۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

چارتوی علاج

[...]

می‌توان حداقل از چهار نوع متمایز «سیاست علاجیه» سخن گفت که قرین نام‌های آشنای شبیه به همی هستند: ۱. صادق هدایت؛ «سیاست ورزی ریشه گرا» ۲. محمد صدیق حضرت یا عیسی صدیق اعلم؛ «سیاست ورزی عمل گرا» ۳. محمد مصدق؛ «سیاست ورزی مردم گرا» و ۴. غلامحسین صدیقی؛ «سیاست ورزی ملاحظه گرا». در این شمار، روش‌های پارتیزانی را منظور نکرده‌ام. چون «پارتیزانیسم» معمولا به معنای پایان سیاست ورزی است.
نوع اول. سیاست ورزی ریشه گرا
 هدایت، مثال عالی نگاه اجتماعی وتلخ اندیش روشنفکرانه به سیاست است. سیاست را چیزی نامید که بهتر است واژه‌اش را در اینجا تکرار نکنم. او سیاست غلبه را با بسیاری از دعاوی خلاف آن، دو سوی یک سکه می‌بیند وگرنه «تو یک مملکت حسابی، سیاست را می‌دهند دست متخصّص». در عین حالاذعان می‌کند که «ما همۀمان بچهٔ سیاستیم. باسیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد».
هدایت نیز تنش می‌خارد که باید حقّ سیاست را به قول خودش «گذاشت کف دستش». اما او از نقد قدرت در بالا و از نقد نهادهای حکومتی، آن سو‌تر می‌رود. با نقد‌های ریشه‌ای تری در سطح عالم وآدم و فرهنگ و اجتماع و افکار واحوال مردم دست به گریبان می‌شود. ابهامات و پرسشهایی مگو در عمق این عالم، هدایت را احاطه می‌کنند که سیاست فقط گوشه‌ای از تبعات آن است.
سیاست در اینجا یک «مشکل پایین دستی» می‌نماید که بالادست آن مسائل ریشه‌ای تری است همچون سنتهای موهوم، جهل، تعصبات، پدرسالاری، سالوس ودیگر ضعفهای عمیق در اخلاقیات اجتماعی، زمینه‌های بازتولید استبداد واقتدارگرایی در ایرانبه علاوۀ بدبیاریهای تاریخی‌اش. عاقبت نیز هدایت در مواجهه با پوچی سهمگین این «زخم‌هایی که مثل خوره، روح را آهسته و در انزوا می‌خورد»، از پای می‌افتد.
این نوع سیاست ورزی محزون وغریب، شاید تراژیک‌ترین مواجهۀ ما با مصائب خویش است. پرسش در این سیاست ورزی آن نیست که چه حکومتی؟ بلکه این است که آیا انسان با این وضعی که دارد خواهد توانست بر مشکلات خود فائق بیاید، شرایطش را بهبود ببخشد وعدالت وآزادی را متحقق بکند؟ مسأله در این نوع سیاست ورزی به این تمام نمی‌شود که کدام جریان به قدرت برسد، چون دلهره‌اش آن است که نکند «همه سر و ته یک کرباس» باشند. متأسفانه اما مشکل این سیاست ورزی نیز آن است که لازم نیست قدرت، سرکوبش بکند بلکه او خود برای از پای درآمدنش کافی است.
سه نوع سیاست ورزی بعدی هر یک به طرزی می‌خواهند از عمل سیاسی، معنایی برای بودن بجویند و بر این حس پوچی که در نوع اول ذکر شد فائق بیایند، بدون آنکه از پای بیفتند.
نوع دوم. سیاست ورزی عمل گرا
این سیاست علاجیه می‌گوید اگر باید ایستاد، اگر زندگی باید کرد و اگرمشکلات، ریشه‌ای‌تر است؛ پس چه بهتر که به جای برهم زدن اوضاع، آن را تا می‌توانیم قدری بهبود ببخشیم. بوروکرات‌ها وتکنوکرات‌ها معمولا این نوع منطق را دارند. آن‌ها وارد مجموعه‌های مستقر قدرت می‌شوند تا بلکه این سیستم‌ها را تعدیل واصلاح بکنند و طرح ترقی جامعه را به شیوۀ پلکانی پیش ببرند.
نمونه‌اش را در صدیق حضرت، استاد مدرسه عالى علوم سیاسى می‌بینیم که وارد سیستم قاجار شد و به اصلاحات مالیه و بودجه کوشید، مشروطه خواه و جزو نویسندگان قانون اساسی و تهیۀ ترتیبات حقوقی بود.
در دورۀ پهلوی نمونۀ این تیپ سیاست ورزی، عیسی صدیق است که در بدنۀ اجرایی فرهنگ وآموزش کشور وارد شد، طرح تأسیس دانشگاه تهران را تدارک دید، در کابینه‌های مختلف کار کرد و تا سناتوری پیش رفت. وی اعتقاد داشت «بهترین راه از بین بردن معایب و نواقص و مفاسد این است که جوانان ما خود را به دانش و فضایل اخلاقی آراسته کنند، در زمرة زمامداران درآیند و اصلاحات لازم را به عمل آورند» چرا که «برهم خوردن امور به هرج ومرج بیشتر وفلاکت بیشتر مردم» می‌انجامد.
این نوع سیاست ورزی معمولا در حد خُرد ومیانی بسیار کارامد می‌نماید وخیلی‌ها با این راه منشأ خدمات ماندگاری برای آب و نان و آبادی و حتی عدالت وآزادی مردم شدند اما مشکلش آن است که چندان از عهدۀ اصلاح ضروری نهاد‌ها در سطح کلان بر نمی‌آمد و با این نقیصه چه بسا بسیاری از خدمات نیز با بن بست مواجه می‌شد.
گاهی همین بسنده کردن به سطح میانی، راه اصلاحات از بالا یا از درون را نافرجام می‌گذاشت و زمینه ساز تحولات انقلابی وبنیان برانداز می‌شد. کما اینکه بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها به رغم تمام اقدامات خود، نتوانستند نظام پهلوی را به دلیل ماهیت خودکامۀ قدرت در آن، به اصلاحات اساسی پایدار متقاعد بکنند وعاقبت حاصل همۀ تلاشهای سطح میانی آن‌ها که درجهت پیشرفت کشور مصروف می‌داشتند، یکباره برباد رفت.
نوع سوم. سیاست ورزی مردم گرا
این سیاست ورزی نیز از یکسو می‌کوشد با عمل سیاسی بر احساس پوچی (در نوع اول) غلبه بکند و از سوی دیگر پاسخی است به خُرده کاری ومیانه کاری ناکافی در نوع سیاست ورزی عملگرا. درنتیجه نمی‌تواند به الگوی کار‌شناسی وکارگزاری سازگار قناعت بکند. حساسیت بیشتری به مفاسد و یکه سالاری نشان می‌دهد و برای مواجهه با قدرت استبدادی به مردم روی می‌آورد.
محمد مصدق، «ایده آل تایپِ» این نوع سیاست ورزی است. این مرد شریف تاریخ ما خود را در می‌دانی می‌دید که اطرافش را قدرت استبدادی واذناب آن به علاوۀ انواع مطامع ومداخلات احاطه کرده بودند. حتی در پسِ پشت دعاوی بسیاری از گروه‌ها ورجال، چیزی جز بازی حذف حریف و آنگاه چنگ زدن به قدرت با هر قیمتی نمی‌دید. با این حس صمیمی بود که مصدق تکیه گاهی غیر از مردم در میدان سیاست نمی‌یافت.
احتمالا اما همین رویکرد به رغم تمام پاکیزگی‌اش سبب می‌شد واقع گرایی و عقلانیت سیاسی در این مشی، با ابهامات و دشواری‌هایی دست به گریبان بشود. نمونه‌اش را در جنبش بزرگ ملی شدن نفت، در امتناع از پیشنهادهای می‌انجیگرانه بانک جهانی به پشتگرمی مطالبات مردمی می‌بینیم ونیز در انحلال مجلس با این عنوان که هرجا مردم است، مجلس آنجاست! پوپولیسم، پاشنۀ آشیل سیاست ورزی مردم گراست. این سیاست ورزی، مستعد آن است که با موج پیش برود و از برآوردی واقع گرا دربارۀ وضعیت عقبۀ اجتماعی و زیر ساخت‌ها در نگاه دراز مدت زوایه بگیرد.
نوع چهارم. سیاست ورزی ملاحظه گرا
این، اصیل‌ترین و غریب‌ترین نوع در فرهنگ سیاسی نامنظم و کوته اندیش ماست. صدیقی در جایگاه یک دانشگاهی نجیب و حسّاس به مسائل عمومی کشور، نمادی از آن است.
این نوع سیاست ورزی به ریشه‌ها ودشواری‌ها نظر دارد اما می‌کوشد با تفکر خلاق و «عمل اجتماعی» از پوچی عبور بکند. علم ورزی آکادمیک و نقد در حوزۀ عمومی را با «کار گِل اجرایی» در می‌آمیزد و به عمل گرایی ومیانه کاری نیز تقلیل نمی‌یابد. آزادی وعدالت برای مردم را صادقانه می‌خواهد اما مجذوب یا مقهور پوپولیسم نمی‌شود. وفادار به رهبران اصیل مردمی است اما بوقتش حقیقت را بالا‌تر از آن‌ها می‌نشاند.
 به سه نمونه از این سیاست ملاحظه گرا اشاره می‌شود. نخست در نهضت ملی که صدیقی، این صمیمی‌ترین یار وفادار مصدق، مواضعی مستقل دربرابر مصدق دارد. دوّم در دهه ۴۰ و۵۰ که صدیقی در آری گفتن به اصلاحات و «نه» فقط به دیکتاتوری، پیشقدم است. سوم در آستانۀ انقلاب ۵۷ وگرماگرم شور عمومی است که صدیقی غریبانه و یک تنه برای مذاکرۀ اصولی با شاه به قصد تقلیل هزینه‌های ملی تغییرات پا پیش می‌نهد. نویسنده در جای دیگر از الگوی سیاست ورزی صدیقی با مفهوم «آدمهای مرزی» بحث کرده است. [+]
این نوع کنشگران سیاست، از حصارسازمان‌ها و ایدئولوژیهاودسته بندی‌ها بیرون می‌آیند، در مرز‌ها حرکت می‌کنند و منافع عمومی را درپای احساسات وهیجاناتنمی ریزند و از «رفورم» آنگاه سخن می‌گویند که بی‌اعتبار‌ترین کلمه در فرهنگ جامعۀ سیاسی ما بود.


[...]





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر