۱۳۹۷ خرداد ۲۳, چهارشنبه

در کوره‌راه تجربه

الم نجعل له عینین؟
و لساناً و شفتین؟



   همایون صنعتی‌زاده در طول حیاتش تجربیات زیادی در راه‌اندازی فعالیت‌های گوناگون دارد. گستردگی این فعالیت‌ها از راه‌اندازی انتشارات فرانکلین در تهران و گلاب زهرا در لاله‌زار کرمان و چاپ کتاب‌های درسی در افغانستان و ایران گرفته تا گرداندن پرورشگاه صنعتی در کرمان (یادگار پدربزرگش حاج‌علی‌اکبر)، هر ناظری را به شگفتی می‌اندازد.
صنعتی‌زاده به معنای معمول درس نخوانده و سر دانشگاه رفتن با پدرش درافتاده و دانشگاه را نیمه‌کاره رها کرده و به گفتۀ خودش حتی دبیرستانش را هم به زور رفته است. اما همیشه اهل جستجو، مطالعه بوده و از تجربیاتش بسیار آموخته است. خودش تمایزش با دیگران را در نگاه کردن به جای دیدن تعریف می‌کند.

سه نمونه از این آموخته‌ها که نشان از نبوغ وی در تحلیل و ارزیابی فعالیت‌هایش دارد را در گفتگویی که در «از فرانکلین تا لاله‌زار» منتشر شده چنین ست:

1. تعیین یک محدوده مشخص، تعریف یک فاز آزمایشی و ارزیابی نتایج برای پی بردن به پیچیدگی‌های مسئله پیش از ورود به اصل ماجرا
«قرار شده بود سال مبارزه با بی‌سوادی یونسکو را در ایران بگیرند. گمان ‌می‌کنم سال 63 یا 64 میلادی بود. دولت هویدا تازه سر کار آمده بود. جلسه‌ای گرفته بودند که مقدمات این کار را فراهم کنند. در این جلسه عده‌ای را دعوت کرده بودند. وزیر آموزش و پرورش، رئیس دانشگاه، نخست‌وزیر، ]...[ . آن موقع وزیر هدایتی و جلسه در کاخ والاحضرت اشرف در سعدآباد بود. گفته بودند مبارزه با بی‌سوادی کتاب هم می‌خواهد. پس صنعتی را هم بگویید بیاید تا مسائل مربوط به کتاب را او مطرح کند.
تمام طول جلسه را من نشسته بودم و گوش می‌کردم. در تمام طول جلسه یک کلمه حرف نزدم ]...[. بودجه تصویب کردند. برنامه تصویب کردند. آخر جلسه خانم اشرف رو کرد به من گفت شما حرفی ندارید آقای صنعتی؟ گفتم والّا من اصلاً نمی‌دانم قضیه چیست. یعنی اصلاً نمی‌دانم شما چه کار می‌کنید. گفت یعنی چه نمی‌فهمید. بهش برخورد. گفتم شما که می‌خواهید مردم را باسواد کنید اصلاً تعریفی از سواد دارید؟ مقصود از سواد چیست؟ هدایتی گفت خواندن و نوشتن. گفتم خواندن و نوشتن به کدام زبان؟ گفتم مثلا بندۀ خدا ترک است... خلاصه کاسه‌کوزه‌شان به هم ریخت.
خانم اشرف گفت شما می‌گویید چه کار کنیم؟ گفتم اگر می‌خواهید کاری بکنید مملکت را آشوب نکنید. گوشه‌ای را بگیرید. گوشۀ معین و مشخص را بگیرید، برویم آنجا مردم را باسواد کنیم ببینیم مشکلاتش چیست. یاد بگیریم. بعد که یاد گرفتیم آن وقت تعمیم بدهیم. گفتند تو می‌گویی کجا را انتخاب کنیم. گفتم مثلا قزوین که هم نزدیک است و هم اغلب مشکلاتی که داریم آنجا هم داریم. نصف قزوین ترک‌زبان‌اند و نصف فارس‌زبان. گفتم برویم ببینیم چه کار می‌توانیم بکنیم. بعد گفتند چه کسی کار را اداره کند؟ آقای هدایتی گفت صنعتی‌زاده که این پیشنهاد را می‌دهد خودش اداره کند. نتیجه این شد که من شدم مسئول مبارزه با بی‌سوادی در قزوین.»
«من تقریباً در هرکاری قدم گذاشتم موفق شدم. بجز در مبارزه با بی‌سوادی. البته دیگران تصور دیگری داشتند. اما خودم می‌دانم چه ناکامی‌ای در این کار حاصل شد. تمام امکانات محل را در اختیار من گذاشتند. از ارتش گرفته تا آموزش و پرورش. یک ایستگاه رادیویی یک کلیو واتی هم درست کردم مخصوص مبارزه با بی‌سوادی...»
صنعتی‌زاده دلایل مختلفی را در مورد شکست  پروژه مبارزه با بی‌سوادی بر می‌شمرد. از این جمله می‌توان به آشفته کردن ذهن دربار بخاطر به کار گرفتن روحانی‌های روستا به عنوان تنها باسوادهای ده یا گنگ بودن مفهوم سواد و نسبت نامشخص آن با زندگیِ اجتماع هدف اشاره کرد.
«فایده‌اش چیست؟ بندۀ خدا صبح تا شب در مزرعه‌اش کار کرده و شب آمده سر کلاس ]...[. حالا که یاد گرفت نتیجه‌اش چیست؟ تازه او دو تا بچه دارد که توی کوچه بازی می‌کنند و مدرسه نمی‌روند. خب این چه کاری‌است که گنده‌ها را بیاوری سر کلاس ولی بچه‌ها بی‌سواد باشند؟! راه معقول این بود که ما بچه‌ها را ببریم سر کلاس تا بعد از بیست سی سال دیگر بی‌سواد نداشته باشیم.
اما مسئله اساسی‌تر است. حالا آمدیم همۀ این‌ها خواندن و نوشتن یاد گرفتند. خواندن و نوشتن را می‌خواهی به صورت مدال روی سینه‌ات بزنی یا می‌خواهی کاربرد داشته باشد؟! اصلاً سواد چیست؟! ]...[ در همین تهران یادم هست یادم هست دخترهای قالیباف همه می‌توانستند نقشۀ قالی را بخوانند. یعنی دختر قالیباف از روی صدای دیگری می‌فهمد که حالا باید چه رنگی بزند. چندتا رنگ دارد و ... . این یک جور سواد است. اگر می‌خواهی سواد یاد بدهی، خواندن می‌خواهی یاد بدهی یا نوشتن؟ کدام اول؟ کدام دوم؟ از کدام راه می‌خواهی بروی؟ هیچ کس این سوالات را نمی‌توانست جواب دهد.»
«مبارزه با بی‌سوادی مثل آن است که در خواب دارید با دیوی می‌جنگید. مشت می‌زنید. لگد می‌زنید. اما لگدها و مشت‌های شما کارگر نیست. الان کلاس‌های مبارزه با بی‌سوادی تشکیل می‌شود و مدام برای معلم‌ها مزایا قائل می‌شوند اما فایده‌اش چیست؟! اولاً کسی خواندن و نوشتن یاد نمی‌گیرد. حالا گیرم یاد بگیرند. اگر یاد بگیرند فقط برای این است که تصدیق کلاس شش بگیرند. تصدیق که بگیرند می‌خواهند دیپلم بگیرند. بعدی می‌خواهند به دانشگاه بروند. می‌خواهند مدرک بگیرند. آن‌وقت پست بگیرند. آن‌وقت بنشینند و هر کس آمد ازش چیزی بگیرند!»

2.    تعیین شاخص‌های قابل اندازه‌گیری برای ارزیابی و داوری در باب موفقیت یا شکست پروژه (در مورد برنامه‌های اجتماعی این ضرورت بیشتر است)
صنعتی‌زاده نتیجه پروژه مباررزه با بی‌سوادی در قزوین را صفر می‌داند.
«همۀ این کارها را کردم. خیلی هم خرج کار شد. اما نتیجه صفر. برای اینکه یارو خواندن و نوشتن یاد گرفت. امضایش را هم یاد گرفت. اما بعد یادش رفت. استفاده‌ای ازش نکرد. اواخر کار که من این‌ها را باسواد کرده بودم یکی از کارهایم این شده بود که روزها بروم اداره پست. می‌پرسیدم تعداد نامه‌هایی از قزوین می‌رود بیرون نسبت به دو سه سال پیش اضافه شده است یا نه؟ می‌گفتند نه. می‌رفتم کتاب‌فروشی. می‌پرسیدم فروش کتاب بالا رفته یا نه؟ می‌گفتند نه.»البته ذینفع‌‎ بودن صنعتی‌زاده در پروژه باسواد کردن مردم عنوان یک ناشر یا متولی صنعت نشر را نیز نباید در این هوشمندی از نظر دور داشت.
«من به این نتیجه رسیده بودم که برای اینکه تیراژ کتاب بالا برود باید سواد مردم زیاد شوم. فکر می‌‎کردم سطح سواد مردم بالا برود تیراژ کتاب هم بالا می‌رود. اما دیدم اصلاً فایده‌ای ندارد.»

3. ضرورت اتخاذ موثرترین استراتژی، توجه به محدودیت منابع و انتخاب کم‌هزینه‌ترین مسیر مداخله
صنعتی‌زاده می‌گوید بعد از آن هم این مسئله سواد و بی‌سوادی هیچ گاه رهایش نکرد.
«]بعد از آن کار[ به دو سه نتیجه رسیدم. جزوه‌ای هم در این باره نوشتم. ]...[ چند دفعه جزوه را برداشتم رفتم نزد آقای محسن قرائتی رئیس مبارزه با بی‌سوادی. ساعت‌ها پشت در آقا نشستم تا بالاخره آقا را زیارت کردم. بعد سعی کردم متقاعدشان کنم که اگر می‌خواهی آدم‌ها به موجودات باشعور بدل شوند، این یک تربیت خاصی دارد و این تربیت را هیچ کسی نمی‌تواند به او بدهد مگر مادرش. بنابراین پول و انرژی را بی‌خودی مصرف نکنید. تمام پول و انرژی را صرف مادرها کنید. آن‌هایی که می‌خواهند مادر شوند. اگر ما بیاییم در عرض بیست سی سال آینده منابع اصلی آموزش و پرورش را متوجه تربیت دخترهای دم بخت و همه حواسمان را متوجه این کنیم که این دختران را کنجکاو نسبت به هستی بار بیاوریم، یک نوع آدم بیدار شده از خواب که می‌فهمد دنیا فقط خورد و خوراک و عمل جنسی و این‌ها نیست، چیزهای دیگری هم هست، حالی‌اش کنیم که حیا خودش و بچه‌اش قطع نمی‌شود – آدم باید این شعور را پیدا کند که حیاتش جاودان است، به صورت نسل‌ها – چند دهه بعد، چه‌می‌دانم شاید صد سال بعد شاید ما صاحب یک جامعه بامعرفت شویم. البته این‌ها را به همان نسل اول نمی‌شود حالی کرد. این جریانی است که وقتی شروع شود خودش را اصلاح خواهد کرد.»
«راه عملی دیگری به ذهن نمی‌رسد. هیچ راه دیگری وجود ندارد. موجودیت قومی ما در خطر است.»
-        اینکه می‌گویی باید دخترها را تربیت کرد لابد مقصودت این است که باید پسرها را هم تربیت کرد. چون نمی‌شود که ...
«نه باید اصلاحت کنم. تعمد دارم اصلاحت کنم. من هدفم متوجه کسانی است که قرار است مادر شوند.» 
-        اگر پدرها حالی‌شان نباشد چه؟
«مهم نیست. ببین به یک شرایطی می‌رسی که باید قاطع باشی و یک جور بی‌رحمی داشته باشی. چاره‌ای نداری. مثلا من دو جور گل کاشته‌ام. یکی گل‌هایی که قطره‌قطره آبشان می‌دهم، یکی گل‌هایی که به سیستم قدیم آبشان می‌دهم. باغمان که کارش تمام است. قناتم که خشک شده. گل‌هایی که آبیاری غرقابی می‌خواهد را مجبورم فدا کنم. گل است.  به دست خودم کاشتم. خیلی هم از آن یکی بهتر است. اما در هفته فرض کن پنجاه لیتر آب می‌خواهد. آن یکی چهار لیتر. دلم به می‌شکند بخواهم آن یکی را از بین ببرم. وجودم به هم می‌ریزد. اما مجبورم فدایش کنم.
ما وسیله نداریم. آدم نداریم. پول نداریم. وقت نداریم. آن چه داریم مجبوریم رویش نیرو بگذاریم. برویم دخترهای هفده هجده ساله‌ای که قرار است عروسی کنند، آن‌ها را راهنمایی کنیم. این‌ها را تربیت کنیم. بلکه نسل‌های آینده خیلی در گرداب خطرناکی نیفتند. اینجوری رشتۀ قومی پاره خواهد شد. توی تاریخ اقوام بسیاری از بین رفته‌اند. خزر اسم قومی بوده که هیچ چیزش باقی نیست. فقط اسم دریای خزر مانده. از آشور چیزی نمانده. کارتاژ دیگر نیست. ایرانی هم نسلش برخواهد افتاد. این دولت‌های قدرتمند دنیا تمام علاقه‌شان این است که کشورهای نسبتاً بزرگ هرچه ممکن است کوچک شوند. روسیه را دیدی چه کارش کردند. یوگوسلاوی را دیدید ... »

   از گفتگوی سیروس علی‌نژاد با همایون صنعتی‌زاده، از لاله‌زار تا فرانکلین؛ انتشارات ققنوس 1395 

- - -

گلستان‌های هل‌کار؛ متعلق به شرکت گلاب زهرا و بنیاد خیریه صنعتی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر