۱۳۹۸ آبان ۹, پنجشنبه

شباهت‌های «خانه پدری» و «آشغال‌های دوست‌داشتنی»


دو فیلم خانه پدری و آشغال‌های دوست‌داشتنی شباهت‌های جالبی به یکدیگر دارند که وقتی خوب به آن‌ها فکر کنی هیچ کدام اتفاقی نیستند، بلکه نشان از دغدغه‌ای مشترک سازندگانشان دارند؛ دغدغه‌ای که فارغ از مسائل مورد نظر فیلمساز پرسش‌هایی مطرح می‌کند که مستقلاً نیز نیازمند واکاوی و پژوهش‌اند.

* * *



* * *







خانه پدری
خانه پدری ساخته کیانوش عیاری در سال 89 است. فیلم در سال 93 روی پردۀ سینما رفت و پس از مدت کوتاهی نمایشش متوقف شد. در سال 98 بعد از اعمال برخی اصلاحات مختصر اجازه نمایش گرفت و تنها پس از چند روز دوباره پایین کشیده شد. 

داستان با نمایش پدری (مهران رجبی) که با همکاری پسر نوجوانش محتشم، ظاهراً به خاطر مسائل ناموسی، دختر خود را می‌کشد و دور از چشم مادرش در زیرزمین خانه دفن می‌کند. حرفۀ خانواده بافت و تعمیرات فرش است. سر و شکل آدم‌ها نشان از آن دارد که شروع داستان اواخر دورۀ قاجار یا اوایل دوره پهلوی است. داستان در پرده‌های مختلف ادامه پیدا می‌کند. بین هر دو پرده تقریباً یک نسل فاصله است.
در پردۀ بعد که مثلا پانزده بیست سال بعد است مادر در بگومگویی که بین داماد و دخترش رخ می‌دهد و تکرار اتلاق واژه "قبرستون" به زیرزمین خانه پدری، از مرگ دخترش باخبر می‌شود و همانجا بر مزار دختر جان می‌دهد.
در پردۀ بعد که باید تقریباً دهۀ چهل باشد دختر محتشم به سن ازدواج رسیده و محتشم (ناصر هاشمی) به زور می‌خواهد او را به عقد مردی بزرگ‌تر خودش در بیاورد. دختر تریاک پذربزرگ را به قصد خودکشی در همان زیرزمین حبه‌حبه می‌خورد تا تن به این ازدواج ندهد اما زود خبردار می‌شوند و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند. اینجا انگار خانواده نسبت به قبل بی‌چیزتر است.
پردۀ بعد مجلس ترحیم پدر محتشم در همان خانه پدری است، دهه پنجاه یا شصت. دختر کوچک‌تر حشمت در زیرزمین خانه پدری، کلاس قالی‌بافی راه انداخته و در خلال مجلس ترحیم قفل در اتاقی که عمه اش در آن آرمیده را می‌شکند تا جای کلاس بازتر شود که با تندی محتشم(مهدی هاشمی) مواجه می‌شود.
در پردۀ بعد که قاعدتاً باید متعلق به سال‌های پایانی دهه 70 باشد خانۀ پدری متروکه شده، محتشم و نوه‌اش (شهاب حسینی) به اتفاق بسازبفروشی در میان خرت و پرت‌های تارعنکبوت‌زده قدم می‌زنند و در مورد اینکه چرا میراث فرهنگی روی آن دست نگذاشته حرف می‌زنند. قرار است خانه پدری را بکوبند و بجای آن چیز دیگری بسازند.  اما محتشم از نوه‌اش خواسته تا قبل از کندن پی خانه باقیمانده جنازه خواهرش را از زیرزمین خانه خارج و به محل دیگری منتقل کنند. حشمت وقتی چشمش به جمجمۀ زیر خاک می‌افتد از حال می‌رود. نوۀ حشمت او را از به زحمت از زیرزمین خارج می‌کند و به حیات می‌کشاند و با گوشی موبایلش که جزو اولین نسل از گوشی‌های موبایل در ایران است نامزدش که دانشجوی پزشکی است را خبر می‌کند و بعد هم با اورژانس تماس می‌گیرند. فیلم با تصویری متروک از خانۀ پدری در حالی که حشمت به ماشین اورژانس منتقل می‌شود به اتمام می‌رسد

* * *






آشغال‌های دوست‌داشتنی

فیلم دیگری که در سال‌های اخیر پس توقیف چند ساله اجازه نمایش گرفت آشغال‌های دوست‌داشتنی ساخته محسن امیریوسفی بود. این فیلم در سال 1391 ساخته شد اما تنها در سال 97 اجازه نمایش گرفت و با توجه به مصائبی که متوجه نمایش خانه پدری بود باید گفت بخت با آن یار بود که بعد از 6 سال توقیف بالاخره اجازه نمایش گرفت.
آشغال‌های دوست‌داشتنی داستان زنی‌است به نام منیر (شیرین یزدان‌بخش) که به خاطر پناه دادن چند ساعته به معترضین فراری در خانه‌اش در تب و تاب وقایع سال 88 نگران است هر لحظه برای تفتیش وارد خانه‌اش شوند و می‌خواهد خانه را به اصطلاح پاکسازی کند. هر کدام از اشیاء خانه را که منیر به منظورِ نیست‌‌ونابود کردن برمی‌دارد صدای صاحبش در یکی از قاب عکس‌های روی دیوار خانه در می‌آید. داستان در خلال گفتگوی قاب‌ها به عقب برمی‌گردد و مصائبی که از دورۀ کشف حجاب بر مادر منیر و در کودتای 28 مرداد و سپس انقلاب 57 و جنگ ایران و عراق و ... بر خود منیر در همان خانه رفته را روایت می‌کند. همسر منیر (اکبر عبدی) مصدقی بوده، یک روز به همان خانه می‌ریزند و او را می‌برند. همسر منیر چند سال بعد دوباره کارمند دولت می‌شود و بعد از انقلاب نیز به سفر حج می‌رود و به شغلش ادامه می‌دهد. بردارش (شهاب حسینی) جزو انقلابی‌های چپی بوده که پس از انقلاب اعدام می‌شوند. پسر بزرگش (صابر ابر) در جنگ ایران و عراض شهید می‌شود و پسر دیگرش (حبیب رضایی) خارج از ایران درس خوانده و مشغول به کار است و از قاب اسکایپ از پشت مانیتور با وی در تماس است. منیر دست آخر از میان یک قرن قصه کیسۀ سیاهی پر می‌کند و با ترس و لرز به خیابان نیم‌سوخته می‌رود و آشغال‌های دوست‌داشتنی را بالاخره از خانه خارج می‌کند.



شباهت‌ها

این دو فیلم علاوه بر نزدیک بودن سال‌های تولیدشان به یکدیگر و توقیف چند ساله و برخورد سلیقه‌ای، چند شباهت جالب توجه نیز دیگر نیز به یکدیگر دارند.
پرده‌های فیلم در زمان‌های مختلف با نمایی داخلی از درِ خانه آغاز می‌شود. مثلا اگر در کلون داشته باشد متوجه می‌شویم در گذشته سیر می‌کنیم، هرچه قفل و بست در جدیدتر باشد به زمان حال نزدیک‌تر شده‌ایم. این شباهت البته اتفاقی نیست. راوی در هر دو فیلم در واقع خانه است که مجموعه‌ای از داستان‌های ریز و درشت را در طول چند دهه روایت می‌کند.
شباهت دیگر در محدودۀ توجه قرار گرفتن خانواده و مسئلۀ سرنوشت خانواده است. تقریبا در هر دو فیلم، هیچ کس غیر از اعضای خانواده نقش‌آفرینی نمی‌کند.
انگار در هر دو فیلم این خانه است که داستان خانواده‌ای را روایت می‌کند.
اما شباهت مهم و تامل‌برانگیزتر، دست‌گذاشتن هر دو فیلمساز روی یک روایت بین نسلی است که از قضا در هر دو خانه موضوعیت ویژه دارد و داستان نسل‌ها از ابتدا تا انتها در همان خانه‌ای روایت می‌شود که در آن آغاز شده است. این که چرا هر دو نفر در زمان مشابه تشخیص داده‌اند به جای پرداختن به یک موضوع یا دورۀ خاص، نسبت به زمان ارتفاع بگیرند و داستان خود را در گستره‌ای نزدیگ به یک قرن روایت کند.
تشابهِ اندازۀ کمابیش نزدیک به یک قرن طول قصه در هر دو فیلم نیز چندان اتفاقی نیست. یک ایرانی به طور متوسط بعید است اطلاعاتی بیش از یک قرن (قدیمی تر از پهلوی اول یا احمد شاه قاجار) از خانواده خود داشته باشد. فراگیر شدن نام خانوادگی در ایران قدیمی‌تر 1304 نیست و معمولا آدم‌ها اگر خیلی هنر بکنند تاریخ خود را تنها تا وضع نام خانوادگی‌شان می‌دانند. آیا شما اطلاعی از نیای خود در دوران مشروطه یا ناصرالدین‌شاه دارید؟!
آیا ما در داد و ستدمان با تجدد از آنچه دادیم و آنچه گرفتیم رضایت داریم؟ آیا ما اساساً می‌دانیم در معامله با تجدد چه می‌خواهیم به دست بیاوریم و در قبال آن چه هزینه‌‌ای قرار است پرداخت کنیم؟ چه داده‌ایم؟ چه گرفته‌ایم؟

در روایت خانۀ پدری دختران خانواده با گذر نسل‌های پی‌درپی صاحب حق می‌شوند. دختر حشمت از ازدواج اجباری، حتی به قیمت خودکشی، سر باز می‌زند و در زیرزمین خانه دفن نمی‌شود، دختر دیگر خانواده کلاس قالی‌بافی دارد و عروس جدید خانواده دانشجوی پزشکی است اما مهم‌ترین سرمایۀ خانواده یعنی همان خانۀ پدری مانند بسیاری از خانواده‌های ایرانی دیگر که خانه بزرگ‌ترین سرمایۀ ایشان است، پس از دهه‌ها استمرار از دست می‌رود و گیر سوداگران و سودجویان می‌افتد.  

آیا ما در داد و ستدمان با تجدد و ارزش یافتن جایگاه اجتماعی و تحصیل و همچنین تخصصی شدن حرفه‌ها و تقسیم کار و برون‌سپاری امور عمومی مانند تعلیم و تربیت، اتمیزه و ناتوان در به وجود آوردن نهادها و سایر برساخته‌های اجتماعی مثلاً سرمایه و از آن مهم‌تر ناتوان در استمرار بخشیدن به رشد و حیات ایشان نشدیم؟ اگر جواب به این سوال مثبت است آیا این تنها دادوستد ممکن بوده یا گونه‌های دیگری از این دادوستد نیز قابل تصور است؟


هنوز آواز می‌آید





۱۳۹۸ مهر ۲۵, پنجشنبه

بی‌هاضمه




مدتی است یله ندادم به کنج و نجوا در گوش خویشتن. سخنی نگفته‌ام. چیزی نشنیده‌ام. علوفه هر روزه و هر ماهه و هر ساله را نشخوار نکرده‌ام.

دیشب که رفته بودم بیمارستان نور افشار دیدن دوستی – گودبای پارتیِ شب قبل از مرخص شدنش، خنده‌دار و تلخ و نابجاست گفتنش مخصوصا اینکه طاقت سرماخوردگی ساده را هم ندارم، اما مسحور تسلیم و آرامش بیمارستان شدم. تسلیم و آرامشی که بیش از هر چیز از نزدیکان بیماران برمی‌آمد و تمام جنبندگان و سنگ و چوب بیمارستان را در بر می‌گرفت. وقتی تسلیم شدی که بجای ببر و شیر و پلنگ بودن و شکار یا مرده‌ خوری مانند روباه و شغال و کفتار یا حتی دام و حشم و پرنده و گیاهخوار، گیاه باشی و ابر و باد و مه و خورشید و فلک را به کار بگیری و توش و توانت را جمع کنی تا دست و بالت تنها چند سانتی‌متر بیشتر حرکت کند، خفته‌ای در اندیشه‌ات تازه بیدار می‌شود.

فکر کردن شبیه نشخوار است در گیاهخواران یا هضم خرده‌های استخوان و تکه‌های گوشت در درندگان. تا زمانی که در شتاب شبانه روز به آمد و شد مشغولی و مدام می‌بینی و می‌شنوی و استشمام می‌کنی، فکرت کار نمی‌کند. مگر می‌شود آدمی‌زادِ دو پا که از قضا هم گوشت می‌خورد هم گیاه در تمام طول عمرش فقط و فقط بخورد بدون هضم و دفع؟! باید زمانی هم برای نشخوار و هضم گذاشت، حال مثل گوشتخواران در خواب یا مانند نادرندگان در بیداری نشخوار و از آن مهم‌تر زمانی برای دفع. همه چیز را نمی‌توان نگه داشت.

طبقه متوسط تمام روز و شب را تا پاسی از شب یکسره می‌دود و مابقی را در معرض هجوم اطلاعات است. کی بپرسد؟ کی بیاندیشد؟ کی هضم کند؟ 

گداخت جان ..