۱۳۹۷ دی ۲۷, پنجشنبه

چشم‌انداز نابودی متقابل






در گفتگوهای روزمره – این‌روزها - بیشتر از هر چیز شاید، پژواک این سوال به گوش می‌رسد که «چرا اوضاع اینطوری است؟!». وقتی گفتگوها را بیشتر وا می‌کاوی، بسیاری – بدون آنکه بتوانند بگویند مسئله چیست و از چه حرف می‌زنند – گرد همین پرسش پرابهام چرخ می‌زنند. در چنین شرایطی طرح سوالِ درست غنیمت است. علی معظمی در «جستاری در سیاست فاجعه‌بار» تلاش می‌کند تا افکار سرگردان را با طرح سنجیدۀ چنین سوالی به صف کند و به سخن در آورد.

* * *

چرا برخی جوامع به انهدام خود اقدام می‌کنند؟ چه می‌شود که آدمیان در هر دوره‌ای دست به اعمالی می‌زنند که در پس‌نگری می‌توان گفت زمینه‌چینی برای نابودی خودشان بوده است؟ چه می شود که زندگی جمعی به سویی می‌رود که می‌توان گفت بر خلاف این مسیر است؟ چه می‌شود که موجودیتی علیه سبب وجودی خود عمل می‌کند و رفته‌رفته کار را به نابودی خودش می‌کشاند؟
در این نوشتار از بیان کسانی کمک می‌گیرم که به زعم من در این باره اندیشیده‌اند.
هانا آرنت چنین وضعیتی را حمله به کثرت آدمیان می‌داند (خصوصیتی از «وضع بشری» که بدون آن «نوع بشر» یا «انسانیت» از معنی خالی می‌شوند). ادوارد پالمر تامپسون مورخ مارکسیست بریتانیایی در مقاله‌اش با عنوان «آخرین مرحلۀ تمدن» می‌گوید مردمان چگونه نسبت به امکان نابودی کلیت حیات بشری ناباورند. تامپسون این ناباوری را نتیجه نوعی فریب ایدئولوژیک می‎‌داند، ایدئولوژی‌ای که می‌گوید: «آدم‌ها هر کاری که می‌خواهند بکنند. تاریخ باید مراحل از پیش برنامه‌ریزی‌شده‌اش را طی کند و ما با نوعی خوش‌بینی مذهبی از پذیرش گزینۀ شوم مارکس، «نابودی هر دو طبقه پیکارگر» سرباز می‌‎زنیم. گزینه شوم مارکس، در واقع در نظر گرفتن حالتی است که نزاع طبقاتی به جای اینکه به سرانجامی به سود یک طبقه بیانجامد چیزی از کلیت جامعه‎‌ای که نزاع در آن در جریان است باقی نمی‌گذارد. چشم‌انداز نابودی متقابل، چیزی بود که پرسش اولیه کتاب حول آن شکل گرفت.
پاسخ به چنین پرسشی نشانمان می‌دهد که باید نگران چه الگوهایی از زیست اجتماعی‌مان باشیم. به تعبیر دیگر، نشانمان می‌دهد که کدام عناصر معمولی در همین زندگی‌های در جریان، حاملان بالقوۀ خودویرانگری‌اند.
در صورت‌بندی آرنتی صحبت از حمله به کثرت آدمیان است و در صورت‌بندی مارکسی صحبت از نابودی هر دو طبقه پیکارگر. می‌توان در یک بیان کلّی این دو صورت‌بندی را بر یکدیگر قابل انطباق دانست چون نابودی هر دو طبقه پیکارگر به معنای از بین رفتن نوعی از کثرت بشری هم هست. اختلاف در این است که آرنت از «حمله» حرف می‌زند و عاملیت حمله‌کننده را پررنگ می‌کند در حالیکه مارکس میان عاملیت دوطرف پیکار تفاوت نمی‌گذارد. اما دشواری مهم‌تر در مفهوم خودویرانگری است. اصل مشکل به جزء مفهومی «خود» برمی‌گردد. اگر به صورت‌بندی مارکس و آرنت نگاه کنیم در هر دو این فراست را در می‌یابیم که مفهوم‌پردازی به گونه‌ای صورت گرفته تا درگیر مفهوم کل وحدت‌یافتۀ «خود» نشوند. در این کتاب برای دوری از دشواری‌های فلسفی مواجهه با مفهوم «خود» در پاسخ به پرسش اصلی متن، از طرح مفهوم دیگری به نام فاجعه یا سیاست فاجعه‌بار استفاده شده است.


از مقدمه کتاب


* * *


سیاست فاجعه‌بار چنانچه معظمی در مقدمه کتاب آورده از رساله دکترایش به راهنمایی شاپور اعتماد در انجمن حکمت و فلسفه اقتباس شده و با عنوان «جستاری در سیاست فاجعه‌بار» توسط انتشارات کرگدن در دی‌ماه 1397 منتشر شده است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر