Dedicated to Mohammad
من آدم سختگیری
بودم، مغرور و یکدنده.. غرورم ترک خورد، از پشت ترک ها نور به چشمم زد. پوست انداختم.
نگاهم تغییر کرد. چشمانم باز شد. چیزهایی فهمیدم که قبلاً نمیفهمیدم. این تجربه آنقدر برایم عظیم بود که احساس میکنم حتی ژنهایم دستخوشِ تغییر شدهاند! کاش این تلاطم را همان موقع – هرچند ناقص - روی کاغذ ریخته بودم - افکار و احوال آدم همیشه روشن و شفاف در ذهنش باقی نمیمانند.
نگاهم تغییر کرد. چشمانم باز شد. چیزهایی فهمیدم که قبلاً نمیفهمیدم. این تجربه آنقدر برایم عظیم بود که احساس میکنم حتی ژنهایم دستخوشِ تغییر شدهاند! کاش این تلاطم را همان موقع – هرچند ناقص - روی کاغذ ریخته بودم - افکار و احوال آدم همیشه روشن و شفاف در ذهنش باقی نمیمانند.
چند روز پیش موقع
گپوگفت با دوستی، یاد احوالاتِ خودم افتادم - نمیدانم این تکرار
نشانۀ خوبیاست یا بد. خبر از بهبود احوال آدمها میدهد، یا نشانۀ نوعی درجا زدنِ
دستهجمعی است؟!
ما تصورمان از خوب
و بد، درست و غلط،، بکن و نکن، ... چندان کارا و محرّک نیست. از آن مهمتر،
پایبندی به یک نظام ارزشی، فی نفسه، انگیزهای برای ادامۀ حیات نیست. آدم را پیش
نمیبرد. ایستا و رخوتآور است. از آن اغواکنندهتر، کوتاه نیامدن از این نظام
بیرونی و برساخته است.
کیست که نداند اینها
همگی مواضعِ ترس است...
نمیتوان توی دریا
شیرجه زد ولی خیس نشد. نمیتوان بنایی افراشت و در همان حال دستها را هم تمیز نگه داشت. باید پولی داشته باشیم، که بخواهیم خمسش را
بدهیم. میل به زندگی باید وجود داشته باشد (آرزویی داشته باشیم / میلمان به چیزی
بکشد) که بعد بخواهیم آن را مهار کنیم. باید راهی را برویم، که مواظب باشیم بیراهه
نرویم. در حالت ایستا و مرده نمیتوان به این ارزشها و ارزشگذارایها فکر کرد. افلیج
هر قدمی که بردارد موجب تشویق و حیرت است، نه خدای نکرده چشم غرّه و تضعیف و جسارت!
من وقتی متوجه
ناکارآمدی این نوع نگرش در خودم شدم، چنان که سکۀ رایج روزگار بود (و هنوز
هم شاید هست)، دینداریام را مقصر دیدم: نگاهی که مستقل از ما و
واقعیت پیرامون ما خوب و بد می سازد، و ما مدام به عنوان یک منبع بیرونی به آن
رجوع میکنیم. اما بعد فهمیدم مسئله چندان
هم ربطی به دین و مذهب ندارد[i] ، برعکس، تازه داشت جنبۀ پرمدارا
و ترمیمگرش آشکار شد.[ii]
برای من گذار از
دوره کودکیونوجوانی به جوانی باطمأنینه و طولانی طی شد. زمانِ درازی صرف شد تا سرانجام توانستم گوهر گرانبهایش
را از آن بیرون بکشم و به حضور در جهان خاکستری رضایت دهم.
[iii]
هرکسی در گرو
دستآورد خویش است
غیر از اصحاب یمین
که در باغها میپرسند
از احوال مجرمین
که چه چیز شما را در آتش افکند؟
...
از احوال مجرمین
که چه چیز شما را در آتش افکند؟
...
سوره مدثر
از علی بن ابی طالب که خدای ازو
خشنود باد، روایت کردهاند که اصحاب الیمین را به کودکان تفسیر کرده است، زیرا
آنان کاری نکردهاند که در گرو آن باشند.
زمخشری(467-538 ه.ق)، الکشاف، ترجمه م انصاری، ققنوس، ص804
[iv]
[v]
تفسیر اصحاب الیمین به کودکان برخی از این برداشتها (برداشتهای
نقل شده در کتاب) را تقویت میکند، زیرا از آنروی از آنان پرسش میکنند که کودک بودهاند و
دلیل ورود به دوزخ را نمیدانند.
تفسیر کشّاف، صفحه 804
از مفسرین حكایت شده كه بعضى از
آنان اصحاب یمین را به ملائكه، و بعضى دیگر به کودکان، و بعضى دیگر به كسانى كه در
روز میثاق در سمت راست آدم بودند، و بعضى دیگر به كسانى كه قرآن درباره آنان
فرموده: (الذین سبقت لهم منا الحسنى - كسانى كه از طرف ما برایشان سرنوشت خوب
نوشته شده) تفسیر كرده اند. ولى همه اینها وجوهى ضعیف است كه ضعفش بر كسى پوشیده
نیست.
تفسیر المیزان، ذیل همین آیات سوره مدثر
این مدت تفسیرهای زیادی را دست گرفتم
و از هرکدام مختصری خواندم: تلاشهایی برای احاطه بر کتاب و کشف معنا و محتوای آن
- گاهی هم حبس کلام در معانی آنان ...
اما در این میان با نمونههای
تفسیریای که با آیات، مثل موضوع انشا برخورد کردهاند (نه آنکه اهمیت برخورد
روشمند با متن را منکر شوم)، بیشتر ارتباط برقرار کردهام. یک نمونه خواندنی از
این مواجهۀ انشاگونه با آیات را می توان در خطبه 223 نهج البلاغه در بابِ مهربانی با خود مشاهده کرد. خطبهای ذیل
این آیه:
ای انسان! چه چیز تو را بر پروردگار کریمت غرّه کرد؟!
{و
از کلمات اوست} كه هنگام تلاوت يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ برگفت -
انسان-
از هر سوالى دليلش بى پاتراست، و از هر فريب خورده عذرش ناپذيراتر. چون به شناخت
خود نادان است خود را پسندد. و بر خود نازان است.
اى انسان! تو را بر گناه چه چير كرده است؟ و بر
پروردگارت چنين دلير؟ چرا به كشتن خود ناپژمانى، مگر دردت را درمان نيست، و يا
بيداريت از اين خواب گران نيست؟ تو كه بر ديگرى مهربانى چرا در كار خود وا ميمانى؟
بسا كه يكى را در تابش آفتاب بينى و او را به سايه آرى، يا بر گرفتارى كه بيمارى
وى را گداخته از روى رحمت اشك بارى! پس چه چیز تو را بر درد خود شكيبا نمود، و در
مصيبتت توانايى بخشود، و در گريستن بر نفس خويش كه نزد تو گرانبهاترين جانهاست، به
شكيبايى امر فرمود؟ و چگونه بيم كيفرى بيدارت نمى سازد كه شبانگاه بر تو بتازد.
حالى كه با نافرمانى خدا خود را- تباه ساخته اى- و در پنجه قهرش انداخته.
پس
سستى دل را با پايدارى درمان كن، و خواب غفلت ديده ات را به بيدارى. و طاعت خدا را
بپذير و به ياد او انس گير. و به خاطر آر آنگاه كه تو روى از او گردانده اى او روى
به تو گرداند و تو را به خواستن بخشايش از خود مى خواند و- جامه- كرم خويش بر تو
مى پوشاند، و تو از او رويگردانى و ديگرى را خواهان.
پس
چه نيرومند است و بزرگوار، و چه ناتوانى تو و بيمقدار، و چه گستاخ در نافرمانى
پروردگار. در سايه پوشش او مى آرامى، و در پهنه بخشايش او مى خرامى، نه بخشش خويش
را از تو بريده، و نه پرده خود را بر تو دريده، بلكه چشم به هم زدنى بى احسان او
به سر نبرده اى، در نعمتى كه بر تو تازه گردانيده، يا گناهى كه بر تو پوشانيده، يا
از بلاييت رهانيده.- با نافرمانى اين چنين به نعمتش اندرى- پس چه گمان بدو برى،
اگر وى را فرمان برى؟ به خدا اگر اين رفتار ميان دو كس بود كه در قوت برابر بودند،
و در قدرت همبر- و تو يك تن از آن دو بودى-، نخست خود را محكوم مى نمودى كه رفتارت
نكوهيده است و كردارت ناپسنديده.
سخن
به راست بگويم، دنيا تو را فريفته نساخته، كه تو خود فريفته دنيايى و بدان
پرداخته. آنچه را مايه عبرت است برايت آشكار داشت، و ميان تو و ديگرى فرقى نگذاشت.
او با دردها كه به جسم تو مى گمارد، و با كاهشى كه در نيرويت پديد مى آرد،
راستگوتر از آن است كه با تو دروغ گويد و وفادارتر از آنكه با تو راه خيانت پويد،
و بسا نصيحتگويى از سوى دنيا كه وى را متهم داشتى و راستگويى كه گفته او را دروغ
پنداشتى. اگر در پى شناخت او باشى در خانه هاى ويران، و سرزمينهاى خالى از مردمان،
اندرزهايى چنان نيكو فراياد تو آرد، و نمونه هايى براى گرفتن پند پيش چشمت دارد،
كه او را همانند دوستى يابى مهربان، و از بدبختى و تباهى ات نگران، و دنيا خانه اى
است خوب براى كسى كه آن را چون خانه نپذيرد، و محلى است نيكو براى آن كه آن را وطن
خويش نگيرد، و همانا فردا خوشبختان دنيا آنانند كه امروز از آن گريزانند.
آن
گاه كه زمين لرزيدن گيرد- و صرصر مرگ وزيدن-، و رستاخيز روى آرد، با همه هراس كه
دارد، و به هر كيش پيروانش پيوندند و به هر پرستنده پرستندگانش و به هر مهتر فرمانبرانش.
پس ديده اى در فضا گشاده و گامى آهسته در زمين نهاده نماند، جز كه در ترازوى داد و
محكمه عدالت بنياد حق تعالى جزايى را كه درخور است ستاند. پس بسا حجت كه آن روز
باطل و ناپسنديده باشد، و دستاويزهاى عذر كه بريده.
پس
در كار خويش بكوش، تا عذرى آورى كه پايدار باشد، و حجتى كه استوار. و آن را بگير
كه براى تو مى ماند- و آن نيكويى كردار است- از آنچه براى آن نخواهى ماند- كه جهان
ناپايدار است- و سفر خود را آماده باش و به برق نجات ديده گشاده و بارگى جد و جهد
را بار برنهاده.
نهج البلاغه، خطبه 223 (214)، ترجمۀ سید جعفر شهیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر