Just Go
Just Run
Just Work
‘Let me stay
here,’ Alyosha entreated.
‘You are more
needed there. There is no peace there. You will wait, and be of service. If
evil spirits rise up, repeat a prayer. And remember, my son’ — the elder liked to
call him that — ‘this is not the place for you in the future. When it is God’s
will to call me, leave the monastery. Go away for good.’
Alosha started.
‘What is it? This
is not your place for the time. I bless you for great service in the world.
Yours will be a long pilgrimage. And you will have to take a wife, too. You will
have to bear all before you come back. There will be much to do. But I don’t
doubt of you, and so I send you forth. Christ is with you. Do not abandon Him
and He will not abandon you. You will see great sorrow, and in that sorrow you
will be happy. This is my last message to you: in sorrow seek happiness. Work, work
unceasingly. Remember my words, for although I shall talk with you again, not
only my days but my hours are numbered.’
Fyodor
Dostoevsky, The Brothers Karamazov
شمشیر دولبه
و دوقطبی لحظه ای
- بر حسب تجربه -
در برخی حوزهها مجدانه در پی انزوا بودهام. انزوا برای کسی با کسب و کار من یک امر واجب و اجتنابناپذیر است. با این همه، حس تکافتادگی در پارهای مواقع میتواند مثل اسیدی که از محفظه بیرون ریخته باشد، جانِ آدمی را ذرهذره و پنهانی بخورد و نابود سازد. آن را به شمشیر دولبه نیز میتوان تشبیه کرد. هم از من محافظت میکند و هم در عین تکهای از درونم را قطع میکند و جدا میسازد. به شیوهٔ خود – شاید بر حسب تجربه – از این خطر آگاهم و به همین دلیل جسمم را دائم به فعالیت وا میدارم و حتی گاهی تا آخرین رمق از بدنم کار میکشم ...
هاروکی موراکامی، از دو که حرف میزنم از
چه حرف میزنم
عقل گويد، شش جهت حد است و بيرون راه نيست//// عشق گويد، راه هست و رفته ام من بارها
پاسخحذفعقل، بازاري بديد و تاجري آغاز آرد //// عشق ديده زان سوي بازار عقل، بازارها
عقل گويد پا منه، آاندر فنا جز خار نيست ////عشق گويد عقل را، آاندر تو است آن خارها
احسنتم
پاسخحذف