۱۳۹۷ آذر ۲, جمعه

شغل کاذب و سودغیرواقعی



وقتی افتضاح موسسات مالی و اعتباری «غیرمجاز» فراگیر شد (+)، آنچه بیش از هرچیز جلب نظر می کرد آن بود که چه طور ممکن است بیش از 6000 هزار موسسه مالی و اعتباری در سطح کشور که بنا به آنچه در جراید گفته شد بین 10 تا 30 درصد کل نقدینگی کشور را درگیر کردند «غیر مجاز» باشند؟! اتلاق «غیرمجاز» به این موسسات نوعی پاک کردن صورت مسئله است. به نظر می‌رسد مدل کسب‌وکار موسسات مالی و اعتباری مجاز و حتی بانک‌ها تفاوت معناداری با این موسسات «غیرمجاز» ندارد. ظاهراً بانک هم کم‌و‌بیش سود سپرده‌گذار دوم را از اصل پول سپرده‌گذار اول تامین می‌کند نه از طریق تزریق وام و کسب درآمد با به کار گرفتن نیروی مولد. تنها تفاوتش این است که بانک وقتی دخل و خرجش جور نشد بانک مرکزی بی‌سروصدا هوایش را دارد و با به اصطلاح «قرض» یا به عبارت دیگر با برداشت از جیب مردم (حتی کسانی که سپرده‌ای در بانک مذکور ندارند) کسری موسسات مجاز را جبران می‌کند. قرض روی قرض تلمبار می‌شود و اقتصاد را از نفس می‌اندازد. با این تواصیف به نظر می‌رسد ظهور موسسات «غیرمجاز» چیزی فراتر از شکستن انحصار «موسسات مجاز» در آن مقطع از زمان نبوده است.


 * * *




     به‌نظر من مهم‌ترین عوامل داخلی ایجاد بحران به ترتیب اهمیت عبارتند از «رشد سریع نقدینگی و کاستی‌ها و شکنندگی‌های نظام بانکی»، «عدم شفافیت و ناکارآیی دستگاه‌های حاکمیتی و محدودیت‌های محیط کسب و کار»، «تشدید فساد ناشی از شرایط سیاست‌گذاری اقتصادی»، «سهم‌خواهی گروه‌های ذی‌نفع و نیازهای گروه‌های کم‌درآمد جامعه»، «کسری بودجه دولت»، «پایین نگه‌داشتن دستوری نرخ ارز در کنار تورم انباشته شده» و «ضعف سازوکارهای لازم برای جلوگیری از ورشکستگی بنگاه‌های اقتصادی»
     بسیاری از موسسات اعتباری و بانک‌ها با وعده سود بالا سپرده جذب می‌کردند تا سود سپرده‌های قبلی‌شان را بپردازند، بدون اینکه درآمد لازم را از وام‌دهی و یا سرمایه‌گذاری‌هایشان داشته باشند. مردم هم با توجه به اینکه تورم در حال کاهش بود و با اتکا به اینکه بانک مرکزی و دولت سپرده و سودشان را تضمین خواهد کرد بازده این نوع سرمایه‌گذاری را بهتر از هر نوع دیگر می‌دیدند و عمده پولشان من جمله سودهای سپرده‌های قبلی‌شان را در بانک‌ها و موسسات اعتباری نگه می‌داشتند. این امر باعث شده بود که در ۵، ۶ سال گذشته نقدینگی به‌شدت رشد کند بدون اینکه نظام بانکی واقعا توان پرداخت سودهای وعده داده شده را داشته باشد. ادامه این روند بانک مرکزی را مجبور می‌کرد تا مقادیر عظیمی پول چاپ کند و در اختیار بانک‌ها قرار دهد تا سپرده‌ها و سودهای وعده داده شده را بپردازند. این عمل که تا حدودی هم به واقعیت پیوسته یک عامل بحران ارزی و تورم اخیر است. تعیین سقف برای نرخ سود و انحلال و ادغام موسسات اعتباری در سال ۹۶ قدم‌هایی در جلوگیری از تشدید مساله بود، هرچند که خیلی دیر و خیلی محدود انجام شد و در نتیجه اجازه داد که «رشد سریع نقدینگی و کاستی‌ها و شکنندگی‌های نظام بانکی»، زمینه‌ساز مهمی برای جهش نرخ ارز در ۹، ۱۰ ماه گذشته شود.
     فضای بی‌اطمینانی در سال گذشته قابل پیش‌بینی بود و پس از کاهش نرخ سود، سرعت رشد پول از سرعت رشد شبه‌پول پیشی گرفت، ولی اگر نرخ سود کنترل نمی‌شد و روال قبل از آن ادامه پیدا می‌کرد، امسال با مشکل بزرگ‌تری روبه‌رو می‌شدیم چون مشکل نوع نقدینگی در ایران طوری بود که دیر یا زود شبه پول تبدیل به پول می‌شد و به تورم دامن می‌زد. پایین آوردن نرخ سود کمک کرد که سرعت رشد نقدینگی کل کم شود و در نتیجه حجم پول و تورم از آنچه در اواخر امسال و سال آینده می‌توانست باشد، محدودتر شود.
     در شرایط بازی پانزی[1] در نظام بانکی ایران سودهای وعده داده شده در طول زمان به کل نقدینگی  اضافه می‌شود و چون بازگشت واقعی سرمایه پشتوانه آن سودها نیست، اینگونه انباشت نقدینگی نمی‌تواند ادامه پیدا کند و در یک مرحله‌ای حتی تکانه کوچکی به اقتصاد مردم را به این نتیجه می‌رساند که بازی دارد تمام می‌شود و باید هرچه زودتر سپرده‌ها را از بانک‌ها بیرون بکشند و تبدیل به دارایی با پشتوانه‌تری کنند. در این مرحله به سرعت قیمت دارایی‌هایی مثل مستغلات، طلا و ارزهای خارجی بالا می‌رود و بحران ارزی یا بحران بانکی یا هر دو اتفاق می‌افتد
     در کوتاه مدت هر دولتی می‌تواند با ایجاد کسری بودجه و نقدینگی بیشتر درآمدها را لااقل برای بعضی گروه‌ها بالا ببرد و حمایت سیاسی بخرد، هر چند که این کار دیر یا زود فشار تورمی ایجاد می‌کند که آن را هم می‌شود با تثبیت نرخ ارز تا مدتی خواباند. البته این نوع سیاست‌گذاری در دراز مدت هزینه‌های هنگفتی برای اقتصاد در بر دارد چون ایجاد بی ثباتی می‌کند که موجب کاهش اطمینان به آینده برای سرمایه‌گذار و تولید‌کننده می‌شود. اکثر کشورهای دنیا فرهنگ و ساز و کارهایی را نهادینه کرده‌اند که دولت و بانک مرکزی را متعهد می‌کند که از سیاست‌هایی که تورم را به خارج از محدوده مطلوب می‌کشانند پرهیز کنند. در ایران این ساز و کار‌ها خیلی ضعیف است.
     احتمال اینکه اقتصاد ایران همانند اقتصاد ونزوئلا شود کم است. در ونزوئلا، گروهی که دولت را در کنترل دارد برای حفظ خود در قدرت، جامعه را به شدت دو قطبی کرده است و جایی برای حل اختلاف و یک نوع توافق نسبی با جناح مقابل‌اش نگذاشته است. این باعث شده که قسمت بزرگی از جامعه به کلی از رژیم قطع امید کند و سرمایه‌گذاری و تولیدش را کنار بگذارد. گروه طرفدار رژیم هم فقط به فکر کسب منافع از دولت است و به دنبال تولید نیست. در نتیجه، درآمد دولت خیلی محدود شده و مخارجش شدیدا بالا رفته است. جایی هم برای قرض کردن نمانده چون امیدی به باز پرداخت بدهی دولت نیست. تنها گزینه دولت برای تامین کسر بودجه عظیم اش چاپ پول است. همه این را می‌دانند و دیگر کسی برای پول ونزوئلا ارزشی قائل نیست مگر آنها که از روی اجبار از آن استفاده می‌کنند، و آنها هم روز به روز تحلیل می‌روند. در ایران ساز و کارهای خیلی بیشتری برای توافق نسبی میان جناح‌های سیاسی وجود دارد و دولت و جامعه از انسجام خیلی بیشتری برخوردارند
     ثابت نگه داشتن قیمت بنزین در چهار سال گذشته سیاست بسیار زیانباری برای اقتصاد ایران بود. اگر دولت قیمت بنزین را بالا می‌برد، بعد از یک شوک اولیه، تورم سریع‌تر کنترل می‌شد چون درآمد دولت بالا می‌رفت و حتی اگر قسمتی از آن درآمد را به گروه‌های کم‌درآمد منتقل می‌کرد، با کسری بودجه کمتری مواجه می‌شد. به‌هر تقدیر، گذشته، گذشته است. ولی بالا بردن قیمت بنزین هنوز هم کار مهم و درستی است و هرچه دولت در این کار تاخیر و تعلل کند، هزینه بزرگ‌تری به اقتصاد کشور و به محیط زیست و سلامت جامعه تحمیل می‌کند.
     حفظ ارزش پول ملی تنها از طریق یک اقتصاد قوی با سیاست‌گذاری با ثباتی که ظرفیت تولید را پویا و تورم را پایین نگه می‌دارد امکان‌پذیر است.
     تورم داخلی باید از طریق مدیریت تقاضای کل و ایجاد محیط مناسب کسب و کار برای توسعه ظرفیت تولید کنترل شود. نرخ ارز نباید ابزار کنترل تورم باشد، چون این کار نقش اصلی آن نرخ را که علامت‌دهی به تولید و صادرات و جایگزینی واردات است مختل می‌کند.
     در مورد اینکه چه باید کرد تا چرخشی در وضعیت موجود حاصل شود، به نظر من اصلاح نظام بانکی و پولی در صدر فهرست قرار دارد. در کنار این اقدام باید در جهت جدا کردن سیاست پولی از دولت و ایجاد استقلال برای بانک مرکزی و موظف کردن آن به کاهش تورم در حد زیر ۵ درصد کوشید. شفاف تر کردن سیاست‌گذاری، کارآ تر کردن دستگاه‌های حاکمیتی، کنترل فساد و بهبود محیط کسب و کار گام‌های مهم دیگری است که باید در این مرحله مد نظر باشد. سیاست‌های حمایتی هدفمند و متمرکز برای تامین زندگی گروه‌های کم‌درآمد و انسجام جامعه مهم‌اند ولی باید همراه با کنترل دیگر هزینه‌ها و ایجاد درآمد (به خصوص از طریق تشویق تولید) باشند تا اثر مبارزه با تورم را خنثی نکنند 

  مصاحبه با هادی صالحی اصفهانی، جمعه‌نامه، دنیای اقتصاد، 1 آذر 1397


[1]   بازی پانزی ک عملیات سرمایه‌گذاری کلاه‌بردارانه است. در این ترفند به سرمایه‌گذاران سودهایی برگردانده می‌شود که از بهره‌های متعارف به شیوه‌ای غیرعادی بالاترند. البته این سود از پول سرمایه‌گذاران بعدی تأمین می‌شود و شرکت یا فرد دریافت‌کنندهٔ سرمایه نیازی به انجام کار اقتصادی با پول دریافتی ندارد. نام این ترفند از نام چارلز پانزی در 1920 گرفته شده‌است (+).

۱۳۹۷ مهر ۲۲, یکشنبه

پاییزیه



به صبح تاریک پاییز سوگند
     به آونگ‌نای زورق برگ
به اندیشه‌ی حبس در لامکان
     در آماد و شادان
              چو برگ خزان

بفرسود تیغ تیز ستم
      بر اندام آهن
               چو ریگ روان

۷ مهر ۱۳۹۷

۱۳۹۷ مهر ۱۹, پنجشنبه

تاریخناکِ روح



تاریک‌خوانِ روح
 بی‌چون‌ و بی‌چراغ  
می‌بی‌کراندت
 در چشم بی‌فروغ  
 در ظلمَوات یأس  
 بی‌سرّ و بی‌سراغ  


 ۳۱ مرداد ۱۳۹۷
تهران

۱۳۹۷ شهریور ۹, جمعه

تاریخ ناخوانده و هیولای هفت‌سر انتظار

در هر جمعی که می‌روی بحث سر این است که «چه می‌شود؟... کاری می‌توان کرد؟... چه می‌توانیم بکنیم؟... چه باید کرد؟...». آمیزه‌ای از امید و نومیدی و انتظارات سرخورده و نارضایی و انقطاع‌های عاطفی در روح و روان آدم‌ها سرگردان است.  آنچه می‌تواند تا اندازه‌ای جلوی افسردگی و بروز هیجان‌های کورِ ناشی از عذاب‌ وجدان را بگیرد کشیدن افسار انتظار است.
ما چه کشته‌ایم که الان انتظار دروی آن را داریم؟! کدام مطالبۀ تاریخی است که دهه‌ها و سده‌ها پیگیر شده‌ایم که اکنون انتظار تحققش را داریم؟! کدام رویای مشترک ... ؟!

این که در دنیا سطوح بالاتری از حیات اجتماعی و رفاه وجود دارد یا اینکه ما خودمان پیشتر سطوح بالاتر رفاه (چقدر واقعی و پایدارش را خدا می‌داند) را تجربه کرده باشیم دلیلی بر آن نیست که ما هم اکنون  باید در سطح بالای حیات اجتماعی و رفاه زندگی کنیم – اگرچه همین الان هم اوضاع رفاهمان از خیلی جاهای دنیا به وضوح بدتر نیست.

عذابی که اکنون کشور را درگیر خود کرده محصول اشتباهات، کاستی‌ها، بی‌عملی‌ها و انحرافات تاریخی متعدد است. عذاب یک وضعیت چسبناک است. خلاصی از آن با تغییرات و هیجانات ناگهانی اتفاق نمی‌افتد. بدتر توان آدم را تحلیل می‌برد. رستگاری مسئلۀ کوتاه‌مدت نیست که بدون بازخوانی تاریخ و ریشه‌یابی عذاب و برنامه‌ریزی بلندمدت (آنقدر بلند که عمرمان قد ندهد)، بتوان به هیچ اتفاق و تغییر کوتاه‌مدتی برای محقق شدن‌اش دل بست. عذاب از آگاهی، اراده، اختیار و انتخاب موثر تهی است. عذاب بستر تولد آنها است؛ محل تولد روایت‌های جدید و فراگیر!

پل میان عذاب و رستگاری، درد است. درد زمانی آغاز می‌شود که مسئولیت اشتباهات، کاستی‌ها، بی‌عملی‌ها و انحرفات گذشته را تماماً به عهده بگیری و بدون آنکه مبرّا یا مقهور شوی، در امتداد آن، برای تحقق آرزو و آرمانت – اگر به کلّی فراموششان نکرده باشی - آهسته و پیوسته گام برداری.

آنچه برای ثبات روح و روان اجتماع در ابعاد و اندازه‌های گوناگون، در شرایط کنونی، لازم است - اگرچه کافی نیست، دو بال دارد:

1.      محسوس  و مشخص کردن انتظارات
2.      تغذیه و مراقبت مستمر از آن


انتظارت ما متناسب با مسیر تاریخی که طی کرده‌ایم – از خرابکاری‌ها گرفته تا دستاوردهای رهاشده و آرزوهایی که فراموش کردیم - نیست. تنها با پایبندی به این هر دو بال است که می‌توان انتظار را به وضعیت طبیعی (ارگانیک!) آن بازگرداند و به رشد و بالیدنش دل بست و از گزند هیولای هفت‌سر انتظار در امان ماند.


Brer; 2011



۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

بشارت درد





«فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»

بشارت باد عذابی پر از درد!؟

تا آنجا که عقل سلیم حکم می‌کند کسی، کسی را به درد و رنج بشارت نمی‌دهد. عذاب امر خوشایندی نیست که بدان مژده دهند. مگر آنکه گوینده فاعلانه منظوری داشته باشد و بدین واسطه تصریح کند که این عذاب در واقع نه از سر طرد و شکنجه و مرض است.

شنوندۀ این سخن کسی است که به راهِ رفته بی‌اعتماد شده و دیگر مقصدی در چشم‌انداز خویش ندارد و برای آنکه پای از بی‌راهه بیرون گذارد و راه و رسم دیگری در پیش گیرد باید درد را اختیار کند. غایت عذاب شکنجه نیست. عذاب وصف وضعیتی است که در آن میانۀ فرد با آنچه هست و آنچه می‌کند به هم ریخته و امید از دست رفته است. بی‌خود نیست که ‌مشخصۀ اصلی آن نه دهشت و کشندگی که درد و رنج است. عذاب مکانیزمی است که آگاهی در آن رشد می‌کند و ارادۀ تغییر در آن ‌شکل می‌گیرد. هزینه‌‌ی راه‌یابی تاب آوردن درد است. تغییر با استمرار درد معنا می‌شود چرا که آگاهی ارمغان مزمن شدن درد است. تفاوت این درد با دق‌مرگ شدن آن است که اگرچه این یکی هم مهلک و کشنده است اما امید آن نیز هست در پی این تاب آوردن‌، حیات دوباره در زمین مرده جاری شود.

علت مژده دادن به این دردِ مهلک مخابرۀ این پیام است که در اوج یاس و بی‌راهی، راهی - اگرچه پردرد و کشنده – وجود دارد. مثل بیماری مبتلا مرضی بدخیم و لاعلاج که در اوج ناامیدی یک‌مرتبه خبردار می‌شود درمانی - آن هم احتمالی و نه قطعی - برایش وجود دارد اما او برای آن که ازین درمان بهره‌مند شود باید دوره‌ی درد را تاب آورد. برای کسی که با مرگ دست به گریبان شده چه چیزی خوشایندتر از مژدۀ بهبود در پی تاب‌آوردن درد است؟

مثال دیگرش ترک اعتیاد که جز با اختیارکردن درد و تاب‌آوردن دورۀ دوری و درمان و مهم‌تر از همه بشارت عذاب و درد امکان‌پذیر نیست.

۱۳۹۷ تیر ۲۱, پنجشنبه

راهی جز ترمیم و ارتقای مشروعیت وجود ندارد


ضرورت بازگشت به پرسش نخستین
آنچه جمهوری اسلامی ایران در چهل سالگی - در دوران کمال خود - با آن دست و پنجه نرم می‌کند مواجهه‌ای است که پیش از انقلاب دوران جنینی خود را طی می‌کرده و در سال ۵۷ تنها متولد شده است. 

- - - - - - - - - 

    توسعه در ایران بر پایه‌ی ارتقای گستردۀ آگاهی، نیروی کار و بسط گونه‌ای از اخلاق رشد و شکوفایی آغاز نشد. توسعه در ابتدای قرن اخیر نه با مشارکت دولت و ملت به عنوان پروژه‌ای مشترک، که با در هم ریختن ساختارها، کم‌وبیش به صورت دستوری و از بالا اما متکی بر مالیات مردم شروع شد. وقتی منبعی غیر از مالیات پیدا شد، همان میزان مشارکت نیز از میان رفت. آبادانی به پروژه حکومت به تنهایی، بدل شد و با تکیه بر منابع طبیعی به طور ویژه نفت سرعت و شدت گرفت. کشور توسعه یافت و ثروتمند شد اما توده خود را از آن محروم می‌دید. یکه‌سالاری و خودکامگی ساختار سیاسی را دوباره مختل کرد و حکومت مشروعیتش را بین مردم، کارگزاران و حتی نظامیان خود از دست داد. سرمایه از کشور خارج شد. منتقدین و مخالفین دست بالا را گرفتند و جمعیت شهرنشین کشور که طی دو دهه  پس از اصلاحات ارضی بیشترین تغییر در وضعیت سکونت خود از روستاربه شهر تجربه می‌کرد خود را بیرون‌مانده و بی‌نصیب دید و به مخالفین  پیوست و به سیلی بنیان‌کن بدل شد و حکومت را از هستی انداخت

انقلاب ۵۷ انقلابی مردمی بود و از همان ابتدا با بها دادن به محرومان و مستضعفان و میدان دادن به بیرون افتادگان شروع به کار کرد و همیشه نیز تلاش کرد به  تودۀ مردم وفادار  بماند و اقتصاد را به گونه‌ای مدیریت کند تا مردم آسیب نبینند. وزیر سابق نیرو در یادداشت اخیر خود رویکرد حکومت را این‌گونه روایت می‌کند:

«در ابتدای پیروزی انقلاب، عده کثیری از مسوولان به‌دلیل عدم تسلط به مسائل اقتصادی، اجرایی و مدیریتی تصور می‌کردند دولت قادر است هزینه‌های آب و برق و سایر حامل‌های انرژی را از اعتبارات عمومی تامین کند و این خدمات را حداقل برای اقشار کم‌مصرف به‌صورت بسیار ارزان ارائه کند. به همین دلیل قیمت انواع این خدمات کاهش یافت یا هماهنگ با سطح عمومی قیمت‌ها افزایش پیدا نکرد. قیمت‌های نازل این خدمات و سایر عوامل اجتماعی و اقتصادی دست به دست هم داده و موجب شدند با تغییر الگوهای مصرفی مردم، یکباره مصرف آب و انرژی داخل کشور به شدت افزایش یابد. به عنوان مثال، در سال ۱۳۵۷ جمعیت کشور حدود ۳۶ میلیون و ظرفیت نیروگاه‌ها حدود ۷۰۰۰ مگاوات بود. اکنون جمعیت ۲/ ۲ برابر یعنی ۸۰ میلیون شده ولی به دلیل تغییر شدید الگوهای مصرف و ضرورت پاسخگویی به نیاز مردم، ظرفیت نیروگاه‌ها به ۷۸هزار مگاوات یعنی بیش از ۱۱ برابر رسانده شده است و کشور باز هم نیازمند نصب نیروگاه‌های جدید هست» *

 وقتی شور انقلاب و فشار سال‌های جنگ فرو نشست، کشور در مسیر آزمون و خطای بازسازی قرار گرفت و رفته‌رفته به سمت ساختن گونه‌ای از دولت-ملت حرکت کرد . اما بلوغ هیچگاه بی‌مسئله و درد نبوده و نیست. ارتقا به مراحل جدید نیازمند مواجهه با پرسش‌های نخستین و تاب‌آوردن درد است.

انقلاب به مسیر اصلی خود بازگشت و برای اینکه فاصله‌ی خود را به ویژه‌ با نسل جدید پایگاه اصلی‌اش کم کند منابع کشور را که چندین سال از توده دریغ شده بود بین آحاد مردم و پایگاه نوپدید تقسیم کرد. یارانه‌ای که قرار بود هدفمند یا حذف شود به بخش مهمی از گفتمان انتخابات بدل شد. ساختن دولت-ملت و تعریف پروژه‌ی مشترک شکوفایی و رشد از اولویت خارج و به بعد موکول شد. پرسش اولیه باز مسکوت ماند. هر کس دیگری هم روی کار آمد نتوانست تغییری در گفتمان غالب ایجاد کند.

    امروز که شعارهای هر رعیت یک زمین (الغای نظام ارباب و رعیت)، هر کارگر یک سهام (اصل ۴ انقلاب سفید)، هر ایرانی یک پیکان، هر ایرانی کنتور برق (برق‌رسانی به نقاط دورافتاده و محروم)، نفت سر سفرۀ مردم، هر ایرانی یک سقف (مسکن مهر)، هر ایرانی یک سهام (سهام عدالت)، ارز دولتی زیر قیمت، هر ایرانی یک دفترچه بیمه خدمات درمانی (بیمه همگانی سلامت / طرح تحول سلامت) و واردکننده فلان‌مقدار ارز زیر قیمت همگی کم‌وبیش به نتایج خود رسیده‌اند، پرسش اصلی این است که با کدام آب؟ با کدام برق؟ با کدام انرژی؟ با کدام سوخت؟ از کدام منبع؟ به چه قیمتی؟ از محل کدام تولید؟ با کدام پول؟

مسئله‌ای که امروز دولت و ملت با آن مواجه است پرسشی است که باید بعد از انقلاب ۵۷ باید دیر یا زود با آن مواجه می‌شد. پیش از انقلاب، انقلابیون و توده مردم چنین فکر کردند که اگر در کنار یکدیگر قرار بگیرند می‌توانند حکومت را به زیر بکشند که در عمل موفق هم شدند. در میان انقلابیون کسانی دست بالا را گرفتند و در قدرت ماندند که این ایده را با اعتقاد و قدرت بیشتری به اجرا در آوردند. پرسش اصلی بعد از ۵۷ این بود که دولت و ملت چگونه‌ می‌توانند پروژه‌ی  مشترک آبادانی را با هم تعریف کنند. به بیان ساده‌تر مردم و انقلابیون مردمی وقتی موفق به تغییر حکومت شدند باید به این سوال جواب می‌دادند که «حالا چه‌کار کنیم؟». «پروژه‌ی مشترک بعدی که منافع بلندمدت هر دو طرف را تضمین کند چیست؟!». اما طرح واقعی چنین پرسشی پایگاه مردمی حکومت نوپا را در کوتاه‌مدت متزلزل می‌کرد. مردم هم در این مورد چندان بر حکومت سخت نگرفتند چون پیش از هر کسی خودشان دست کم در کوتاه‌مدت باید متحمل این سختی می‌شدند. چه کسی حال توسعه دارد؟! چه کسی انگیزه‌ی کار دارد!؟

حکومت دست از تخدیر نفت و سایر منابع طبیعی برنداشت و ترجیح داد مردم را با تخصیص منابع جهت تامین مصارف جاری ایشان مثلا با پایین نگه داشتن قیمت انرژی و سیاست‌های توزیعی دیگر در  کنار خود نگه دارد. هر کسی رفت سی خودش. مردم سرگرم امورات خود شدند و حکومت پروژه‌های خود را در پیش گرفت.

مقابله با آنچه به عنوان ابرچالش‌های امروز ایران مطرح می‌شود بدون شکل گرفتن دوباره‌ی احساس دولت-ملت و تعریف پروژه‌ای مشترک که دو طرف در آن با میل خود از برخی اهداف و منافع‌شان کوتاه بیایند امکان پذیر نیست. طبقه‌ی متوسط امروز کم‌وبیش آگاهی‌اش نسبت به نسل‌های قبل از خود بیشتر است و تاکنون سیگنال‌های زیادی برای راه‌آمدن با حکومت و تعریف پروژه‌ی مشترک از خود نشان داده و منتظر دریافت سیگنال همکاری از جانب حکومت است. حکومت هم اگرچه گه‌گاه ابراز انعطافی نشان می‌دهد اما برای کنترل موانع تعریف پروژه‌ی مشترک دولت-ملت قدم موثری برنداشته است

آنچه ضرورت کنترل موانع و کلیدزدن چنین پروژه‌ی مشترکی را فارغ از شرایط بین‌المللی دوچندان می‌کند وضعیت جمعیتی کشور است. ایران امروز جمعیت جوان و تحصیل‌کرده‌ی قابل توجهی دارد و شاید به اتکای این نیرو بتواند دستش را از منابع کوتاه کند و روی پای خودش بایستد و آینده‌ی کشور را به قیمت رفاه امروزش نفروشد. اگر در دهه‌ی پیش رو این کار را نکند معلوم نیست ترکیب جمعیتی در دهه‌های آینده چقدر با وی مساعدت کند.

 ---------



۱۳۹۷ خرداد ۲۵, جمعه

عید فطر


Eid-al-Fitr prayers at Jama Masjid in New Delhi  - PTI

   در میان مناسبت‌هایی که مسلمانان در جهان بزرگ می‌دارند هیچ‌کدام جایگاه عید فطر و بعد از آن‌ عید قربان را ندارند. اما چرا؟ تمایز این دو با دیگر مناسبت‌ها چیست؟ چرا هیچکدام از اعیاد، روزهای بزرگداشت و سالگردهای وفات و شهادت اهمیت و رونق این دو عید را ندارد؟
تفاوت این دو روز با دیگر مناسبت‌ها در کنشگری همان کسانی است که قرار است آن‌ها را بزرگ بدارند. بزرگ‌داران در ولادت و شهادت و وفات و سالگردهای دیگر نقششان زنده نگه‌داشتن مشارکت در بزرگ‌داشتن ارزش‌ها و اظهار علاقه و احترام به گذشته‌ای است که به آن عشق می‌ورزند و بخشی و از هویتش می‌دانند. در حالیکه مثلا در عید فطر مسلمانان بعد از آنکه موفق شدند قریب به سی روز پی‌درپی در کنار یکدیگر از برخی امور از جمله خوردن و آشامیدن خودداری کنند، یک روز را به اتفاق یکدیگر جشن می‌گیرند.
عید قربان هم اگرچه وجوه تاریخی و نمادین پررنگ‌تر است اما باز نظر مناسکی که قبل از آن توسط مسلمانان به جا آورده می‌شود به عید فطر شباهت دارد چرا که آن نیز پس از ده روز کنش جمعیِ بجا آوردن اعمال حج  جشن گرفته می‌شود.
تمایز عید فطر و عید قربان یا دست کم یکی از تمایزهای این دو روز با دیگر مناسبت‌های مسلمانان فاعلیت و موضوعیت فرد فرد ایشان در هر دو جشن است.  
جالب اینجاست که نماز عید فطر اگرچه ظاهراً در ادبیات دینی واجب نیست اما مسلمانان به آن دل‌بسته‌اند و اغلب در آن شرکت می‌کنند آن‌چنان که  شاید بتوان آن را بزرگ‌ترین و مدنی‌ترین کنش جمعی مسلمانان در جهان قلمداد کرد.

۲۵ خرداد ۱۳۹۷
١ شوال ١٤٣٩

- - -

پی‌نوشت: تلقی ایرانیان از واژه عید کم‌وبیش با عید نوروز - جشن فرارسیدن بهار پس از به پایان رسیدن خزان و زمستان در هم آمیخته است. عید فطر نیز پایان خزان خودخواستۀ خوردن و آشامیدن و ... است و ازین رو به فرارسیدن بهار بی‌شباهت نیست.