۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

ورود به جهان خاکستری




Dedicated to Mohammad





من آدم سخت­گیری بودم، مغرور و یک­دنده.. غرورم ترک خورد، از پشت ترک ها  نور  به چشمم زد. پوست انداختم.
نگاهم تغییر کرد. چشمانم باز شد. چیزهایی فهمیدم که قبلاً نمی­فهمیدم. این تجربه آنقدر برایم عظیم بود که احساس ­می­کنم حتی ژن­هایم دستخوشِ تغییر شده­اند! کاش این تلاطم را همان موقع هرچند ناقص - روی کاغذ ریخته بودم -  افکار و احوال آدم همیشه روشن و شفاف در ذهنش باقی نمی­مانند.
چند روز پیش موقع گپ­وگفت با دوستی، یاد احوالاتِ خودم افتادم -  نمی­دانم این تکرار نشانۀ خوبی­است یا بد. خبر از بهبود احوال آدم­ها می­دهد، یا نشانۀ نوعی درجا زدنِ دسته­جمعی است؟!  
ما تصورمان از خوب و بد، درست و غلط،، بکن و نکن، ... چندان کارا و محرّک نیست. از آن مهم­تر، پایبندی به یک نظام ارزشی، فی نفسه، انگیزه­ای برای ادامۀ حیات نیست. آدم را پیش نمی­برد. ایستا و رخوت­آور است. از آن اغواکننده­تر، کوتاه ­نیامدن از این نظام بیرونی و برساخته است.
کیست که نداند این­ها همگی مواضعِ ترس است...
نمی­توان توی دریا شیرجه زد ولی خیس نشد. نمی­توان بنایی افراشت و در همان حال دست­ها را هم تمیز نگه­ داشت.  باید پولی داشته باشیم، که بخواهیم خمسش را بدهیم. میل به زندگی باید وجود داشته باشد (آرزویی داشته باشیم /  میلمان به چیزی بکشد) که بعد بخواهیم آن را مهار کنیم. باید راهی را برویم، که مواظب باشیم بیراهه نرویم. در حالت ایستا و مرده نمی­توان به این ارزش­ها و ارزش­گذارای­ها فکر کرد. افلیج هر قدمی که بردارد موجب تشویق و حیرت است، نه خدای نکرده چشم غرّه و تضعیف و جسارت!
من وقتی متوجه ناکارآمدی این نوع نگرش در خودم شدم، چنان که سکۀ رایج روزگار بود (و هنوز هم شاید هست)، دینداری­ام را مقصر دیدم: نگاهی که مستقل از ما و واقعیت پیرامون ما خوب و بد می سازد، و ما مدام به عنوان یک منبع بیرونی به آن رجوع می­کنیم.  اما بعد فهمیدم مسئله چندان هم ربطی به دین و مذهب ندارد[i]  ، برعکس، تازه داشت جنبۀ پرمدارا و ترمیم­گرش آشکار شد.[ii]  
برای من گذار از دوره کودکی­ونوجوانی به جوانی باطمأنینه و طولانی طی شد.  زمانِ درازی صرف شد تا سرانجام توانستم گوهر گران­بهایش را از آن بیرون بکشم و به حضور در جهان خاکستری رضایت دهم.

[iii]




هرکسی در گرو دستآورد خویش است
غیر از اصحاب یمین
که در باغ­ها می­پرسند

 از احوال مجرمین

که چه چیز شما را در آتش افکند؟

...
سوره مدثر

از علی بن ابی طالب که خدای ازو خشنود باد، روایت کرده­اند که اصحاب الیمین را به کودکان تفسیر کرده است، زیرا آنان کاری نکرده­اند که در گرو آن باشند.







زمخشری(467-538 ه.ق)، الکشاف، ترجمه م انصاری، ققنوس، ص804
[iv]
[v]




[ii]  پست های بعدی






[iv] زمخشری در ادامه آورده است:
   تفسیر اصحاب الیمین به کودکان برخی از این برداشت­ها (برداشت­های نقل شده در کتاب) را تقویت می­کند، زیرا از آن­روی از آنان پرسش می­کنند که کودک بوده­اند و دلیل ورود به دوزخ را نمی­دانند.






تفسیر کشّاف، صفحه 804

[v]   علامه طباطبایی البته چندان با این تفسیر موافق نیست:

از مفسرین حكایت شده كه بعضى از آنان اصحاب یمین را به ملائكه، و بعضى دیگر به کودکان، و بعضى دیگر به كسانى كه در روز میثاق در سمت راست آدم بودند، و بعضى دیگر به كسانى كه قرآن درباره آنان فرموده: (الذین سبقت لهم منا الحسنى - كسانى كه از طرف ما برایشان سرنوشت خوب نوشته شده) تفسیر كرده اند. ولى همه اینها وجوهى ضعیف است كه ضعفش بر كسى پوشیده نیست.

تفسیر المیزان، ذیل همین آیات سوره مدثر

این مدت تفسیرهای زیادی را دست گرفتم و از هرکدام مختصری خواندم: تلاش­هایی برای احاطه بر کتاب و کشف معنا و محتوای آن - گاهی هم حبس کلام در معانی آنان ...
اما در این میان با نمونه­های تفسیری­ای که با آیات، مثل موضوع انشا برخورد کرده­اند (نه آنکه اهمیت برخورد روشمند با متن را منکر شوم)، بیشتر ارتباط برقرار کرده­ام. یک نمونه خواندنی از این مواجهۀ انشاگونه با آیات را می توان در خطبه 223 نهج البلاغه در بابِ  مهربانی با خود  مشاهده کرد. خطبه­ای ذیل این آیه:


ای انسان! چه چیز تو را بر پروردگار کریمت غرّه کرد؟!

{و از کلمات اوست} كه هنگام تلاوت يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّ‌كَ بِرَ‌بِّكَ الْكَرِ‌يمِ  برگفت - انسان- از هر سوالى دليلش بى پاتراست، و از هر فريب خورده عذرش ناپذيراتر. چون به شناخت خود نادان است خود را پسندد. و بر خود نازان است.
 اى انسان! تو را بر گناه چه چير كرده است؟ و بر پروردگارت چنين دلير؟ چرا به كشتن خود ناپژمانى، مگر دردت را درمان نيست، و يا بيداريت از اين خواب گران نيست؟ تو كه بر ديگرى مهربانى چرا در كار خود وا ميمانى؟ بسا كه يكى را در تابش آفتاب بينى و او را به سايه آرى، يا بر گرفتارى كه بيمارى وى را گداخته از روى رحمت اشك بارى! پس چه چیز تو را بر درد خود شكيبا نمود، و در مصيبتت توانايى بخشود، و در گريستن بر نفس خويش كه نزد تو گرانبهاترين جانهاست، به شكيبايى امر فرمود؟ و چگونه بيم كيفرى بيدارت نمى سازد كه شبانگاه بر تو بتازد. حالى كه با نافرمانى خدا خود را- تباه ساخته اى- و در پنجه قهرش انداخته.
پس سستى دل را با پايدارى درمان كن، و خواب غفلت ديده ات را به بيدارى. و طاعت خدا را بپذير و به ياد او انس گير. و به خاطر آر آنگاه كه تو روى از او گردانده اى او روى به تو گرداند و تو را به خواستن بخشايش از خود مى خواند و- جامه- كرم خويش بر تو مى پوشاند، و تو از او رويگردانى و ديگرى را خواهان.
پس چه نيرومند است و بزرگوار، و چه ناتوانى تو و بيمقدار، و چه گستاخ در نافرمانى پروردگار. در سايه پوشش او مى آرامى، و در پهنه بخشايش او مى خرامى، نه بخشش خويش را از تو بريده، و نه پرده خود را بر تو دريده، بلكه چشم به هم زدنى بى احسان او به سر نبرده اى، در نعمتى كه بر تو تازه گردانيده، يا گناهى كه بر تو پوشانيده، يا از بلاييت رهانيده.- با نافرمانى اين چنين به نعمتش اندرى- پس چه گمان بدو برى، اگر وى را فرمان برى؟ به خدا اگر اين رفتار ميان دو كس بود كه در قوت برابر بودند، و در قدرت همبر- و تو يك تن از آن دو بودى-، نخست خود را محكوم مى نمودى كه رفتارت نكوهيده است و كردارت ناپسنديده.
سخن به راست بگويم، دنيا تو را فريفته نساخته، كه تو خود فريفته دنيايى و بدان پرداخته. آنچه را مايه عبرت است برايت آشكار داشت، و ميان تو و ديگرى فرقى نگذاشت. او با دردها كه به جسم تو مى گمارد، و با كاهشى كه در نيرويت پديد مى آرد، راستگوتر از آن است كه با تو دروغ گويد و وفادارتر از آنكه با تو راه خيانت پويد، و بسا نصيحتگويى از سوى دنيا كه وى را متهم داشتى و راستگويى كه گفته او را دروغ پنداشتى. اگر در پى شناخت او باشى در خانه هاى ويران، و سرزمينهاى خالى از مردمان، اندرزهايى چنان نيكو فراياد تو آرد، و نمونه هايى براى گرفتن پند پيش چشمت دارد، كه او را همانند دوستى يابى مهربان، و از بدبختى و تباهى ات نگران، و دنيا خانه اى است خوب براى كسى كه آن را چون خانه نپذيرد، و محلى است نيكو براى آن كه آن را وطن خويش نگيرد، و همانا فردا خوشبختان دنيا آنانند كه امروز از آن گريزانند.
آن گاه كه زمين لرزيدن گيرد- و صرصر مرگ وزيدن-، و رستاخيز روى آرد، با همه هراس كه دارد، و به هر كيش پيروانش پيوندند و به هر پرستنده پرستندگانش و به هر مهتر فرمانبرانش. پس ديده اى در فضا گشاده و گامى آهسته در زمين نهاده نماند، جز كه در ترازوى داد و محكمه عدالت بنياد حق تعالى جزايى را كه درخور است ستاند. پس بسا حجت كه آن روز باطل و ناپسنديده باشد، و دستاويزهاى عذر كه بريده.
پس در كار خويش بكوش، تا عذرى آورى كه پايدار باشد، و حجتى كه استوار. و آن را بگير كه براى تو مى ماند- و آن نيكويى كردار است- از آنچه براى آن نخواهى ماند- كه جهان ناپايدار است- و سفر خود را آماده باش و به برق نجات ديده گشاده و بارگى جد و جهد را بار برنهاده.


نهج البلاغه، خطبه 223 (214)، ترجمۀ سید جعفر شهیدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر