۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

انسان، خدا و دین - Seyed Moussa Sadr


خطبه‌ی امام موسی صدر در کلیسای کبوشیین بیروت
19 فوریه 1975

خدايا! تو را سپاس مي گوييم; پروردگارا! خداى ابراهيم و اسماعيل، خداى موسى و عيسي، خداى مستضعفان و همه آفرديدگان!
سپاس خدايى راست كه ترسيدگان را امان دهد، شايستگان را نجات دهد، مستضعفان را برترى دهد، مستكبران را فرونشاند، شاهانى را نابود سازد، و ديگرانى را بر جايگاه آنان نشاند.
و سپاس خدايى را كه در هم كوبنده جباران ، نابود كننده ستمگران، دريابنده گريزندگان انتقام گيرنده از سركشان و فرياد رس داد خواهان است.

خدايا تو را شكر گزاريم كه ما را به عنايتت موفق داشتي، و به هدايتت گرد آوردي، و با مهربانيت دلهاى ما را يكى كردي.
ما هم اينك در پيشگاه تو، و در خانه اى از خانه هاى تو، و در ايام روزه به خاطر تو گرد آمده ايم.
دلهاى ما به سوى تو پر مي كشد، و خردهاى ما نور و هدايت را از تو مي گيرد. تو ما را فراخوانده اى تا در كنار يكديگر در خدمت به خلق گام برداريم، و بر كلمه سواء {سخن و باور مشترك} به خاطر خوشبختى بندگانت اتفاق كنيم. به سوى در گاهت روى آورده ايم و در محراب تو نماز گزارده ايم.
براى انسانى گرد آمديم كه اديان به خاطر او آمدند; اديانى كه يكى بوده اند، و هر كدام به ديگرى بشارت مي داده است، و يكديگر را مورد تصريق قرار داده اند. خداوند به واسطه اين اديان
مردم را از تاريكيها به سوى نور بيرون كشيده، و آنان را از اختلافات ويرانگر نجات داد، و آنان را پيمودن راه صلح و مسالمت آموخت.

اديان يكى بودند زيرا در خدمت هدفى واحد بودند: دعوت به سوى خداو خدمت انسان! و اين دو، نمونه هاى حقيقتى يگانه هستند.
و آنگاه كه اديان در پى خدمت به خويشتن بر آمدند، ميانشان اختلاف بروز كرد. توجه هر دينى به خود آنقدر زياد شد كه، تقريبا به فراموشى هدف اصلى انجاميد. اختلافات شدت گرفت، و درد و رنجهاى انسان فزونى يافت.

اديان يكى بودند، و هدفى مشترك را پى مي گرفتند: جنگيدن در برابر خدايان زمينى و طاغوتها، و يارى مستضعفان و رنجديدگان; و اين دو نيز نمودهاى حقيقتى يگانه هستند. و چون اديان پيروز شدند و همراه با آنها مستضعفان نيز پيروز شدند، طاغوتها چهره عوض كردند، و براى دستيابى به غنائم از اديان پيشى گرفتند و در پى حكم راندن بر اديان به نام اديان نيز دچار مصيبت و اختلاف شدند، و هيچ اختلاف و نزاعى نيست مگر در راستاى منافع سود جويان!
اديان يكى بودند، زيرا نقطه اغاز همه آنها، يعنى خدا، يكيست; و هدف آنها، يعنى انسان، يكيست! و چون هدف را فراموش كرديم و از خدمت انسان دور شديم، خدا نيز ما را فراموش كرد و از ما دور شد، و ما به راهها و پاره هاى مختلفى بدل گشتيم، و در پى خدمت به منافع خاص خود بر آمديم. و معبودهاى ديگر، جز خدا، را بر گزيديم، و انسان را به نابودى كشانديم.
و اينك به راه درست و انسان رنجيديده باز گرديم، تا از عذاب الهى نجات يابيم. براى خدمت به انسان مستضعف و رو به نابودى گردهم آييم، تا در همه چيز و در مورد خدا يكى شويم، و تا اديان همچنان يكى باشند. قرآن كريم مي فرمايد:

«براى هر كدام از شما راه و شيوه أى قرار داديم، و اگر خدا مي خواست، شما را امتى يگانه قرار مي داد {ولى چنين نكرد} ، تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد; پس به سوى خوبيها بشتابيد، بازگشت همه شما به سوى خداست».
در اين لحظه، در كليسا، در ايام روزه، در مراسم وعظ دينى و بنا به دعوت مسئولان متعهد، حاضر شده ام. اينك خود را در كنار شما مي يابم: هم اندرز گو و هم اندرزپذير; با زبان خود سخن مي گويم و با قلب خود مي شنوم; تاريخ گواه ماست، بدان گوش فرا مي دهيم;تاريخ نيز شنواى ماست، تاريخ گواه لبنان است. شهر ديدار. شهر انسان، وطن رنج ديدگان و پناهگاه ترسيدگان. در اين شرايط، و در اين الق بلند، مي توانيم شنواى پيامهاى اصيل آسمان باشيم; زيرا ما به سر چشمه ها نزديك شده ايم.
اين حضرت مسيح است كه فرياد مي زند: «هرگز! هرگز محبت خدا با دوست داشتن انسان جمع نميشود»! و صداى او در جانها مي پيچد و صدايى ديگر از پيامبر رحمت اوج مي گيرد كه: «هرگز به خدا و روز واپسين ايمان نياورده است، كسى كه سير به بستر خواب رود، اما همسايه اش گرسنه باشد».
و هر دو صدا در بستر زمان هم آوا بوده اند، تا آنكه پژواك آنها بر زبان پاپ بزرگ ظاهر ميشود كه به مناسبت روزه مي گويد: «مسيح و انسان فقير، شخصى واحد هستند». و باز مي گويد: «نظامهاى ستمگر منحط ترين نظامها از نظر ارزشهاى انسانى هستند، كه با سوء استفاده از جايگاه حكومت پايمال كردن حقوق كارگران و شكستن پيمانه پاى گرفته اند».
آيا اين نداى پاك، با آنچه پيرامون مقصود اصلي، يعنى خدا، در متون معتبر اسلامى آمده است، تفاوت دارد:

«من – يعنى خدا – نزد شكسته دلان هستم، آنگاه كه مريضى را عيادت فقيرى را ياري، و نيازمندى را حاجت روا مي كني، من نزد آنان هستم».

اما درباره وسيله نيل به آن مقصود، خدا هر كوششى براى به پاداشتن حق و يارى ستمديده را تلاشى در راه خودش. و چونان نماز در محراب عبادتش دانسته است. و او خود عهده دار يارى و نصرت است.
از خلال اين گواهيها به انسان بر گرديم، تا نيروهاى ويرانگر و متلاشى ساز انسان، اين عطيه الهى را بشناسيم; انسان! مخلوقى كه بر صورت و صفات خالقش آفريده شده است! خليفه خدا بر روى زمين! غايت هستي! آغاز و فرجام اجتماع! و حركت آفرين تاريخ! انسان برابر است با مجموع نيروها و تواناييهايش; با آنچه كه مورد تأكيد اديان و تجربه هاى عملى است: اينكه براى انسان جز تلاش او چيزى نمي ماند; و كارها جاودانه اند; و انسان به جز شعاعها و پر توافكنى هايش در زمينه ها وافقهاى گوناگون، با چيزى برابر نيست. از اين رو هر قدر تواناييهاى انسان را محترم بداريم، به همان اندازه او را تكريم و جاودانه كرده ايم. اگر ايمان با بعد آسمانى اش به انسان درك و همتى نامتناهى مي دهد، و انسان را همواره اميدوار نگه مي دارد، اسباب را در نظرش بى اعتبار مي سازد و او و ديگر انسانها، و او و ديگر موجودات را هماهنگ مي سازد، و او را هم از جلال و شكوهمندي، و هم از جمال و زيبندگى برخوردار مي سازد، همين ايمان با بعد ديگرش مي كوشد، از انسان صيانت كند، و تأكيد دارد كه ايمان بدون التزام به خدمت انسان، واقعيتى ندارد.
بايد همه نيروهاى انساني، و نيروى همه انسانها را حفظ و تقويت كرد. از اين روست كه اصل كمال طلبي، از اولين رسالتها تا پيام اخير پاپ، مورد تأكيد بوده است: «بايد پيشرفتى اصيل و كامل در كار باشد; يعنى همه انسانها با تمام تواناييهاى انسانى شان بپا خيزند». به همين جهت است كه مي بينيم، سرقت را اديان حرام دانسته اند، و امروز به صورت استثمار و احتكار در آمده است، و در پوشش پيشرفت صنعتى با تأمين نيازهاى ساختگى موجه شمرده است. امروزه نيارها برخاسته از ذات انسانها نيست، بلكه به واسطه تبليغات وابسته به ابزارها و قدرتهاى توليدي، واقعى وانمود شده اند.
و اينگونه مي بينيم، چگونه نيروهاى مختلفى كه مانع تواناييهاى انسان هستند، و آنها را نابود يا پراكنده مي سازند، تحولى عميق ياقته اند. با اين حال، اساس و بنياد اين نيروهاى ويرانگر ثابت باقى مانده اند، هر چند كه شكلها تغيير، و تحولات فزونى يافته است.
مثلا دين با دروغ و دورويى و نيز غرور و تكبر جنگيده است، و چون به صورت بنيادين به اين خصلتها مي نگريم، ميزان تأثير منفى آنها، بر تواناييهاى آماده تبادل ميان انسانها را مشاهده مي كنيم. پس تبادلها و تواناييها مشوه و معطل مي مانند. اما كبر و غرور توانايى انسان را بلوكه مي سازد. زيرا آدم مغرور حس مي كند كه به مرتبه خود كفايى رسيده است. پس از داد و ستد باز مي ايستد و از تكامل باز مي ماند و مردم نيز از اقتباس از او و كامل شدن به واسطه او دست مي كشند، و اين يعنى مرگ تواناييها و ظرفيتها!


{وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَىٰ ﴿٨﴾ وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَىٰ ﴿٩﴾ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ ﴿١٠﴾}

مثلا آزادى حال و هواى متناسب با رشد نيروها و موهبتهاى انسانى است، آزادى رأى كه همواره در معرض تجاوز قرار دارد، و به بهانه هاى مختلف از انسانها سلب مي شود. آزادى اصل و اساس و سرچشمه همه تواناييهاست.
نزاعها و برخوردها هموراه به خاطر نيل به آزادى يا حفظ آن بوده است. نبود آزادي، فرد و جامعه را تابع محدوديتهاى اعمال شده توسط غاصبان آزادى مي سازد، و در نتيجه انسانها به محدوديت و نقص در تواناييها دچار مي شوند. آنگاه كه بنا به ايمانمان مي كوشيم مانع سر كشى اين نيروى ويرانگر شويم، در حقيقت از توانايى و كرامت انسان دفاع مي كنيم.
قالبهاى سلب آزادى در گذر زمان تغيير يافته است. گاهى به صورت استبداد، گاهى به صورت استعمار، گاه به صورت نظام مردم و نابالغ فكرى انگاشتن انان، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحميل مواضع بر افراد با ملتها رخ نموده است. فشارهاى اقتصادي، فرهنگى و فكري، از مظاهر همين تضييقات است.
سياست محروم كردن برخى از مردم از فرصتها، نگاه داشتن مردم در جهل و بى سوادي، و محروم كردن مردم از بهداشت و فرصتهاى تحرك و توسعه، همه از شكلهاى مختلف سلب آزادى و در هم كوباندن توانمنديهاست.
همينطور است تمام نيازهاى انسانى اى كه به قيمت ناديده گرفتن نيازهاى ديگر انسان، تقويت مي شوند. شهرتها يكى از اين نيازهايى است كه رشدى ناموزون يافته اند. هر نيازى در انسان انگيزه ساز و حركت آفرين است. ولى اگر به قيمت مغفول ماندن ديگر نيازها رشد يابد، فاجعه آفرين خواهد بود.
و اين منشأ مسئوليت بزرگ مادر برابر قدرت، ثروت، شهوت، موقعيت و ديگر امكانات واقعى انسانهاست. اگر ايمانى كه ميان خدا و انسان ارتباط و حضورى مستمر پديد مي آورد، مبنا و اساس تمدن جديد نباشد، با تمدنى شكننده روبرو خواهيم شد. هنگامى كه تاريخ تمدن را مد نظر قرار مي دهيم، با رشد يكجانبه انسان در ابعادى خاص روبرو مي شويم. سياست، مديريت، بازار و آباداني، اگر بر پايگاه ايمان استوار نباشد، رشدى ناهماهنگ يافته و به استعمار، منازعات، بازاريابيهاى جديد و فرصت طلبانه، و حاكميت صلح مسلحانه و مقولاتى از اين قبيل منتهى مي شود، و زندگى انسان ميان جنگلهاى سرد و گرم تزلزل مي يابد.

