی گرایی است، یا اسلام دین سود و تجارت و مالکیت خصوصی است و سرانجام اینکه اسلام دین صلح و دوستی است.
- - -
- نواندیشی ای که بدون پشتوانه درک علمی از میراث بر پایه ای ایدئولوژیک بنا شود خطرش کمتر از تقلید نیست. 

معنای متن، نصر حامد ابوزید، عباس کریمی نیا، طرح نو

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

هم زاد با کلمات داغ دیده

" شاید تصور معنویت بعنوان یک مذهب خصوصی

همانقدر مشکل باشد که زبان خصوصی در فلسفه ویتگنشتاین " *



اوایل که بچه­ ها می­گفتند بیا دعای برنامه­ مان را تو بخوان سر باز می­زدم. میگفتم بابا من که این کاره نیستم. تا حالا جایی به چیزی نخوندم اون صورت. می­گفتند به اون صورتت قسم بیا. کسی را نداریم. گفتم آخه من حرفه­ ای نیستم. هیچ کدوم از این جملاتی که مداحها وسط دعاهاشون میگن من اصلاً از بیخ بلد نیستم. مردم دوست دارن یه آدم سن­ وسال­ دار بیاد براشون دعا بخونه، نه یه بچه­ ی بیست ساله. من کلی سوتی هم ممکنه بدم! گفتند این حرفا چیه می­زنی؟! کم­رو که نیستی ماشالله! صداتم خوبه. حالا حرفه­ ای نیستی که نیستی. اصلاً مردم غیرحرفه­ ای­ها رو بیشتر دوست دارن. بهانه­ ی دیگه­ ای اگه نداری همین ماه رمضون بیا جوشن­ کبیر بخون.

ولی خب اینها بهانه نبود. اوایل سوتی کم نمی­دادم. الان هم اگر حواسم جمع و جور نباشد سوتی هایم زیاد است. سعی می­کردم به لحن و آهنگم خیلی دقت کنم و کمتر در آهنگ­های معمول مداحی بخوانم. طوری بخوانم که یکنواخت نباشد و مستمعین را خسته نکنم. خیلی علاقه ­مند بودم دعا را در بیات ترک شروع کنم و یکجوری ببرمش در افشاری. خلاصه طوری باشد که خیلی تکراری نباشد. البته معمولا نمی­شد! اغلب درسیکل بسته­ ای از نت­ها گیر می­کردم و تغییر گام به ندرت صورت می­گرفت. اما کم­ کم این دقت­های تکنیکی خاطر خودم را اندکی آزرد. احساس کردم قرار نیست من بنشینم بالای مجلس، مدام با صدایم بازی کنم و هی قشنگ و قشنگ­ تر بخوانم. پس قرار است چه­ کار کنم؟! اصلا آیا آن دعاهایی که می­خوانم در آن لحظه زبان حال خودم است؟! اصلا دست جمعی نیایش­ کردن چقدر معنی می­دهد؟! آیا هرکسی نباید خودش دعایی را بخواند که از عمق جان خودش بر می­خیزد؟! ... و کلی مسئله­ ی پایه­ ایِ دیگر. بعداز هجوم این سوال­ها، مجبور شدم مثل بسیاری از هم نسلانم فارغ از آنکه سنت و فرهنگم چه بوده و چه نبوده، بنشینم و تک­ و تنها به این سوال­ها فکر کنم. این چون­ و چراها آنقدر زیاد بود که حتی گاهی اوقات وسط دعا خواندن هم گریبانم را می­گرفت و حواسم را پرت می­کرد. تنها کاری که در آن مواقع از دستم بر می­آمد این بود که آب و تابِ بیش از حد ندهم و کاری نکنم که صدا از کنترلم خارج شود. سرم را بیندازم پایین و زمزمه­ کنان دعا را به پایان برم تا بعداً دوباره رشته­ ی مسائل و مصائبم را از سر بگیرم.

* * *

پنجشنبه شبی بود که بعد از خواندن دعای کمیل از حسینیه خارج ­شدم. لی­ لی­ کنان مشغول کفش پوشیدن­ بودن بودم که خانمی نزدیک شد و سلام کرد. ایستادم و سلامش را پاسخ دادم. چشم­ هایی تودار و سیمایی آرام و رنج­دیده داشت. هم سن­ و سال مادرم شاید. گفت "دعا رو خیلی قشنگ می­خونید. صدای آسمونی­ ای دارید." مات و مبهوت ماندم. علی­رغم همه حاضرجوابی­ همیشگی­ ام هیچ چیز نتوانستم بگویم. بزحمت فقط کلمه­ ای به نشانه تشکر ادا کردم. خشکم زد. انگار او در صدایم چیزی شنیده بود که خودم از شنیدنش عاجز بودم. حس کردم بعد از مدت­ها توانسته­ ام کمی خودخواهی­ ام را فراموش کنم. کلمات­ خودشان راه را پیدا کرده بودند چرا که آن­ها دیریست پیامبرانِ معنی­ اند. احساس کردم من تنها امانت­دار این کلماتم و قرار نیست خودم آن­ها را مدام از نو بازتولید کنم و از اعماق جان بخوانم. مگر بچه­ ای که به دنیا می­ آید کلماتش همگی از عمق جانش می­تراوند؟! او هم کلمات را از مواجهه­ ی جامعه­ خویش می­ آموزد و بکار می­ بندد. اما اگر کسی آن مواجهه را نپسندید و بر آنها خط بطلان کشید نیز نباید آنها را یکسره از خود براند. کلمات از آنِ اوهستند، جزء لاینفک او، ریشه­ دارتر از آن چه می­ اندیشد! آن­ها تن به میل هرنوع مواجهه­ ای نمی­دهند و حتی درمقابل بسیاری خواندن­ها و خوانش­های همه­ گیر و غالبِ زمانه­ شان می­ ایستند و تا پرچم دار روشنی و نور باشند.

فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

پس آدم کلماتی از پروردگارش فرا گرفت و بر او بازگشت که همانا او توبه­پذیرِ مهربان است.

بقرة 37



* احمدصدری، معنویت و پاکدینی روشنفکرانه؛ بدیلهائی برای دین !؟، قسمت دوم

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

انسان، خدا و دین - Seyed Moussa Sadr


خطبه‌ی امام موسی صدر در کلیسای کبوشیین بیروت
19 فوریه 1975

خدايا! تو را سپاس مي گوييم; پروردگارا! خداى ابراهيم و اسماعيل، خداى موسى و عيسي، خداى مستضعفان و همه آفرديدگان!
سپاس خدايى راست كه ترسيدگان را امان دهد، شايستگان را نجات دهد، مستضعفان را برترى دهد، مستكبران را فرونشاند، شاهانى را نابود سازد، و ديگرانى را بر جايگاه آنان نشاند.
و سپاس خدايى را كه در هم كوبنده جباران ، نابود كننده ستمگران، دريابنده گريزندگان انتقام گيرنده از سركشان و فرياد رس داد خواهان است.

خدايا تو را شكر گزاريم كه ما را به عنايتت موفق داشتي، و به هدايتت گرد آوردي، و با مهربانيت دلهاى ما را يكى كردي.
ما هم اينك در پيشگاه تو، و در خانه اى از خانه هاى تو، و در ايام روزه به خاطر تو گرد آمده ايم.
دلهاى ما به سوى تو پر مي كشد، و خردهاى ما نور و هدايت را از تو مي گيرد. تو ما را فراخوانده اى تا در كنار يكديگر در خدمت به خلق گام برداريم، و بر كلمه سواء {سخن و باور مشترك} به خاطر خوشبختى بندگانت اتفاق كنيم. به سوى در گاهت روى آورده ايم و در محراب تو نماز گزارده ايم.
براى انسانى گرد آمديم كه اديان به خاطر او آمدند; اديانى كه يكى بوده اند، و هر كدام به ديگرى بشارت مي داده است، و يكديگر را مورد تصريق قرار داده اند. خداوند به واسطه اين اديان
مردم را از تاريكيها به سوى نور بيرون كشيده، و آنان را از اختلافات ويرانگر نجات داد، و آنان را پيمودن راه صلح و مسالمت آموخت.

اديان يكى بودند زيرا در خدمت هدفى واحد بودند: دعوت به سوى خداو خدمت انسان! و اين دو، نمونه هاى حقيقتى يگانه هستند.
و آنگاه كه اديان در پى خدمت به خويشتن بر آمدند، ميانشان اختلاف بروز كرد. توجه هر دينى به خود آنقدر زياد شد كه، تقريبا به فراموشى هدف اصلى انجاميد. اختلافات شدت گرفت، و درد و رنجهاى انسان فزونى يافت.

اديان يكى بودند، و هدفى مشترك را پى مي گرفتند: جنگيدن در برابر خدايان زمينى و طاغوتها، و يارى مستضعفان و رنجديدگان; و اين دو نيز نمودهاى حقيقتى يگانه هستند. و چون اديان پيروز شدند و همراه با آنها مستضعفان نيز پيروز شدند، طاغوتها چهره عوض كردند، و براى دستيابى به غنائم از اديان پيشى گرفتند و در پى حكم راندن بر اديان به نام اديان نيز دچار مصيبت و اختلاف شدند، و هيچ اختلاف و نزاعى نيست مگر در راستاى منافع سود جويان!
اديان يكى بودند، زيرا نقطه اغاز همه آنها، يعنى خدا، يكيست; و هدف آنها، يعنى انسان، يكيست! و چون هدف را فراموش كرديم و از خدمت انسان دور شديم، خدا نيز ما را فراموش كرد و از ما دور شد، و ما به راهها و پاره هاى مختلفى بدل گشتيم، و در پى خدمت به منافع خاص خود بر آمديم. و معبودهاى ديگر، جز خدا، را بر گزيديم، و انسان را به نابودى كشانديم.
و اينك به راه درست و انسان رنجيديده باز گرديم، تا از عذاب الهى نجات يابيم. براى خدمت به انسان مستضعف و رو به نابودى گردهم آييم، تا در همه چيز و در مورد خدا يكى شويم، و تا اديان همچنان يكى باشند. قرآن كريم مي فرمايد:

«براى هر كدام از شما راه و شيوه أى قرار داديم، و اگر خدا مي خواست، شما را امتى يگانه قرار مي داد {ولى چنين نكرد} ، تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد; پس به سوى خوبيها بشتابيد، بازگشت همه شما به سوى خداست».
در اين لحظه، در كليسا، در ايام روزه، در مراسم وعظ دينى و بنا به دعوت مسئولان متعهد، حاضر شده ام. اينك خود را در كنار شما مي يابم: هم اندرز گو و هم اندرزپذير; با زبان خود سخن مي گويم و با قلب خود مي شنوم; تاريخ گواه ماست، بدان گوش فرا مي دهيم;تاريخ نيز شنواى ماست، تاريخ گواه لبنان است. شهر ديدار. شهر انسان، وطن رنج ديدگان و پناهگاه ترسيدگان. در اين شرايط، و در اين الق بلند، مي توانيم شنواى پيامهاى اصيل آسمان باشيم; زيرا ما به سر چشمه ها نزديك شده ايم.
اين حضرت مسيح است كه فرياد مي زند: «هرگز! هرگز محبت خدا با دوست داشتن انسان جمع نميشود»! و صداى او در جانها مي پيچد و صدايى ديگر از پيامبر رحمت اوج مي گيرد كه: «هرگز به خدا و روز واپسين ايمان نياورده است، كسى كه سير به بستر خواب رود، اما همسايه اش گرسنه باشد».
و هر دو صدا در بستر زمان هم آوا بوده اند، تا آنكه پژواك آنها بر زبان پاپ بزرگ ظاهر ميشود كه به مناسبت روزه مي گويد: «مسيح و انسان فقير، شخصى واحد هستند». و باز مي گويد: «نظامهاى ستمگر منحط ترين نظامها از نظر ارزشهاى انسانى هستند، كه با سوء استفاده از جايگاه حكومت پايمال كردن حقوق كارگران و شكستن پيمانه پاى گرفته اند».
آيا اين نداى پاك، با آنچه پيرامون مقصود اصلي، يعنى خدا، در متون معتبر اسلامى آمده است، تفاوت دارد:

«من – يعنى خدا – نزد شكسته دلان هستم، آنگاه كه مريضى را عيادت فقيرى را ياري، و نيازمندى را حاجت روا مي كني، من نزد آنان هستم».

اما درباره وسيله نيل به آن مقصود، خدا هر كوششى براى به پاداشتن حق و يارى ستمديده را تلاشى در راه خودش. و چونان نماز در محراب عبادتش دانسته است. و او خود عهده دار يارى و نصرت است.
از خلال اين گواهيها به انسان بر گرديم، تا نيروهاى ويرانگر و متلاشى ساز انسان، اين عطيه الهى را بشناسيم; انسان! مخلوقى كه بر صورت و صفات خالقش آفريده شده است! خليفه خدا بر روى زمين! غايت هستي! آغاز و فرجام اجتماع! و حركت آفرين تاريخ! انسان برابر است با مجموع نيروها و تواناييهايش; با آنچه كه مورد تأكيد اديان و تجربه هاى عملى است: اينكه براى انسان جز تلاش او چيزى نمي ماند; و كارها جاودانه اند; و انسان به جز شعاعها و پر توافكنى هايش در زمينه ها وافقهاى گوناگون، با چيزى برابر نيست. از اين رو هر قدر تواناييهاى انسان را محترم بداريم، به همان اندازه او را تكريم و جاودانه كرده ايم. اگر ايمان با بعد آسمانى اش به انسان درك و همتى نامتناهى مي دهد، و انسان را همواره اميدوار نگه مي دارد، اسباب را در نظرش بى اعتبار مي سازد و او و ديگر انسانها، و او و ديگر موجودات را هماهنگ مي سازد، و او را هم از جلال و شكوهمندي، و هم از جمال و زيبندگى برخوردار مي سازد، همين ايمان با بعد ديگرش مي كوشد، از انسان صيانت كند، و تأكيد دارد كه ايمان بدون التزام به خدمت انسان، واقعيتى ندارد.
بايد همه نيروهاى انساني، و نيروى همه انسانها را حفظ و تقويت كرد. از اين روست كه اصل كمال طلبي، از اولين رسالتها تا پيام اخير پاپ، مورد تأكيد بوده است: «بايد پيشرفتى اصيل و كامل در كار باشد; يعنى همه انسانها با تمام تواناييهاى انسانى شان بپا خيزند». به همين جهت است كه مي بينيم، سرقت را اديان حرام دانسته اند، و امروز به صورت استثمار و احتكار در آمده است، و در پوشش پيشرفت صنعتى با تأمين نيازهاى ساختگى موجه شمرده است. امروزه نيارها برخاسته از ذات انسانها نيست، بلكه به واسطه تبليغات وابسته به ابزارها و قدرتهاى توليدي، واقعى وانمود شده اند.
و اينگونه مي بينيم، چگونه نيروهاى مختلفى كه مانع تواناييهاى انسان هستند، و آنها را نابود يا پراكنده مي سازند، تحولى عميق ياقته اند. با اين حال، اساس و بنياد اين نيروهاى ويرانگر ثابت باقى مانده اند، هر چند كه شكلها تغيير، و تحولات فزونى يافته است.
مثلا دين با دروغ و دورويى و نيز غرور و تكبر جنگيده است، و چون به صورت بنيادين به اين خصلتها مي نگريم، ميزان تأثير منفى آنها، بر تواناييهاى آماده تبادل ميان انسانها را مشاهده مي كنيم. پس تبادلها و تواناييها مشوه و معطل مي مانند. اما كبر و غرور توانايى انسان را بلوكه مي سازد. زيرا آدم مغرور حس مي كند كه به مرتبه خود كفايى رسيده است. پس از داد و ستد باز مي ايستد و از تكامل باز مي ماند و مردم نيز از اقتباس از او و كامل شدن به واسطه او دست مي كشند، و اين يعنى مرگ تواناييها و ظرفيتها!


{وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَىٰ ﴿٨﴾ وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَىٰ ﴿٩﴾ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ ﴿١٠﴾}

مثلا آزادى حال و هواى متناسب با رشد نيروها و موهبتهاى انسانى است، آزادى رأى كه همواره در معرض تجاوز قرار دارد، و به بهانه هاى مختلف از انسانها سلب مي شود. آزادى اصل و اساس و سرچشمه همه تواناييهاست.
نزاعها و برخوردها هموراه به خاطر نيل به آزادى يا حفظ آن بوده است. نبود آزادي، فرد و جامعه را تابع محدوديتهاى اعمال شده توسط غاصبان آزادى مي سازد، و در نتيجه انسانها به محدوديت و نقص در تواناييها دچار مي شوند. آنگاه كه بنا به ايمانمان مي كوشيم مانع سر كشى اين نيروى ويرانگر شويم، در حقيقت از توانايى و كرامت انسان دفاع مي كنيم.
قالبهاى سلب آزادى در گذر زمان تغيير يافته است. گاهى به صورت استبداد، گاهى به صورت استعمار، گاه به صورت نظام مردم و نابالغ فكرى انگاشتن انان، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحميل مواضع بر افراد با ملتها رخ نموده است. فشارهاى اقتصادي، فرهنگى و فكري، از مظاهر همين تضييقات است.
سياست محروم كردن برخى از مردم از فرصتها، نگاه داشتن مردم در جهل و بى سوادي، و محروم كردن مردم از بهداشت و فرصتهاى تحرك و توسعه، همه از شكلهاى مختلف سلب آزادى و در هم كوباندن توانمنديهاست.
همينطور است تمام نيازهاى انسانى اى كه به قيمت ناديده گرفتن نيازهاى ديگر انسان، تقويت مي شوند. شهرتها يكى از اين نيازهايى است كه رشدى ناموزون يافته اند. هر نيازى در انسان انگيزه ساز و حركت آفرين است. ولى اگر به قيمت مغفول ماندن ديگر نيازها رشد يابد، فاجعه آفرين خواهد بود.
و اين منشأ مسئوليت بزرگ مادر برابر قدرت، ثروت، شهوت، موقعيت و ديگر امكانات واقعى انسانهاست. اگر ايمانى كه ميان خدا و انسان ارتباط و حضورى مستمر پديد مي آورد، مبنا و اساس تمدن جديد نباشد، با تمدنى شكننده روبرو خواهيم شد. هنگامى كه تاريخ تمدن را مد نظر قرار مي دهيم، با رشد يكجانبه انسان در ابعادى خاص روبرو مي شويم. سياست، مديريت، بازار و آباداني، اگر بر پايگاه ايمان استوار نباشد، رشدى ناهماهنگ يافته و به استعمار، منازعات، بازاريابيهاى جديد و فرصت طلبانه، و حاكميت صلح مسلحانه و مقولاتى از اين قبيل منتهى مي شود، و زندگى انسان ميان جنگلهاى سرد و گرم تزلزل مي يابد.

  • حب ذات يا خويشتن خواهى كه مايه و پايه كمال خواهى انسان است، آنگاه كه در فرد خود پرستى را بسط دهد، مشكل آفرين مي شود.جنگها، تبعيض نژادي، تحقير ديگران و نزاع شديد در هسته هاى مختلف جامعه، از خانواده تا جامعه بين الملل، همه نزاعهايى هستند كه محورشان يكي، و چند و چونشان متفاوت است. اين نزاعها كه جزء بنيادين خلقت تلقى شده است. حاصل تبديل خويشتن خواهى به خويشتن پرستى است. انسانيت و خود خواهى فرد در يك گروه نيز همين تأثير متفى را دار است. گروهها و جوامع براى خدمت به انسان شكل گرفته اند. طبع انسان مدنى و اجتماعى است. انسان موجودى است با دو بعد شخصى و اجتماعي. مشكل انسان در قالبهاى مختلفى بروز مي يابد.
اين حضرت مسيح است كه فريا مي زند: «هرگز محبت خدابا دوست نداشتن انسان جمع نيمشود»! و صداى او در جانها مي پيچد و صدايى ديگر از پيامبر رحمت اوج مي گيرد كه: «هرگز به خدا و روز واپسين ايمان نياورده است، كسى كه سير به بستر خواب رود. اما همسايه اش گرسنه باشد»

  • خودخواهى فردي، خود خواهى خانوادگي، خود خواهى قبيله اي، خودخواهى طايفه اى و مذهبي، كه ارزشهاى آسمانى را به خصوصيات زمينى تبديل، و دين و مذهب را از محتوايش خالى مي كند، و علو و مدارا و رواداريش را از بين مي برد، و سرانجام خودخواهى وطنى و قومي!
  • وطن گرايى نيز كه از شريفترين احساسات انسانى است، مي تواند به نژاد پرستى منجر گردد. و نژاد پرست حاضر است تا عظمت وطنش را بر ويرانه هاى اوطان ديگران، و تمدنش را بر خرابه هاى تمدنهاى ديگر بنيان نهد، و سطح مردمش را به بهاى فقير شدن ديگر ملتها بالا برد. نازيسم كه جهان را چند بار به آتش كشيده است، نمونه آشكار نژاد پرستى است. اين خود خواهيها در اصل احساساتى سازنده بودند، اما به مرور به دليل رشد ناهماهنگ، ويرانگر شدند. خويشتن خواهي، فاميل و قبيله دوستي، وطن خواهى و وابستگيهاى قومي، اگر در چار چوب مرزهاى درست خود باقى بمانند، گرايشهاى مثبت و سازنده اى در زندگى انسانها خواهند بود.
اكنون مي توانيم به عنوانى كه براى اين سخنرانى برگزيده ايم، باز گرديم:
انسان، در تأمين نيازها و بهره گيرى از تواناييهايش، بايد با جامعه خود هماهنگ باشد. هر نيازى كه به هزينه ناديده انگاشتن ديگر نيازها تأمين و تقويت شود، وزرو و بال خواهد شد. هر فردى كه به بهاى ناديده انگاشتن حقوق ديگر افراد رشد و ترقى كند، وزر و وبال خواهد شد. هر گروهى كه به بهاى ناديده انگاشتن حقوق ديگر گروهها رشد و ترقى كند، مصيبتى خواهد آفريد.
و لبنان سرزمين ماست; سرزمينى كه انسان آن اولين و آخرين سرمايه آن است; انسانى كه عظمت لبنان را با تلاش، هجرت، انديشه و اقداماتش پديد آورده است. چنين انسانى را در اين كشور بايد صيانت كرد.
اگر كشورهاى ديگر، پس از انسان، سرمايه هاى ديگرى دارند، سرمايه در لبنان پس از انسان، باز همان انسان است. از اين رو تلاش ما در لبنان، از عبادتگاهها تا دانشگاهها و ديگر مراكز، مصروف صيانت از انسان لبنان است; همه انسانها و همه ابعاد انسان در مناطق مختلف لبنان!
اگر بخواهيم از لبنان صيانت كنيم، اگر بخواهيم حس ملى خود را اقناع سازيم، و اگر بخواهيم حس دينى خود را پاسخ دهيم، مي بايد انسان لبنان و همه تواناييهايش را پاس بداريم. محروميت لبنان ناشى از سوء تدبير است و همگان در اين زمينه مسئول هستند. سخت گيرى در راه انسان، در حد نياز و به شرط هتك نشدن انسانيت انسان، مجاز است.
حضار گرامي!
مناطقى كه مردم لبنان در آن زندگى مي كنند، چونان خود مردم لبنان، امانتى هستند در اختيار ما و مسئولان، جنوب و ديگر مناطق امانتهايى هستند كه بنا به فرمان خدا و خواست وطن بايد حفظ شوند. از اين رو مي بايد، سريعا با انديشه و عمل درست و آزادانه، اين مسئوليت را ادا نمود. انديشه خطا و كاركرد خطا دو خيانت به همراه دارند; خيانت ارتكاب فساد، و خيانت پايمال كردن فرصت ديگران و به هدر دادن اموال و حقوق عمومي.
لبنان كشور انسان و انسانيت است كه واقعيت آن در قياس با دشمن آشكار مي شود. آنگاه كه مي بينيم، چگونه دشمن جامعه اى نژاد پرست را ايجاد كرده است، كه به كار ويرانى و تفرقه، در همه انواع فرهنگى و سياسى و نظامى آن، اشتغال دارند. تا جايى كه به خود گستاخى تحريف تاريخ، و يهودى كردن شهر قدس و تخريب آثار تاريخى آن را مي دهد.
بنابراين وطنمان را نه تنها به خاطر خدا و انسان آن، كه به خاطر تمامى بشريت، و براى نماياندن چهره مبارزه گر حق در برابر آن چهره ديگر، بايستى حفظ نمود.
ما اينك خود را در برابر فرصتى طلايى يافته ايم; در برابر فصلى نوين، كه در اين شب براى ما و لبنان آغاز شده است; و در برابر صحنه اى كه در تاريخ و در پهنه گيتي، همتايى ندارد.
اى مردان و زنان مؤمن! بايد براى انسان، همه انسانها، ما در بيروت، جنوب، عكا، حومه بيروت، كرنتينا، وحى السلم با يكديگر همدل و همنوار شويم. اين انسان جزئى از اين فرصت، بخشى از اين حركت و به دور از هر گونه انزوا و طبقه بندى است. بس انسان لبنان را پاس مي داريم، تا شايد نگاهبان اين كشور كه امانت تاريخ و امانت خداوند است، باشيم.