۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

حقایق وقایع




In Dostoevsky’s novels there are no landscapes and pictures of the nature. He portraits only man and man’s world; his heroes are people from contemporary urban civilization, fallen out of the natural world order and torn away from living life. The writer prided himself on his realism; he was describing not the abstract ‘universal man’, … , but the real European of the 19th century with all the endless contradictions of his ‘sick consciousness’.  * […]


In one of his notebook we find the following remark:

“I am called a psychologist, it’s not true, I am only a realist in the highest sense.”     



Konstantin Mochulsky’s Introduction
  on The Brothers Karamazov













 
وقیقت
 
    فکر کن از یک گوش بشنوی که فلان شخص دراگ مصرف می کرده و از گوش دیگر بشنوی که همان شخص مورد عنایت الهی بوده ...  چند روز بعد باز تئوری دیگری در مورد همان شخص بشنوی.
    در این هجمۀ ناگهانی و خودجوش ، کم کم به این فکر می افتی که خودت هم هر طور شده باید یک تئوری در مورد فرد مذکور دست و پا کنی و به این و آن عرضه کنی. انگار قرار است ما در مورد همه چیز صاحب نظریه باشیم!
در این دو سه هفته، سه تلقی مختلف در مورد پیغمبر شنیدم:
1.      محمد بر اثر مصرف ماشروم چیزهای عجیبی دیده و به حقایق امور پی برده و مراتب جدیدی از وجود به ذهنش رسیده. او علاوه  بر آن یک سوشیال انجینیر بوده و توانسته تمدنی را بنا نهد و پیش ببرد.
2.      آنطور که از کتاب محمد بر می آید، او صاحب حکمتی بوده است. اما لزومی ندارد که منشأ آن را وجودی حقیقی به نام الله بدانیم. می توان اینطور نیز در نظر گرفت که الله یکی از لوازم مهم و مرکزی این حکمت است.
3.      پیغمبر نه تنها گیرنده وحی الهی بلکه اسوه حسنه و نمونۀ عملی دین خاتم بوده و بدین خاطر بایستی به اذن خدا از هر گونه خطا و گناه و اشتباه بری بوده باشد.
* هرچند شنیدنِ این سه تلقی در یک زمان  ذهن را از اصل موضوع منحرف می کند و به وادی های دیگری می کشاند؛ این سه تلقی، هر سه، پیامبر را آدمی می دانستند که حرف های مهم و قابل اعتنایی زده و منشأ اثرات بزرگی نیز بوده است. در کل این طور به نظرم رسید که گفتار و رفتار پیامبر تقریباً مورد پذیرش هر سه نگاه بوده است. اما وقتی از آن عبور می کنند و می خواهند چرایی رفتار او را دریابند و به منشأِ حقیقی اعمال و رفتار وی پی ببرند با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند. انگار این رفتار و گفتار به خودیِ خود دارای اعتباری ناکافی است!



    علامه طباطبایی در "اصول فلسفه و روش رئالیسم" برداشتش از ایدئالیسم، نوعی پندارانگاریِ دور از واقعیت است و رئالیسم را فلسفه راستین می دانستند.
    رئالیسم تاریخی دارد که آن را شرح خواهم داد. در فلسفه جدید و به زبان های جدید اروپایی، رئالیسم حتی در گفتگوی روزمره به معنای نوعی مادی گری و مسائل جزئی را واقعی دانستن است. در حالی که رئالیسم در فلسفه اروپایی به معنی فلسفه ای بود که مُثل افلاطونی اصالت قائل بود و آن را واقعی می دانست. این کلمه به تدریج معنی اش معکوس شد. معنای جدید رئالیسم تنها معطوف به مسائل مادی شد. در فلسفه اروپایی کسانی نام رئالیست را به خودشان اطلاق می کردند که منکر هر نوع تعالی بودند. یعنی نه تنها خداوند بلکه مُثل افلاطونی را نیز قبول نداشتند و فقط دنیای مادی را واقعی می دانستند. شایان ذکر است که این نیز برگرفته از علم جدید است که بعد از نیوتون در فلسفه رایج شد.    […]
*    آن روزها در ایران خیلی راجع به این موضوعات بحث می شد. من از ایشان پرسیدم که چرا این کلمه را به کار بردید. ایشان گفتند این یعنی فلسفه ای که مبتنی بر واقعیت است  و واقعیت از دیدگاه ما محدود به عالم مادی و عالم کمی نیست. بلکه یکی از مراتب وجود است.البته رئالیسم مراتب دیگر وجود را هم قبول دارد. چون آن مراتب رئال است. یعنی هم حقیقت است هم واقعیت. من دیگر نمی خواهم به این نکته بپردازم که در فلسفه اسلامی واقعیت همان حقیقت است. 

سید حسین نصر، مهرنامه 11، اردیبهشت 1390، ص30

(مطالب نقل شده برای خلاصه تر شدن کمی پس و پیش شده اند به همین دلیل آنها در گیومه نگذاشته ام)




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر