۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

معنای زیستن ؟!



ک "معنای زندگی" ، تری ایگلتون، ترجمه عباس مخبر، انتشارات آگاه


یکی از دلایل تقلای بیشتر قرن بیستم در اندیشه ورزی در باب معنای وجود ارزان شدن بیش از حد بهای زندگی انسان در این دوره بود. بر اساس گزارش های تاریخی موجود قرن بیستم با ارمغان میلیون ها مرگ غیر لازم به مراتب خونین تر از دوره های دیگر بوده است. اگر زندگی در عمل تا این حد بی ارزش شده باشد، میتوان انتظار داشت که معنای آن در ساخت نظریه مورد سوال قرار بگیرد. اما در اینجا یک مسئله کلی تر وجود دارد. یکی از ویژگی های بارز دوران مدرنیته آن است که بعد نمادین زندگی انسان مرتباً به حاشیه رانده می شود. این بعد از زندگی انسان به طور سنتی حاصل سه عرصه واجد اهمیت بوده است:
دین، فرهنگ و مناسبات جنسی. به موازات پیشروی دوران مدرن هر سه این عرصه ها اهمیت موردی خود را در زندگی عمومی از دست داده اند. در جوامع پیشامدرن آنها غالباً به هر دو عرصه عمومی و خصوصی تعلق داشتند. دین صرفاً به وجدان شخصی و رستگاری فردی محدود نمی شد ؛ بلکه با قدرت دولت، آیین های عمومی و ایدئولوژی های ملی نیز ارتباط داشت. مذهب در مقام یکی از مولفه های مهم سیاست بین المللی در سراسر دوران جنگ های داخلی تا ازدواج های سلسله ای سرنوشت ملت ها را تعیین میکرد.
شواهد شومی در دست است که نشان می دهد دوران ما نیز ممکن است از جهاتی در راه باز گشت به چنین وضعیتی باشد.
...
منظور از این{گونه} حرفها آرمانی کردن روزهای خوش گذشته نیست. دین، هنر، و رابطه جنسی و احتمالا امور عمومی رابطه ای عمیق تر از این داشته اند؛ اما بنا به همان دلایل می توانسته اند نوکران حلقه به گوش قدرت سیاسی نیز باشند. هنگامی که توانستند از زیر بار چنین قدرتی سر برآورند چنان مراتبی از ازادی رادی و استقلال را تجربه کردند که پیش از آن حتی به خواب هم نمی دیدند. اما بهای این آزادی بسیار گران بود. این فعالیت های نمادین، نقش های عمومی مهمی را بر عهده داشتند اما به طور کلی مرتبا به عرصه خصوصی رانده شدند؛ جایی که در واقع به هیچ کس غیر از خود شخص مربوط نیست....
اما در اینجا نیز طنزی نهفته بود.
فرهنگ، دین و مناسبات جنسی هرچه بیشتر وادار به ایفای نقش جایگزین ارزش های عمومی رنگ باخته می شدند کمتر می توانستند این وظیفه را با موفقیت به انجام رسانند. هرچه معنای بیشتری بر قلمرو نمادین بار می شد این قلمرو بر اثر فشار بارهای وارده بیشتر از مسیر خود منحرف می شد. در نتیجه هر سه قلمرو زندگی نمادین نشانه های مریضی و آسیب شناسی خود را به نمایش گذاشتند. رابطه جنسی به وسواسی غریب تدیل شد. در دنیای از رمق افتاده، این عرصه یکی از معدود منابع برجای مانده از اصالت حس بود. تکانه جنسی و خشم جایگزین مبارزه جویی سیاسی {تعیین سرنوشت؟} از دست رفته شد. به همین ترتیب ارزش هنر نیز متورم شد. از دیدگاه جنبش زیبایی شناسی، هنر چیزی کمتر از الگوی چگونه زیستن نبود. از نظر بعضی مدرنیست ها هنر نماینده آخرین سرپناه شکننده ارزش های انسانی در تمدن بشری بود - تمدنی که خود هنر نیز به گونه ای تحقیر آمیز به آن پشت کرده بود. البته این مطلب فقط در مورد فرم اثر هنری مصداق داشت. از آنجا که محتوای هنر به ناگزیر بازتاب دنیای شئ شده ی پیرامون بود، نمیتوانست منشأ پایداری برای رستگاری باشد.

در این میانه هر چقدر دین بیشتر جای معنای عمومیِ مبتلا به خون ریزی را میگرفت بیشتر در قالب صورت های گوناگون و ناخوشایند بنیادگرایی تجلی میافت؛ و یا در قالب مهمل بافی های طرفداران جنبش های عصر جدید. معنویت به امری سفت و سخت یا ملال آور تبدیل شد. پرسش های زندگی در دست ماساژورهای معنوی ، فن آوران توزیع رضایت خاطر و کارشناسان طب مفصلی روان قرار گرفت. آنها تضمین میکردند که شما می توانید با استفاده از تکنیک های صحیح ظرف مدت کوتاه یک ماه چربی های اضافی بی معنایی را از وجود خود پاک کنید. آدمهای مشهوری که بر اثر چاپلوسی دچار آشفتگی ذهنی شده بودند به دانایان اسرار روی اوردند. آنها ازین سوء تفاهم مبتذل که معنویت باید چیزی عجیب و غریب و راز آمیز باشد کمال استفاده را کردند.

...

بنیادگرایی نوعی اضطراب بیمارگونه است که به موجب آن بدون معنای معناها اصولاً هیچ معنایی در کار نخواهد بود. این رویکرد صرفاً روی دیگر سکه نهیلیسم است.