۱۳۹۷ شهریور ۹, جمعه

تاریخ ناخوانده و هیولای هفت‌سر انتظار

در هر جمعی که می‌روی بحث سر این است که «چه می‌شود؟... کاری می‌توان کرد؟... چه می‌توانیم بکنیم؟... چه باید کرد؟...». آمیزه‌ای از امید و نومیدی و انتظارات سرخورده و نارضایی و انقطاع‌های عاطفی در روح و روان آدم‌ها سرگردان است.  آنچه می‌تواند تا اندازه‌ای جلوی افسردگی و بروز هیجان‌های کورِ ناشی از عذاب‌ وجدان را بگیرد کشیدن افسار انتظار است.
ما چه کشته‌ایم که الان انتظار دروی آن را داریم؟! کدام مطالبۀ تاریخی است که دهه‌ها و سده‌ها پیگیر شده‌ایم که اکنون انتظار تحققش را داریم؟! کدام رویای مشترک ... ؟!

این که در دنیا سطوح بالاتری از حیات اجتماعی و رفاه وجود دارد یا اینکه ما خودمان پیشتر سطوح بالاتر رفاه (چقدر واقعی و پایدارش را خدا می‌داند) را تجربه کرده باشیم دلیلی بر آن نیست که ما هم اکنون  باید در سطح بالای حیات اجتماعی و رفاه زندگی کنیم – اگرچه همین الان هم اوضاع رفاهمان از خیلی جاهای دنیا به وضوح بدتر نیست.

عذابی که اکنون کشور را درگیر خود کرده محصول اشتباهات، کاستی‌ها، بی‌عملی‌ها و انحرافات تاریخی متعدد است. عذاب یک وضعیت چسبناک است. خلاصی از آن با تغییرات و هیجانات ناگهانی اتفاق نمی‌افتد. بدتر توان آدم را تحلیل می‌برد. رستگاری مسئلۀ کوتاه‌مدت نیست که بدون بازخوانی تاریخ و ریشه‌یابی عذاب و برنامه‌ریزی بلندمدت (آنقدر بلند که عمرمان قد ندهد)، بتوان به هیچ اتفاق و تغییر کوتاه‌مدتی برای محقق شدن‌اش دل بست. عذاب از آگاهی، اراده، اختیار و انتخاب موثر تهی است. عذاب بستر تولد آنها است؛ محل تولد روایت‌های جدید و فراگیر!

پل میان عذاب و رستگاری، درد است. درد زمانی آغاز می‌شود که مسئولیت اشتباهات، کاستی‌ها، بی‌عملی‌ها و انحرفات گذشته را تماماً به عهده بگیری و بدون آنکه مبرّا یا مقهور شوی، در امتداد آن، برای تحقق آرزو و آرمانت – اگر به کلّی فراموششان نکرده باشی - آهسته و پیوسته گام برداری.

آنچه برای ثبات روح و روان اجتماع در ابعاد و اندازه‌های گوناگون، در شرایط کنونی، لازم است - اگرچه کافی نیست، دو بال دارد:

1.      محسوس  و مشخص کردن انتظارات
2.      تغذیه و مراقبت مستمر از آن


انتظارت ما متناسب با مسیر تاریخی که طی کرده‌ایم – از خرابکاری‌ها گرفته تا دستاوردهای رهاشده و آرزوهایی که فراموش کردیم - نیست. تنها با پایبندی به این هر دو بال است که می‌توان انتظار را به وضعیت طبیعی (ارگانیک!) آن بازگرداند و به رشد و بالیدنش دل بست و از گزند هیولای هفت‌سر انتظار در امان ماند.


Brer; 2011



۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

بشارت درد





«فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»

بشارت باد عذابی پر از درد!؟

تا آنجا که عقل سلیم حکم می‌کند کسی، کسی را به درد و رنج بشارت نمی‌دهد. عذاب امر خوشایندی نیست که بدان مژده دهند. مگر آنکه گوینده فاعلانه منظوری داشته باشد و بدین واسطه تصریح کند که این عذاب در واقع نه از سر طرد و شکنجه و مرض است.

شنوندۀ این سخن کسی است که به راهِ رفته بی‌اعتماد شده و دیگر مقصدی در چشم‌انداز خویش ندارد و برای آنکه پای از بی‌راهه بیرون گذارد و راه و رسم دیگری در پیش گیرد باید درد را اختیار کند. غایت عذاب شکنجه نیست. عذاب وصف وضعیتی است که در آن میانۀ فرد با آنچه هست و آنچه می‌کند به هم ریخته و امید از دست رفته است. بی‌خود نیست که ‌مشخصۀ اصلی آن نه دهشت و کشندگی که درد و رنج است. عذاب مکانیزمی است که آگاهی در آن رشد می‌کند و ارادۀ تغییر در آن ‌شکل می‌گیرد. هزینه‌‌ی راه‌یابی تاب آوردن درد است. تغییر با استمرار درد معنا می‌شود چرا که آگاهی ارمغان مزمن شدن درد است. تفاوت این درد با دق‌مرگ شدن آن است که اگرچه این یکی هم مهلک و کشنده است اما امید آن نیز هست در پی این تاب آوردن‌، حیات دوباره در زمین مرده جاری شود.

علت مژده دادن به این دردِ مهلک مخابرۀ این پیام است که در اوج یاس و بی‌راهی، راهی - اگرچه پردرد و کشنده – وجود دارد. مثل بیماری مبتلا مرضی بدخیم و لاعلاج که در اوج ناامیدی یک‌مرتبه خبردار می‌شود درمانی - آن هم احتمالی و نه قطعی - برایش وجود دارد اما او برای آن که ازین درمان بهره‌مند شود باید دوره‌ی درد را تاب آورد. برای کسی که با مرگ دست به گریبان شده چه چیزی خوشایندتر از مژدۀ بهبود در پی تاب‌آوردن درد است؟

مثال دیگرش ترک اعتیاد که جز با اختیارکردن درد و تاب‌آوردن دورۀ دوری و درمان و مهم‌تر از همه بشارت عذاب و درد امکان‌پذیر نیست.