  • حب ذات يا خويشتن خواهى كه مايه و پايه كمال خواهى انسان است، آنگاه كه در فرد خود پرستى را بسط دهد، مشكل آفرين مي شود.جنگها، تبعيض نژادي، تحقير ديگران و نزاع شديد در هسته هاى مختلف جامعه، از خانواده تا جامعه بين الملل، همه نزاعهايى هستند كه محورشان يكي، و چند و چونشان متفاوت است. اين نزاعها كه جزء بنيادين خلقت تلقى شده است. حاصل تبديل خويشتن خواهى به خويشتن پرستى است. انسانيت و خود خواهى فرد در يك گروه نيز همين تأثير متفى را دار است. گروهها و جوامع براى خدمت به انسان شكل گرفته اند. طبع انسان مدنى و اجتماعى است. انسان موجودى است با دو بعد شخصى و اجتماعي. مشكل انسان در قالبهاى مختلفى بروز مي يابد.
اين حضرت مسيح است كه فريا مي زند: «هرگز محبت خدابا دوست نداشتن انسان جمع نيمشود»! و صداى او در جانها مي پيچد و صدايى ديگر از پيامبر رحمت اوج مي گيرد كه: «هرگز به خدا و روز واپسين ايمان نياورده است، كسى كه سير به بستر خواب رود. اما همسايه اش گرسنه باشد»

  • خودخواهى فردي، خود خواهى خانوادگي، خود خواهى قبيله اي، خودخواهى طايفه اى و مذهبي، كه ارزشهاى آسمانى را به خصوصيات زمينى تبديل، و دين و مذهب را از محتوايش خالى مي كند، و علو و مدارا و رواداريش را از بين مي برد، و سرانجام خودخواهى وطنى و قومي!
  • وطن گرايى نيز كه از شريفترين احساسات انسانى است، مي تواند به نژاد پرستى منجر گردد. و نژاد پرست حاضر است تا عظمت وطنش را بر ويرانه هاى اوطان ديگران، و تمدنش را بر خرابه هاى تمدنهاى ديگر بنيان نهد، و سطح مردمش را به بهاى فقير شدن ديگر ملتها بالا برد. نازيسم كه جهان را چند بار به آتش كشيده است، نمونه آشكار نژاد پرستى است. اين خود خواهيها در اصل احساساتى سازنده بودند، اما به مرور به دليل رشد ناهماهنگ، ويرانگر شدند. خويشتن خواهي، فاميل و قبيله دوستي، وطن خواهى و وابستگيهاى قومي، اگر در چار چوب مرزهاى درست خود باقى بمانند، گرايشهاى مثبت و سازنده اى در زندگى انسانها خواهند بود.
اكنون مي توانيم به عنوانى كه براى اين سخنرانى برگزيده ايم، باز گرديم:
انسان، در تأمين نيازها و بهره گيرى از تواناييهايش، بايد با جامعه خود هماهنگ باشد. هر نيازى كه به هزينه ناديده انگاشتن ديگر نيازها تأمين و تقويت شود، وزرو و بال خواهد شد. هر فردى كه به بهاى ناديده انگاشتن حقوق ديگر افراد رشد و ترقى كند، وزر و وبال خواهد شد. هر گروهى كه به بهاى ناديده انگاشتن حقوق ديگر گروهها رشد و ترقى كند، مصيبتى خواهد آفريد.
و لبنان سرزمين ماست; سرزمينى كه انسان آن اولين و آخرين سرمايه آن است; انسانى كه عظمت لبنان را با تلاش، هجرت، انديشه و اقداماتش پديد آورده است. چنين انسانى را در اين كشور بايد صيانت كرد.
اگر كشورهاى ديگر، پس از انسان، سرمايه هاى ديگرى دارند، سرمايه در لبنان پس از انسان، باز همان انسان است. از اين رو تلاش ما در لبنان، از عبادتگاهها تا دانشگاهها و ديگر مراكز، مصروف صيانت از انسان لبنان است; همه انسانها و همه ابعاد انسان در مناطق مختلف لبنان!
اگر بخواهيم از لبنان صيانت كنيم، اگر بخواهيم حس ملى خود را اقناع سازيم، و اگر بخواهيم حس دينى خود را پاسخ دهيم، مي بايد انسان لبنان و همه تواناييهايش را پاس بداريم. محروميت لبنان ناشى از سوء تدبير است و همگان در اين زمينه مسئول هستند. سخت گيرى در راه انسان، در حد نياز و به شرط هتك نشدن انسانيت انسان، مجاز است.
حضار گرامي!
مناطقى كه مردم لبنان در آن زندگى مي كنند، چونان خود مردم لبنان، امانتى هستند در اختيار ما و مسئولان، جنوب و ديگر مناطق امانتهايى هستند كه بنا به فرمان خدا و خواست وطن بايد حفظ شوند. از اين رو مي بايد، سريعا با انديشه و عمل درست و آزادانه، اين مسئوليت را ادا نمود. انديشه خطا و كاركرد خطا دو خيانت به همراه دارند; خيانت ارتكاب فساد، و خيانت پايمال كردن فرصت ديگران و به هدر دادن اموال و حقوق عمومي.
لبنان كشور انسان و انسانيت است كه واقعيت آن در قياس با دشمن آشكار مي شود. آنگاه كه مي بينيم، چگونه دشمن جامعه اى نژاد پرست را ايجاد كرده است، كه به كار ويرانى و تفرقه، در همه انواع فرهنگى و سياسى و نظامى آن، اشتغال دارند. تا جايى كه به خود گستاخى تحريف تاريخ، و يهودى كردن شهر قدس و تخريب آثار تاريخى آن را مي دهد.
بنابراين وطنمان را نه تنها به خاطر خدا و انسان آن، كه به خاطر تمامى بشريت، و براى نماياندن چهره مبارزه گر حق در برابر آن چهره ديگر، بايستى حفظ نمود.
ما اينك خود را در برابر فرصتى طلايى يافته ايم; در برابر فصلى نوين، كه در اين شب براى ما و لبنان آغاز شده است; و در برابر صحنه اى كه در تاريخ و در پهنه گيتي، همتايى ندارد.
اى مردان و زنان مؤمن! بايد براى انسان، همه انسانها، ما در بيروت، جنوب، عكا، حومه بيروت، كرنتينا، وحى السلم با يكديگر همدل و همنوار شويم. اين انسان جزئى از اين فرصت، بخشى از اين حركت و به دور از هر گونه انزوا و طبقه بندى است. بس انسان لبنان را پاس مي داريم، تا شايد نگاهبان اين كشور كه امانت تاريخ و امانت خداوند است، باشيم.